eitaa logo
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
167 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
761 ویدیو
15 فایل
حس‌#حسین‌را‌هرڪس‌در‌وجودش‌ندارد‌ هیچ‌ندارد..(؛" ڪل‌الارض‌ڪربلا‌ ‌ڪل‌یوم‌عاشورا‌ یعنی ‌‌باید‌در‌هر‌زمانی‌، هرمڪانی‌، هر‌لحظه‌اے ‌یاور#‌مهدے‌ باشی حرفے❣💭 سخنے🗣 انتقادے بود💥 در خدمتم🤝🏻 ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/464676878
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 .... دلم می خواست خودش از احساسش برایم بگوید نه این که من بخواهم، پس پیگیر قصه دلش نشدم و در عوض پرسیدم:" حالا چرا باید یه ماه و نیم صبر می کردی؟" سرش را پایین انداخت و با نغمه ای نجیبانه پاسخ داد:" آخه اون شب که برای تو خواستگار اومده بود، اواسط محرم بود و من نمی تونستم قبل از تموم شدن ماه صفر کار بکنم." تازه متوجه شدم علت صبر کردنش، حرمتی بوده که شیعیان برای عزای دو ماه محرم و صفر رعایت می کنند که لحظاتی مکث کردم و باز پرسیدم:" خب مگه گناه داره تو ماه محرم و صفر خواستگاری بری؟" لبخندی بر چهره اش نقش بست و جواب داد:" نه! گناه که نداره... من خودم دوست نداشتم همچین کاری بکنم!" برای لحظاتی احساس کردم نگاهش از حضورم محو شد و به جایی دیگر رفت که صدایش در اعماق گلویش گم شد و زیر لب زمزمه کرد:" بخاطر امام حسین (ع) صبر کردم و با خودشم معامله کردم که تو رو برام نگه داره!" از شنیدن کلام آخرش، دلگیر شدم. خاندان پیامبر برای من هم عزیز و محترم بودند، اما اینچنین ارتباط عمیقی که فقط شایسته انسان های زنده و البته خداست، در مورد کسی که قرن ها پیش از دنیا رفته، به نظرم بیش از اندازه مبالغه آمیز می آمد و شاید حس غریبگی با احساسش را در چشمانم دید، که خندید و ناشیانه بحث را عوض کرد:"الهه جان! دستپختت حرف نداره! عالیه!" ولی من نمی توانستم به این سادگی ناراحتی ام را پنهان کنم که در جوابش به لبخندی بی رنگ اکتفا کردم و در سکوتی سنگین مشغول غذا خوردن شدم. ★ ★ ★ عقربه ثانیه شمار ساعت دیواری، مقابل چشمانم بی رحمانه رژه می رفت و گذر لحظات تنهایی را برایم سخت تر می کرد. یک ماهی از ازدواج مان می گذشت و اولین شبی بود که مجید به خاطر کار در شیفت شب به خانه نمی آمد. مادر خیلی اصرار کرد که امشب را نزد آن ها بگذرانم، ولی نپذیرفتم، نه این که نخواهم که وقتی مجید در خانه نبود، نمی توانستم جای دیگری آرام و قرار بگیرم. بی حوصله دور اتاق می چرخیدم و سرم را به گردگیری وسایل خانه گرم می کردم. گاهی به بالکن می رفتم و به سایه تاریک و با ابهت دریا که در آن انتها پیدا بود، نگاه می کردم. ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me