eitaa logo
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
166 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
761 ویدیو
15 فایل
حس‌#حسین‌را‌هرڪس‌در‌وجودش‌ندارد‌ هیچ‌ندارد..(؛" ڪل‌الارض‌ڪربلا‌ ‌ڪل‌یوم‌عاشورا‌ یعنی ‌‌باید‌در‌هر‌زمانی‌، هرمڪانی‌، هر‌لحظه‌اے ‌یاور#‌مهدے‌ باشی حرفے❣💭 سخنے🗣 انتقادے بود💥 در خدمتم🤝🏻 ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/464676878
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ﷽ 🌸 🌺🍃🌸🍃🌺 ..... چهار مرد غریبه که به نسبت قد بلند و درشت اندام بودند و از نگاه خیره و بی پروایشان، احساس خوبی نداشتم که بلاخره یکی شان شروع کرد:" حاجی عبدالرحمن؟" حلقه چادرم را دور صورتم محکم تر کردم و در برابر سؤال کوتاهش، پاسخ دادم:" خونه نیس." و او با مکثی کوتاه گفت:" اومدیم برای عرض تسلیت." و در برابر نگاه متعجبم ادامه داد:" ما از شرکای تجاری اش هستیم." و دیگری با حالتی متملقانه پشتش را گرفت:" ببخشید دیر اومدیم! برای کاری رفته بودیم قطر، تازه از دوحه برگشتیم." با شنیدن نام دوحه متوجه شدم که همان شرکای تازه پدر هستند و با احساس ناخوشایندی که از قبل نسبت به آن ها داشتم، به تشکرِ سردی پاسخ شان را دادم که اشاره ای به داخل حیاط کرد و بی ادبانه پیشنهاد داد:" پس ما بیایم داخل تا حاجی برگرده؟" از این همه گستاخی اش عصبانی شدم و باز خودم را کنترل کردم که با صدایی گرفته پاسخش را دادم:" شما برید نخلستون، اونجا هستن." که در خانه تنها بودم و حضورشان حتی پشت در هم آزارم می داد، چه رسد به داخل خانه که جوان ترین شان به صورتم خیره شد و با لبخندی مشمئز کننده پرسید:" شما دخترش هستی؟" از لحن نفرت انگیزش، خشم در صورتم دوید و او آنقدر وقیح بود که باز هم کوتاه نیامد و با حالتی صمیمی ادامه داد:" می خواستم فوت مادرت رو تسلیت بگم." در برابر این همه وقاحتش نمی دانستم چه کنم که با گفتن" ممنون!" در را بستم و همانجا ایستادم تا صدای استارت و به حرکت در آمدن اتومبیل شان را شنیدم. خیالم که از رفتنشان راحت شد، چادرم را از سرم برداشتم و در عوض باز در حجله غمِ غربت و تنهایی فرو رفتم که به تمنای دیدار همسرم، روی عقده دلم پا نهاده و حالا به جای آغوش محرم مرد زندگی ام، نگاه دریده نامحرمان نصیب دل تنگم شده بود. بار دیگر تمام وجودم در هم شکست که همانجا پشت در روی زمین نشسته و باز گریه های بی کسی ام را از سر گرفتم. چه خوش خیال بودم که گمان می کردم احساس مجید پشت دیوار دلم به انتظار نشسته و به هر نغمه دلتنگی ام، خانه قلبم را دقّ الباب می کند و نمی دانستم پشت هجوم هق هق گریه های غریبی ام، هیچ کسی حضور ندارد و حتماً حالا در پالایشگاه مشغول کار خودش بود و یادی هم از الهه مصیبت زده اش نمی کرد. ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me