eitaa logo
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
166 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
761 ویدیو
15 فایل
حس‌#حسین‌را‌هرڪس‌در‌وجودش‌ندارد‌ هیچ‌ندارد..(؛" ڪل‌الارض‌ڪربلا‌ ‌ڪل‌یوم‌عاشورا‌ یعنی ‌‌باید‌در‌هر‌زمانی‌، هرمڪانی‌، هر‌لحظه‌اے ‌یاور#‌مهدے‌ باشی حرفے❣💭 سخنے🗣 انتقادے بود💥 در خدمتم🤝🏻 ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/464676878
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ﷽ 🌸 🌺🍃🌸🍃🌺 ... شاید اگر مادر همچون من یک روز با مجید زندگی کرده و اوج لطافت کلام و نجابت زبانش را دیده بود، این همه دلواپس دلخوری اش نمی شد که لبخندی زدم و گفتم:" نه مامان! هیچی نگفت! اخلاقش اینطوری نیس که گله کنه!" مادر سری از روی تأسف تکان داد و گفت:" بخدا هر کی دیگه بود ناراحت می شد! دیدی چطوری باهاش حرف می زد؟ هر کی نمی دونست فکر می کرد تو پالایشگاه از این بنده خدا بیگاری می کشن که بابات اینجوری به حالش دلسوزی می کنه! خب اونم جوونه، غرور داره..." که کسی به در حیاط زد و شکوائیه مادر را نیمه تمام گذاشت. برخاستم و از پشت در صدا بلند کردم:" کیه؟" که صدای همیشه خوشحال محمد، لبخند بر صورتم نشاند. در را گشودم و با دیدن محمد و عطیه وجودم غرق شادی شد. عطیه با شکم بر آمده و دستی که به کمر گرفته بود، با گام هایی کوتاه و سنگین قدم به حیاط گذاشت و اعتراض پر مهر و محبت مادر را برای خودش خرید:" عطیه جان! مادر تو چرا با این وضعت راه افتادی اومدی؟" صورت سبزه عطیه به خنده ای مهربان باز شد و همچنان که با مادر روبوسی می کرد، پاسخ داد:" خوبم مامان! جلو در خونه سوار ماشین شدم و این جا هم پیاده شدم!" محمد هم به جمع مان اضافه شد و برای این که خیال مادر را راحت کند، توضیح داد:" مامان! غصه نخور! نمی ذارم آب تو دلش تکون بخوره! این مدت بنده کلیه امور خونه داری رو به عهده گرفتم که یه وقت پسرموت ناراحت نشه!" بالشت مخملی را برای تکیه عطیه آماده کردم و تعارفش کردم تا بنشیند و پرسیدم:" عطیه براش اسم انتخاب کردی؟" به سختی روی تخت نشست، تکیه را به بالشت داد و با لبخندی پاسخ داد:" چند تا اسم تو ذهنم هست! حالا نمی دونم کدومش رو بذاریم، ولی بیشتر دلم میخواد یوسف بذارم!" که محمد با صدای بلند خندید و گفت:" خدا رحم کنه! از وقتی این آقا تشریف اوردن، کسی دیگه ما رو آدم حساب نمی کنه! حالا اگه یوسف هم باشه که دیگه هیچی، کلا من به دست فراموشی سپرده میشم!" و باز صدای خنده های شاد و شیرینش فضای حیاط را پر کرد. مادر مثل این که با دیدن محمد و عطیه روحیه اش باز شده و دردش تسکین یافته باشد، کنار عطیه نشست و گفت:" خب مادرجون! حالت چطوره؟" ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me