🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_صد_و_بیست_و_دوم
🌸🍃🌺🍃🌸
...
عبدالله لیوان را روی میز گذاشت، مقابلم روی زمین نشسته بود و مظلومانه التماسم می کرد:" الهه جان! مگه تو نمی خوای مامان خوب شه؟ دکتر گفت باید از همین فردا درمانش رو شروع کنیم. تو باید کمک کنی که به مامان بگیم. من نمی تونم تنهایی این کارو بکنم. تو رو خدا یه کم آروم باش." با چشمانی که از شدت گریه می سوخت، به چشمان خیس عبدالله نگاه کردم و با صدایی که از میان گلوی لبریز از بغضم به سختی بالا می آمد، ناله زدم:" عبدالله من نمی تونم به مامان بگم... من خودم هنوز باور نکردم... می خوای به مامان چی بگم؟!!! بخدا من دیگه نمی تونم تو چشمای مامان نگاه کنم..." و باز سیل گریه نفسم را برید و کلامم را قطع کرد. من که نمی توانستم این خبر را حتی در ذهنم تکرار کنم، چگونه می توانستم برای مادر بازگویش کنم که صدای مادر که از طبقه پایین عبدالله را به نام می خواند، گریه را در گلویم خفه کرد و نگاهم را وحشتزده به در دوخت. با دستپاچگی از جایم بلند شدم و رو به عبدالله کردم:" عبدالله تو رو خدا برو پایین... اگه مامان بیاد بالا، من نمی تونم خودم رو کنترل کنم..." و پیش از آنکه حرفم به آخر برسد، عبدالله از جا پرید و با عجله از اتاق بیرون رفت. با رفتن عبدالله، احساس کردم در و دیوار خانه روی سرم خراب شد و دوباره میان هق هق گریه گم شدم.
حال سخت و زجر آوری بود که هر لحظه اش برای دل تنگ و غمزده ام، یک عمر می گذشت. حدود یک سال بود که گاه و بی گاه مادر از درد مبهمی در شکمش می نالید و هر روز اشتهایش کمتر و بدنش نحیف تر می شد و هر بار که درد به سراغش می آمد، من کاری جز دادن قرص معده و تهیه نبات داغ نمی کردم و حالا نتیجه این همه سهل انگاری، بیماری وحشتناکی شده بود که حتی از به زبان آوردن اسمش می ترسیدم. وضو گرفتم و با دست هایی لرزان قرآن را از مقابل آیینه برداشتم، بلکه کلام خدا آرامم کند. هر چند زبانم توان چرخیدن نداشت و نمی توانستم حتی یک آیه را قرائت کنم که تنها به آیینه پاک و زلال آیات کتاب الهی نگاه می کردم و اشک می ریختم. نماز مغربم را با گریه تمام کردم، چادر نماز خیس از اشکم را از سرم برداشتم و همانجا روی زمین نشستم. حتی دیگر نمی توانستم گریه کنم که چشمه اشکم خشک شده و نگاه بی رمقم به گوشه ای خیره مانده بود.
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me