eitaa logo
جامعه شناسی مردم
269 دنبال‌کننده
47 عکس
74 ویدیو
4 فایل
تاملاتی تلگرافی درباره جامعه، فرهنگ، سیاست و تاریخ ارتباط با ما: @PopularSociology نشانی ما در روبیکا: https://rubika.ir/Popular_Sociology نشانی ما در تلگرام: t.me/Popular_Sociology نشانی ما در اینستاگرام: https://instagram.com/Popular_Sociology/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻از حسین چه خبر... ✍جواد صفائی ▫️از کودکی ماجرای دلاوری های "عباس" را برایمان می گفتند. معنای برادری را با "اباالفضل" به ما یاد دادند. روضه خوان از هر جا و هر کس می خواند پایان مجلس باید نام باب الحوائج برده می شد. وقتی امان نامه برای "عباس" می رسید، همه شرمنده میشدیم، و وقتی امانِ شیطان به دست "اباالفضل" پاره می شد، اشک هایمان فرو می ریخت. با "عباس" صفوف دشمن را می شکافتیم، علم را کنار شریعه بر زمین می زدیم، مَشک را پر میکردیم، آب را نمی نوشیدیم و باز می گشتیم، اشکهایمان را به مدد بازوان "عباس" می فرستادیم بلکه آب به خیمه برسد اما افسوس... فقط اشکها به خیمه می رسید. همه ی اینها بود تا روزی که شنیدم ماجرای رسیدن کاروان به مدینه را...، بشیر را یافتی و پرسیدی: -از "حسین" چه خبر؟ - خداوند تو را صبر دهد فرزندت "عباس" کشته شد. -از "حسین" چه خبر؟ -خداوند تورا صبر دهد فرزندانت عبدالله و جعفر و عثمان کشته شدند. - از "حسین" چه خبر...؟ و وقتی خبر شهادت "حسین" را شنیدی فریاد بر آوردی: فرزندان من و آنچه در زير آسمان است ، فداى "حسين" باد! اى بشير، رگ قلبم را پاره كردى... آن روز فهمیدم..، تو بودی که "حسین" را مولا می خواندی، تو هر لحظه در خدمت "" بودی، امان نامه را تو دریدی، مشک را تو پر آب ساختی، تیر بر چشم تو نشست، عمود بر سر تو فرود آمد، و تو بودی که تا دم مرگ حامی دین بودی، این روح بلند تو بود که شیری چون "" را پرورد. 📖 جامعه شناسی مردم@Popular_Sociology
🔻از حسین چه خبر... ✍جواد صفائی ▫️از کودکی ماجرای دلاوری های "عباس" را برایمان می گفتند. معنای برادری را با "اباالفضل" به ما یاد دادند. روضه خوان از هر جا و هر کس می خواند پایان مجلس باید نام باب الحوائج برده می شد. وقتی امان نامه برای "عباس" می رسید، همه شرمنده میشدیم، و وقتی امانِ شیطان به دست "اباالفضل" پاره می شد، اشک هایمان فرو می ریخت. با "عباس" صفوف دشمن را می شکافتیم، علم را کنار شریعه بر زمین می زدیم، مَشک را پر میکردیم، آب را نمی نوشیدیم و باز می گشتیم، اشکهایمان را به مدد بازوان "عباس" می فرستادیم بلکه آب به خیمه برسد اما افسوس... فقط اشکها به خیمه می رسید. همه ی اینها بود تا روزی که شنیدم ماجرای رسیدن کاروان به مدینه را...، بشیر را یافتی و پرسیدی: -از "حسین" چه خبر؟ - خداوند تو را صبر دهد فرزندت "عباس" کشته شد. -از "حسین" چه خبر؟ -خداوند تورا صبر دهد فرزندانت عبدالله و جعفر و عثمان کشته شدند. - از "حسین" چه خبر...؟ و وقتی خبر شهادت "حسین" را شنیدی فریاد بر آوردی: فرزندان من و آنچه در زير آسمان است ، فداى "حسين" باد! اى بشير، رگ قلبم را پاره كردى... آن روز فهمیدم..، تو بودی که "حسین" را مولا می خواندی، تو هر لحظه در خدمت "" بودی، امان نامه را تو دریدی، مشک را تو پر آب ساختی، تیر بر چشم تو نشست، عمود بر سر تو فرود آمد، و تو بودی که تا دم مرگ حامی دین بودی، این روح بلند تو بود که شیری چون "" را پرورد. 📖 جامعه شناسی مردم@Popular_Sociology