eitaa logo
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
163 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
761 ویدیو
15 فایل
حس‌#حسین‌را‌هرڪس‌در‌وجودش‌ندارد‌ هیچ‌ندارد..(؛" ڪل‌الارض‌ڪربلا‌ ‌ڪل‌یوم‌عاشورا‌ یعنی ‌‌باید‌در‌هر‌زمانی‌، هرمڪانی‌، هر‌لحظه‌اے ‌یاور#‌مهدے‌ باشی حرفے❣💭 سخنے🗣 انتقادے بود💥 در خدمتم🤝🏻 ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/464676878
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ﷽ 🌸 🌺🍃🌸🍃🌺 ..... پشت در که رسید، به سمتم برگشت و با مهربانی تأکید کرد:" الهه جان! اگه کاری داشتی یه زنگ بزن." و چون تأییدم را دید، در را گشود و رفت و من ماندم با حسرتی که روی دلم ماند و حرفی که نتوانستم به زبان بیاورم! تردید داشتم که آیا راهی که می روم مرا به آنچه می خواهم می رساند یا بیشتر دلم را معطل بیراهه های بی نتیجه می کند! می ترسیدم که عبدالله باخبر شود و نمی توانستم نگاه ملامت بارش را تحمل کنم!می ترسیدم پدر بفهمد و با لحن تلخ و تندش، مرا به باد سرزنش های پر غیظ و غضبش بگیرد!ولی... ولی اگر آن سوی همه این ترس و تردیدها، پُلی بود که مرا به حاجت دلم می رساند و سلامتی را به تن رنجور مادرم باز می گرداند، چه دلیلی داشت که با اما و اگرهای محتاطانه، از بازگشت خنده به صورت مادرم دریغ کنم و آنچنان عاشق مادرم بودم که همه این ناخوشی ها را به جان بخرم و به سمت بالکن بدوم. فقط دعا می کردم دیر نشده و مجید نرفته باشد و هنوز قدم به بالکن نگذاشته بودم که صدای به هم خوردن در حیاط، خبر از رفتن مجید داد و امیدم را برای رفتن ناامید کرد، ولی برای پیوستن به این توسل پُر شور و عاشقانه به قدری انگیزه پیدا کرده بودم که چادرم را به سر انداخته و با گام هایی بلند، از پله ها سرازیر شدم و طول حیاط را به شوق رسیدن به مجید دویدم. از در که خارج شدم، سایه مجید را دیدم که زیر نور زرد چراغ های کوچه می رفت و هر لحظه از من دورتر می شد، ولی نه آنقدر که صدایم را نشنود. همچنان که به سمتش می دویدم، چند بار صدایش کردم تا به سمتم چرخید و با دیدن من میان کوچه خشکش زد. نزدیکش که رسیدم به نفس نفس افتاده بودم که حیرت زده پرسید:" چی شده الهه؟" نمی دانستم در جوابش چه بگویم و چگونه بگویم که می خواهم با تو بیایم و چون تو دعا بخوانم و مثل تو حاجت بگیرم. در تاریکی شب به چراغ چشمان زیبایش پناه بردم و با لحنی معصومانه پرسیدم:" میشه منم باهات بیام؟" نگاه متعجبش به چشمان منتظر و مشتاقم خیره ماند تا ادامه دهم:" منم می خوام بیام برای مامان دعا کنم..." از احساسی که در دلم می جوشید، چشمانم به وجد آمد، اشک شوق روی مژگانم نشست و با صدایی که تارهایش از اشتیاق به لرزه افتاده بود، زمزمه کردم:" مجید! می خوام امشب شفای مامانم رو از حضرت علی (ع) بگیرم!" ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج‌به‌حق‌زهراسلام‌اللہ‌علیھا(":💔🌱
تواین‌شلوغی‌مارو‌یادت‌نره‌سردار🤚🏻
•♥️🍃• ○° کسی نبود که ما را دهد پناه اما هزار مرتبه قربان این مرام حرم🕊🌻 " السلام‌علیڪ‌یا‌علۍ‌بن‌موسی‌الرضا "✋🏻 🌤 🦋 🕌
تو رسیدی به آرزوی خودت چه کند این جهان تباهی را...؟؟💔 سه روز مونده به اولین سالگرد شهادتت سردار... و چند وقت دیگه هم کرونا یک ساله میشه! بعد تو که ما تو دنیا زندگی نکردیم:) حبس شدیم بعد تو😔 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• •[یارضا! اذن‌دخولِ‌ماست‌نام‌مادرت مرحمت‌کن رخصت‌پابوسی‌وتعظیم‌را‌...]• • ... • ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
گاه#علۍ اینگونہ‌خطاب‌میڪرد#فاطمہ را: اۍهمہ‌آرزوۍمن...!🥺🖤 #فاطمیہ🖤
‌ "خیبر شڪن" ببین کہ بہ زانو درآمده‌ بۍ تو غریب مۍشوم اۍ لشگرم مرو😭💔 ... ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
🍃 : دربازاربودم‌ناگهان‌اندیشہ‌مڪروهے درذهنم‌گذشت. سریع‌استغفارڪردم‌وبہ‌راهم‌ادامه دادم.! قدرۍجلوترشترهایےقطاروار ازڪنارم‌می‌گذشتند... نـاگـاه‌یڪےازشترهـالگدۍانداخـت ڪہ‌اگرخودراڪنـٰارنمےڪشیدم،خطرناك‌بود بہ‌مسجدرفتم‌وفڪرمے‌ڪردم همـہ‌چیزحساب‌دارد. این‌لگدشترچہ‌بود؟! درعـٰالـم‌معنـٰاگفتند: شیخ‌رجبعلے!آن‌لگدنتیجه آنفڪرۍ‌بودڪہ‌ڪردی! گفتم: امامن‌ڪـہ‌خطـٰایے‌انجام‌ندادم گفتند:لگدشترهم‌ڪہ‌بـہ‌تونخورد! اثرڪـٰارهاۍمـٰادرعوالم‌جریان دارد، حتےیڪ‌تفڪرمنفےمیتواند تاثیرۍمنفےایجادڪند... ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
تو رسیدی به آرزوی خودت چه کند این جهان تباهی را...؟؟💔 سه روز مونده به اولین سالگرد شهادتت سردار...
۳ روز مانده... از داغ غمت تمام گل‌ها پرپر افتاده زمین دو دست و پا و یک سر💔 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me