eitaa logo
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
159 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
761 ویدیو
15 فایل
حس‌#حسین‌را‌هرڪس‌در‌وجودش‌ندارد‌ هیچ‌ندارد..(؛" ڪل‌الارض‌ڪربلا‌ ‌ڪل‌یوم‌عاشورا‌ یعنی ‌‌باید‌در‌هر‌زمانی‌، هرمڪانی‌، هر‌لحظه‌اے ‌یاور#‌مهدے‌ باشی حرفے❣💭 سخنے🗣 انتقادے بود💥 در خدمتم🤝🏻 ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/464676878
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ...... که کلامم را قطع کرد و با ناراحتی جواب داد:" الهه! تو که از هیچی خبر نداری، چرا قضاوت می کنی؟ گوشی ات که خاموشه، تلفن خونه رو که جواب نمیدی، شب هم که میشه پاتو تو حیاط نمی ذاری، مبادا چشمت به چشم مجید بیفته! بابا هم که جواب سلام مجید رو نمیده، چه برسه به این‌که اجازه بده بیاد تو خونه!" و بعد مثل این‌که نگاه مشتاق مجید پیش چشمانش جان گرفته باشد، نفس بلندی کشید و گفت:" مجید هر روز با من تماس می گیره. هر روز اول صبح زنگ می زنه و حال تو رو از من می پرسه. حتی چند بار اومده مدرسه و مفصل باهام حرف زده." و در برابر چشمانم که به اشتیاق شنیدن شرح عاشقی های مجید به وجد آمده بود، لبخندی زد و ادامه داد:" الهه! باور کن که مجید تو این مدت حتی یه لحظه هم فراموشت نکرده! هر شب آخر شب از همون طبقه بالا اس ام اس میده و ازم می پرسه که الهه چطوره؟ حالش بهتره؟ آروم شده؟ خوابش برده؟" سپس چین به پیشانی انداخت و با صدایی گرفته اعتراف کرد:" اگه من این چند روزه بهت چیزی نگفتم، بخاطر اینه که هر بار که اسم مجید رو میارم، حالت بدتر میشه. ولی تا کِی می خوای مجید رو طرد کنی؟ تا کِی می خوای با این رفتار سردت عذابش بدی؟ خواهر من! باور کن مجید اگه حالش بدتر از تو نباشه، بهتر نیس!" و حالا نرمی ماسه های زیر قدم هایمان، آوای آرام امواج خلیج فارس و رایحه آشنای دریا هم به ماجرای شیدایی مجید اضافه شده و بعد از روزها حالم را خوش می کرد که نگاهم کرد و گفت:" همین بعدازظهری بهم زنگ زده بود. حالش اصلاً خوب نبود. به روی خودش نمی اُورد، ولی از صداش معلوم بود که خیلی به هم ریخته!" از تصور حال خراب مجیدم، دلم لرزید و پایم از ادامه راه سُست شد که به اولین نیمکتی که رسیدم، نشستم و عبدالله همان‌طور که رو به من، پشت به دریا ایستاده بود، مثل این‌که پژواک پریشانی مجید در گوشش تداعی شده باشد، خیره نگاهم کرد و گفت:ر خیلی نگران حالت شده بود. هر چی می گفتم الهه حالش خوبه، قبول نمی کرد. می خواست هرجوری شده باهات حرف بزنه، می خواست خودش از حالت با خبر بشه..." و تازه متوجه احساس غریبی شدم که با نفسی که میان سینه ام بند آمده بود، پرسیدم:" مجید چه ساعتی بهت زنگ زد؟" ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me