🌼 ﷽ 🌼
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_پنجم
#قسمت_۴۴۵
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
............
امروز هوا سردتر شده و وادارمان کرده بود تا لباس های گرمی که با خودمان از بندر آورده بودیم، به تن کنیم. دیگر کفش هایمان کاملاً گِلی شده و در تراکم انبوه جمعیت که قدم پشت قدم های همدیگر می گذاشتیم، آب و گل از زیر کفش ها به لباس ها می پاشید و کسی اعتراضی نمی کرد که در این مسیر هر چه سختی می رسید، عینِ نعمت و لذت بود. حالا این قسمت از مسیر سر سبز تر شده و تقریباً اطراف جاده از نخلستان های پراکنده پُر شده بود. طراوت باران صبحگاهی و نوحه های شورانگیزی که با صدای بلندی در فضا می پیچید، منظره ای افسانه ای آفریده و باز به لطف رفتار حکیمانه آسید احمد و مامان خدیجه، من و مجید چند قدم عقب تر از خانواه آسید احمد، در دل سیل جمعیت و در خلوت عاشقانه خودمان قدم می زدیم. بارش باران هم کُند تر شده و مجال یک هم صحبتی دلنشین را فراهم آورده بود که مثل همیشه مجید پیش دستی کرد و پرسید:" دیشب خوب خوابیدی الهه جان؟"
به سمتش صورت چرخاندم و دیدم نگاهش به انتظار جوابم تمام قد ایستاده که با لبخندی ملیح پاسخ دادم:" آره! خیلی خوب خوابیدم!" از احساس رضایتی که نه تنها به خاطر خواب راحت دیشب که از روز و شب این سفر در چشمانم می دید، به رویم خندید و با گفتن "خدا رو شکر!" در سکوتی شیرین فرو رفت. از گونه های درخشانش که از هیجان بهجت انگیز این سفر رؤیایی گُل انداخته و زیر طراوت باران، پوشیده از شبنم شده بود، می فهمیدم چه لذتی از لحظه لحظه این سفر می برد که خط سکوتش را شکستم و جسورانه به میدان احساسش تاختم:" مجید! الان چه حالی داری؟" از تیزی سؤال ناگهانی ام، خماری عشق از سرش پرید، نگاهم کرد و در برابر چشمان منتظرم، تنها یک جمله ادا کرد:" فکر می کنم دارم خواب می بینم!" و حقیقتاً می دیدم چشمان کشیده اش رنگ رؤیا گرفته و همچنان نگاهش می کردم تا این خواب شیرین را برایم تعبیر کند که نگاهش را به افق بُرد و مثل این که در انتهای این مسیر طولانی، به نظاره کربلا نشسته باشد، عاشقانه زمزمه کرد:" قدم به قدم که داریم میریم، امام حسین (ع) داره میگه بیا!" و باز به سمتم چرخید و عارفانه نظر داد:" الهه! اگه یه لحظه امام حسین (ع) از ما رو برگردونه، دیگه نمی تونیم قدم از قدم برداریم!" و من نمی توانستم این حضور حی و حاضر را به این راحتی بپذیرم که سرم را پایین انداختم تا از درماندگی نگاهم به عجز احساسم پِی نبرد و او همچنان می گفت:" این جمعیت رو ببین! این همه آدم برای چی دارن این مسیر رو میرن؟ داعش این همه تهدید کرد که بمب می ذارم، می کُشم، سر می بُرم، چی شد؟ امسال شلوغ تر از پارسال شد که خلوت تر نشد! چی باعث میشه این همه زن و بچه از جون خودشون بگذرن و راه بیفتن؟ مگه غیر از اینه که امام حسین (ع) بهشون میگه خوش اومدید!" و خدا می خواست شاهد از غیب برسد که حرفش را نیمه رها کرد و با اشاره دستش نشانم داد:" همین تابلو رو ببین! نوشته اگه از آسمون داعش بباره، ما بازم میریم زیارت امام حسین (ع) ! کی غیر از امام حسین (ع) همچین دل و جرأتی به اینا میده؟"
✍🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me
🌼 ﷽ 🌼
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_پنجم
#قسمت_۴۴۶
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
............
که به دنبال اشاره انگشتش، نگاهم رفت و تابلویی را دیدم که مقابل موکبی نصب شده و با اینچنین عبارتی، اوج عاشقی اش را به رخ همه کشیده بود که من هم به یاد وهابی خانه و خانواده خودم افتادم و بیاراده لبخند زدم؛ نوریه تاب دیدن لباس عزای محرم و صفر را نداشت، حتی از شنیدن نوای عزاداری اهل بیت پیامبر (ص) می ترسید و با چشم خودم دیدم که از هیبت حضور یک شیعه در خانه، چطور به وحشت افتاده بود و حالا کجا بود تا ببیند زمین و زمان به تسخیر عشق تشیع در آمده و تنها نام زیبای امام حسین (ع) در این جاده چه می کند و چطور این همه زن و مرد و کودک و پیر و جوان را مجنون دشت و صحرا کرده که در برابر همه چنگ و دندان تیز کردن های داعش، این زیارت به راهپیمایی شکوهمند شیعیان تبدیل شده است و نه تنها شیعیان که دیروز در مقابل یکی از موکب ها چند مرد اهل سنت را دیدم که با دست بسته، مشغول اقامه نماز بودند و چه جای تعجب که زینب سادات برایم تعریف می کرد سال گذشته اسقفهای مسیحی در شب اربعین در کربلا حاضر شده و هیئتی از کلیسای واتیکان در این مسیر همراه عاشقان امام حسین (ع) شده بودند! حالا پس از چند روز تنفس در هوای قلب تپنده تبلیغ تشیع، فهمیده بودم که قیام غیرتمندانه سید الشهداء (ع) به عنوان الگوی تمام حرکت های انقلابی در این دنیا، پس از چهارده قرن همچنان از آزادگان جهان دلبری می کند که شیعه و سُنی و حتی مسیحی و دیگرانی که من نمی دانستم، به احترام فداکاری اش به پا می خیزند و جذب کربلایش می شوند، هر چند شرح عش قبازی و پاکبازی شیعه، حدیث دیگری بود!
چیزی تا اذان ظهر نمانده بود که پا درد امان مامان خدیجه را برید و خوشبختانه در فواصلی کوتاه، ایستگاه های هلال احمر عراقی و ایرانی مستقر شده بودند که من و مجید و آسید احمد کنار جاده توقف کردیم و زینب سادات به همراه مادرش به ایستگاه هلال احمر رفتند تا حداقل قرص مسکّن بگیرند. آسید احمد به چادرهای برزنتی سفید رنگی که آن طرف جاده ردیف شده بودند، اشاره کرد و رو به من و مجید توضیح داد:" اینا چادرهایی هستن که برای آواره های عراقی نصب کردن!" و در برابر نگاه پرسشگر من و مجید، با ناراحتی ادامه داد:" از خرداد ماه که داعش، موصل و چند تا شهر دیگه رو اشغال کرد، این بنده های خدا از خونه زندگی خودشون آواره شدن و حالا اینجا زندگی می کنن. خیلی هاشون هم همه سال رو تو همین موکب ها زندگی می کنن. فقط اینجا هم نیستن، تو خود کربلا و نجف هم خیلی هاشون پناه گرفتن. همه شون هم مسلمون نیستن، خیلی هاشون مسیحی و ایزدی هستن." نگاهم به چادرها و ساختمان های سیمانی موکب ها بود و از تصور این که خانواده هایی تمام سال را باید در این بیابان زندگی کنند، دلم به درد آمد که شاید این روزها، این منطقه شلوغ شده بود، اما باقی ایام سال باید با تنهایی و غربت این صحرا سر می کردند تا تروریست های تکفیری برای خوش آمد آمریکا و اسرائیل در کشورهای اسلامی خوش رقصی کرده و خون مسلمانان را اینطور در شیشه کنند و زمانی به اوج رنج نامه این مردم مظلوم پِی بردم که شب را در کنار یکی از همین خانواده ها سپری کردم.
✍🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me
دلمگرفتہازینجمعهها
نمیآیی؟💔
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
#سلامارباب 💛•°
○° دربین اسم های زیبایت حسین جان
آخر با اسم سیدالشهدا می کشی مرا😭🥀
" صلیاللهعلیکیااباعبداللهالحسین "🌱
#صبحٺون_حسینۍ ⛅️
#حسینجانم♥️
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
. ﴿ #شعبانیه :)🤍🔗 . - خُدایاپناهمیبرمبرتــو..ازخشمت! - خُدایـا! کشاندمبر نفْسمبا توجه بهاو با
.
﴿ #شعبانیه :)💗🌸
.
خدایا رد نکنحاجتـمرا :)
اگر ارادهکردهبودیخواریمـرا..
- هدایتـ🌿ـمنمیکردی!
.
خُدایا، اگر داخلکنیمرا در آتش
اعلاممیکنمبــ✨ــه اهلش که :
همانا من - دوستتدآرم -♥️🌱
.
چگونهبرگردماز نزد تو با نا امیدی؟!
تویی معدن الامیدِ من! ′′:)💕
.
•°•مناجآت شعبانیه :)🥰
| »..ادامهدارد..« |
.
•
روضهکهتمامشد،غیبشزد؛
خیلیگشتیمتامتوجهشدیمرفتهاست سراغِشستنِسرویسهاےبہداشتی.
نگذاشتکسیکمکشکند.!
میگفت:افتخارمایناستخادمِروضهٔ حضرتزهرا"سلاماللهعلیہا" باشم.
#حاج_قاسم[♥️"✨]
#شهداییمـ[🌱"🌊]
•
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
وقسمبهایندلکهاندوهشرا
توتسکـــینی(:♥️
#خدا
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ☘
خدایا...!!
ماه شعبان هم گذشت.
ما بازهم نتونستیم از خودمون بگذریم.
تو از ما بگذر...
لحظات آخره خدا ...🌱
{اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وَاَعْوانِهِ}
•|خدایاماراازیارانامامزمان(عج)قراربده🙂🌱|•
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
در مناجات شعبانیه میخوانیم:
«إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَيْك»
کمال انقطاع یعنی من از بقیه ببُرم!
این کمالِ انقطاع،
فقط در صورتی رخ میدهد
که آدم از مهربانی خدا عمیقاً لذت ببرد و
شدیداً وجودش به محبت خدا گرم بشود.
خدایا!
محبتت و بهمون جوری نشون بده که با چشم ببینیم💙
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
4_6048612896907200223.mp3
12.85M
شعبان عزیز رو به پایانِ...
خدا جان!
ما که میدونیم اونطور که باید از این فرصت استفاده نکردیم!
تو ببخش...
و بهمون فرصت آدم شدن تو ماهِ رمضانت رو بده♥️
#مناجاتشعبانیه 🌱
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°~🌙🤍
.
#استوری
.
قسمبهلحظھهاےاذون....✨
.
•📆•4روزتاماهمبارڪرمضان
#راھبۍپایان
.
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
#خدایا🌱
راهراگمڪردهام
دستانمراگرفتـہامبالا
میبینۍ؟!
اینجاصدابـہصدانمیرسد
چشمچشمرانمۍبیند
عقلبـہجایۍقدنمۍدهد
حالاینروزهایمخوبنیست
باورڪن...((:
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
یہ بندھ خدایۍمیگفت:
امامحسیـن،خودش"خاصه"!
اماعشقش"عـامه"...!!!
#راسمیگفت :)
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
رفقایعزیز !'
سھروزآخرماهشعبانرو روزهبگیرینااا
خیلیثوابدارھ
امامصادقمونتوصیهکردنااآ🙂♥️
#ماهمدعاکنید🌿(:
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
•°~🕌✨
.
روزیڪهخداگِلِخلايقبسرشت
بالایدرِبھشتاين نڪتھنوشٺ
بیمھر#علی وروداڪيداممنوع
باحُبِّ #علی بياڪهبازاستبهشت
.
#یڪشنبههایعلوی
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
صدای پای ماه #رمضان می آید...
صدای زمزمه های نصف شب...
صدای تلاوت قرآن...
صدای گریه های شب احیا...
صدای العفو...
باز هم داریم می رویم به مهمانی خدا.
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
صدای پای ماه #رمضان می آید... صدای زمزمه های نصف شب... صدای تلاوت قرآن... صدای گریه های شب احیا... ص
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً ۚ إِنَّکَ اَنْتَ الْوَهَّابُ
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
صدای پای ماه #رمضان می آید... صدای زمزمه های نصف شب... صدای تلاوت قرآن... صدای گریه های شب احیا... ص
✍ روزهای آخر شعبان، شبیه روزهای قبل از سفر است؛
سفری سی روزه؛ که فقط او باشد و تو و...
دیگر هیچ!
این روزهای آخر ؛ پُر است از دلشوره... !
که واپسین نفسهای شعبان، با سِلم و سلام، تمام دلواپسیهایت را پاک میکند و ...
بدرقهات میکند؛
برای سفــــری به مقصد بهشت 💫.
سفر بخیر !
مدٺهاسٺ . .
عملیاٺانتحارےگناھ!
درقلبــ💔ــم
ریشہریشہهاےایمانم را
منفجرڪرده اسٺ!
#الهیالعفو(:
#بهخودمونبیایم[⚡️]
«پایان شعبان» رسیده مرا پاک کن؛حُسین
این دل برای «ماه خدا» رو به راه نیست...