eitaa logo
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
159 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
761 ویدیو
15 فایل
حس‌#حسین‌را‌هرڪس‌در‌وجودش‌ندارد‌ هیچ‌ندارد..(؛" ڪل‌الارض‌ڪربلا‌ ‌ڪل‌یوم‌عاشورا‌ یعنی ‌‌باید‌در‌هر‌زمانی‌، هرمڪانی‌، هر‌لحظه‌اے ‌یاور#‌مهدے‌ باشی حرفے❣💭 سخنے🗣 انتقادے بود💥 در خدمتم🤝🏻 ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/464676878
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ..... و پیش از آنکه عبدالله فرصت هر پاسخی پیدا کند، خودم را از حلقه دستان لعیا بیرون کشیدم و نفهمیدم چطور خودم را پشت در رساندم که دیدم مجید روی پله دوم راه پله نشسته و سرش را میان دستانش گرفته است. دستانم را به چهارچوب در گرفتم تا بتوانم خود را سرِپا نگه دارم و هر آنچه روی سینه ام سنگینی می کرد، بر سرش فریاد کشیدم:" از جونم چی میخوای؟!!! چرا راحتم نمی ذاری؟!!! من دیگه نمیخوام ببینمت، ازت بدم میاد!" در مقابل خروش خشمگینم که با گریه های تلخم یکی شده بود، با پاهایی لرزان از جا بلند شد و با چشمانی که از بارش پیوسته اشک هایش، ورم کرده و به رنگ خون درآمده بود، فقط نگاهم می کرد. گویی خودش را به شنیدن گله های تلخم محکوم کرده که اینچنین در سکوتی مظلومانه مقابلم ایستاده بود تا هر چه از مصیبت مادر در دلم عقده کرده بودم، بر سرش خراب کنم. شاید هم می خواست با این حالت نجیب و با حیایش یاری ام کند تا جراحت های قلبم را پیش چشمانش باز کرده و قدری قرار بگیرم که اینقدر غمگین و مهربان نگاهم می کرد و من بی پروا جیغ می کشیدم:" چرا اومدی اینجا؟ برو بیمارستان ببین مامانم تو سردخونه خوابیده! برو ببین چه آروم خوابیده! مگه نگفتی امام علی (ع) شفا میده؟ برو ببین چه خوب شفا گرفته!" دست های لعیا و عطیه را روی بازوهایم حس می کردم که می خواستند مرا عقب بکشند، فریادهای پدر و ابراهیم را می شنیدم که به مجید بد و بیراه می گفتند و هشدارهای عبدالله و محمد که از مجید می خواستند زودتر از این جا برود و هیچ کدام حرف دلِ من نبود که همچنان ضجه می زدم:" من ازت متنفرم! از این خونه برو بیرون! دروغگو برو... دیگه نمیخوام ببینمت! برو، ازت بدم میاد..." از شدت ضجه هایی که از ته دل می زدم، نفسم بند آمده و سرم به شدت گیج می رفت که عبدالله از کنارم عبور کرد و همچنان که به سمت مجید میرفت تا او را از اینجا ببرد، پشت سر تکرار می کرد:" مجید برو بالا!" و همچنان که او را از پله ها بالا می بُرد، می شنیدمکه مجید با صدایی که زیر فشار غصه به لرزه افتاده بود، صدایم می زد:" الهه! بخدا نمی خواستم اینجوری بشه! بخدا من بهت دروغ نگفتم...." ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me