eitaa logo
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
167 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
761 ویدیو
15 فایل
حس‌#حسین‌را‌هرڪس‌در‌وجودش‌ندارد‌ هیچ‌ندارد..(؛" ڪل‌الارض‌ڪربلا‌ ‌ڪل‌یوم‌عاشورا‌ یعنی ‌‌باید‌در‌هر‌زمانی‌، هرمڪانی‌، هر‌لحظه‌اے ‌یاور#‌مهدے‌ باشی حرفے❣💭 سخنے🗣 انتقادے بود💥 در خدمتم🤝🏻 ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/464676878
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 ﷽ 🌹 ۲۵۶ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ...... و باز حرمت عزای امامش را نشکست که یک بلوز سورمه ای پوشید تا دل اله هاش را راضی کند و با همه نارضایتی، تا خانه پدر همراهی ام کرد. پدر با چهره ای گرفته در را برایمان باز کرد. از چشمان گود رفته و نشسته زیر ابروهای پرپشت و خاکستری اش می خواندم که از آمدن ما به هیچ وجه خوشحال نشد که هیچ چیز را به خلوت با نوریه ترجیح نمی داد. در برابر استقبال سرد صاحبخانه، روی مبل پایین اتاق کز کردم که حالا به چشم خودم می دیدم نوریه، زندگی مادرم را زیر و رو کرده و دیگر اثری از خاطرات مادرم به جا نمانده بود. خانه ای که بیست و چهار سال در آن زندگی کرده و حتی در این هشت ماهی که ازدواج کرده بودم، روزی شب نمی شد که به بهانه ای به دیدارش نیایم، حالا به کلی برایم غریبه شده و در و دیوارش بوی غم می داد. حتی پدر هم دیگر پدر من نبود که حتی به اندازه گذشته هم با تنها دخترش حرفی نمی زد و همه هوش و حواسش به نوریه بود. چه لحظات سختی بود که تازه می فهمیدم نوریه می خواسته مرا به این خانه بکشاند تا اوج سلطه گری اش را به رخم بکشد و برایم قدرت نمایی کند و چقدر از مجید خجالت می کشیدم که به درخواست من به این میهمانی آمده بود و حتی به اندازه یک چای تلخ برای میزبان ارزش پذیرایی نداشت. زیر چشمی نگاهش کردم و دیدم غمزده سر به زیر انداخته و شاید قلبش از غم غربت اعتقادش به قدری گرفته بود که دیگر این بی احترامی ها به چشم دریایی اش نمی آمد که پدر پا روی پا انداخت و با لحنی پُر غرور صدایش کرد:" مجید! از این ماه بیست درصد دیگه بذار رو کرایه، بعد بیار!" در برابر چشمان متعجب من و نگاه عمیق مجید که انگار نوریه را پشت این حکم ظالمانه می دید، پدر باد به گلو انداخت و مثل اینکه فراموش کند مستأجری که برایش اینطور خط و نشان می کشد دختر و دامادش هستند، با اخمی طلبکارانه ادامه داد:" اگرم نمی خواید، برید یه جای دیگه رو اجاره کنید!" ✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me
سلام‌سردار💔🤚🏻
نصف‌شب‌دوستاشوبیدارکرد گفت‌بیدارشیدمن‌میخوام ‌شهیدشم.😇 دوستاش‌گفتن‌‌حالانصف‌شبی ‌چه‌وقت‌این‌کاراست؟ !کوشهادت؟🍃گفت"من‌خواب‌دیدم‌امام‌ حسین‌به‌خوابم‌آمدوگفت‌ رضاتوشهید‌میشوی‌ اگرسرت‌رابریدندنترس‌ دردندارد."😭 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
🌱❤️ ____ بار اولے کہ میخواست برود سوریه آیہ قرآن گرفتم برایش قرآن را بوسید و باز کرد ترجمه آیہ را برام خواند ولے بار آخرے کہ میخواست برود، وقتے قرآن را باز کرد آیه راترجمه نکرد! گفتم:سعید چرا ترجمہ نمیکنے؟!🤔 رو به من کرد وگفت: اگہ ترجمہ آیہ رو بهتون بگم ناراحت نمی شین؟!🙂 گفتم:نه گفت:آیہ‌شهادت اومده و من بہ آرزوم مےرسم♥️ نقل از مادرِ ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me 😷
| • و .. صدایِ پایِ اجابت است.. :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 اهمیت بوسیدن دست مادر و تاثیر آن در جامعه ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقدر پوشاندی، ڪہ باورمان شد عیبی نداریم... ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 چرا تمام آرزوهای مادر در بچه خلاصه می‌شود؟ ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
. . ؋یسبوڪ⇦آخرین‌بازدید10دقیقہ‌قبل تلگرام⇦آخرین‌بازدید:8دقیقہ‌قبل.. اینــستاگرام⇦اکثراً آنلاین!!⏳ . قرآن⇦آخرین ‌بازدیـــد : رمضان ‌سال ‌گذشتــــ ــہ!🚶🏾‍♂ . «اَلَم یـَانِ لِلَذیـنَ اَمَنُوا اَن تَخشَعَ قُلوبُهُم لِذِڪرِ اللَه؟!..» "آیا هنوز وقت‌آن‌نرسیده‌اسٺ؛ کھ دل هاے مومنان، براے خدا ؛ خاشع گردد...؟!🌚🌱|< 💈 '' . .♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
♥️☘•• 🌙🌱 از‌محضر‌علامه‌حسن‌زاده‌آملی‌پرسیدند: -ما‌از‌ڪجا‌بدانیم‌در‌ڪدام‌مقام‌ و‌منزل‌معنوی‌هستیم؟! +عزیزان‌من!‌نمیگویم‌چه‌دارید‌و‌چه‌ندارید! اگر‌میل‌به‌شب‌زنده‌دارۍ‌و‌سحر‌خیزی را‌دارید‌همه‌چیز‌دارید، ♥️←خدا‌شمارا‌دعوت‌ڪرده‌و مهمان‌یآر‌هستید. ڪمال‌نفس‌به‌این‌است‌ڪه‌عاشق‌ شب‌و‌ و‌خلوت‌با‌ملڪوت‌نظام‌ هستے‌است. ڪه‌وقتی‌شب‌میشودو‌دغدغه‌در‌تو‌ایجاد میشود‌و‌بهانه‌گیری‌میڪنے‌و‌هواۍ خدا‌پیدا‌میڪنےبه‌سرت‌میزند‌از‌رختخواب فرارڪنے! نماز‌شب‌و فقط‌همان‌یازده‌رڪعت نیست،بلڪه‌از‌سرشب‌باید این‌دغدغه‌در‌تو‌ایجادشود..! 🌸←قدر‌خودت‌را‌بدان! هراتفاقی‌ڪه‌می‌افتد‌در‌امور‌معنوۍ برای‌همین‌نفسے‌می‌افتد‌ڪه‌میل‌به‌شب‌دارد! 🙃 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
یاامام‌رضاسلام♥️🤚🏻
🌿•امام رضا قربون ڪبوترات یھ نگاهی هم بڪن بھ زیر پات💔 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
🌹 ﷽ 🌹 ۲۵۷ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ...... پشت چشمان ریز و مشکی نوریه، خنده ای موزیانه پنهان شده و همان طور که پهلوی پدر، به پشتی کاناپه تکیه زده بود، ابرو در هم کشید و دنبال حرف پدر را گرفت:" همه چی گرون شده! خُب اجاره خونه هم رفته بالا دیگه!" نمی فهمیدم برای پدرم با این همه درآمد، این مبلغ اندک چه ارزشی دارد جز این که می خواهد به این بهانه ما را از این خانه بیرون کند، ولی مجید از دلبستگی ام به این خانه خبر داشت، دست پدر را خوانده و نقشه پشت پرده نوریه را به وضوح دیده بود که با متانت همیشگی اش جواب داد:" باشه، مشکلی نیس." دیدم صورت سبزه نوریه از غیظ پُر شد و خنده روی ماسید که رشته هایش پنبه شده و آرزوی تسلطش بر این خانه بر باد رفته بود. حالا در این حجم سنگین سکوت، طنین نوحه عزاداری شام شهادت امام رضا (ع) که سوار بر دسته های عزاداری از خیابان اصلی می گذشت و نغمه شورانگیزش تا عمق خانه نوریه وهابی می رسید، کافی بود تا چشمان کشیده و پُر غوغای مجید را به ساحل آرامشی عمیق و شیرین برساند. مثل این که در این کنج غربت، نوای نوازشی آشنا به گوش دلش رسیده باشد، نقش غم از صورتش محو شد و در عوض وجود نوریه را به آتش کشید که از جایش پرید و با قدم هایی که از عصبانیت روی زمین می کوبید، به سمت پنجره های قدی اتاق پذیرایی رفت و درست مثل همان شب عاشورا، پنجره ها را به ضرب بست و با صدایی بلند اعتراضش را اعلام می کرد:" باز این رافضی های کافر ریختن تو خیابون!" چشمم به مجید افتاد و دیدم که با نگاه شکوهمندش، نوریه و تعصبات جاهلانه اش را تحقیر می کند و در عوض، پدر برای خوش خدمتی به نوریه، همه اعتقادات اهل سنت را زیر پا نهاد و مثل یک وهابی افراطی، زبان به توهین و تکفیر شیعیانی که برادران مسلمان ما بودند ، دراز کرد:" خاک تو سرشون! اینا که اصلاً مسلمون نیستن!" شیرین تر کردن مذاق نوریه، کلماتش را شورتر می کرد:" خدا لعنتشون کنه! اینا یه مشت کافرن که اصلاً خدا رو قبول ندارن!" مات و متحیر مانده بودم که پدر اهل سنتم با پشتوانه شصت سال زندگی در سایه مکتب سنت و جماعت، چطور در عرض دو ماه، تبدیل به یک وهابی افراطی شده که به راحتی دسته ای از امت اسلامی را لعن و نفرین می کند! مجید با همه خون غیرتی که در رگ هایش می جوشید، مقابل پدر قد کشید و شاید رنگ پریده و نگاه لرزان از ترسم، نگذاشت به هتاکی های پدر پاسخی بدهد. از کنار نوریه که در بهت قیام غیرتمندانه مجید، خشکش زده بود، گذشت و لابد التماس های بی صدایم را شنید که در پاشنه در توقف کوتاهی کرد و با خداحافظی سردی از اتاق بیرون رفت. ✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me
🌹 ﷽ 🌹 ۲۵۸ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ....... پدر دسته مبل را زیر انگشتان درشت و استخوانی اش، فشار می داد تا آتش خشمش را خاموش کند و حتماً در اندیشه آرام کردن معشوقه اش دست و پا می زد که چشم از نوریه بر نمی داشت. آنچنان سردردی به جانم افتاده و قلبم طوری به تپش افتاده بود که توان فکر کردن هم از دست داده و حتی نمی توانستم از روی مبل تکانی بخورم که نوریه مقابلم نشست و با لحنی بی ادبانه پرسید:" شوهرت چِش شد؟!!!" نگاه ملتمسم به دنبال کمکی پدر را نشانه رفت و در برابر چشمان بی رحمش که می خواست هر آنچه از مجید عقده کرده بود، بر سرم خالی کند، جواب نوریه را با درماندگی دادم:" نمی دونم، فکر کنم حالش خوب نیس." و پدر مثل اینکه فکری به ذهنش رسیده باشد، نوریه را مخاطب قرار داد:" من فهمیدم چِش شد!" و چوننگاه نوریه به سمتش چرخید، صورتش را غرق چین و چروک کرد و با حالتی کلافه توضیح داد:" از بس که گداست! برای چندرغاز که رفت رو اجاره خونه، ببین چی کار می کنه!" بهانه پدر گرچه به ظاهر نوریه را متقاعد کرد و صورتش را به نیشخندی به روی من گشود، ولی دلم را در هم شکست که مجید از روی اعتقادی قلبی و عشقی آسمانی چنین کرد و پدر برای خوشایند نوریه، دنیای مجید را بهانه کرد که من هم نتوانستم سر جایم دوام بیاورم و با عذرخواهی کوتاهی، اتاق را ترک کردم. در تاریکی راهرو، با حالی آشفته و قلبی شکسته پله ها را بالا می رفتم که از خانه پدر وهابی ام بیرون زده و می ترسیدم در خانه شوهر شیعه ام هم دیگر جایی نداشته باشم. اگر مجید هم مثل من از اهل سنت بود، رفتار امشب پدر و نوریه این همه برایش گران تمام نمی شد و اگر شیعیان با این همه هیاهو، بساط عزاداری بر پا نمی کردند، این وهابیون افراطی مجال طعنه و توهین پیدا نمی کردند و حال من اینقدر پریشان نبود که به خوبی می دانستم این حجم از غصه و اضطراب تا چه اندازه کودک عزیزم را آزار می دهد. با نفسی که بخاطر بالا آمدن از همین چند پله به شماره افتاده بود، در اتاق را باز کردم و قدم به خانه گذاشتم. از باد خنکی که از سمت اتاق پذیرایی می وزید، متوجه حضور مجید در بالکن شدم و به سمتش رفتم. کف بالکن نشسته بود و همان طور که پشتش را به دیوار سرد و سیمانی بالکن تکیه داده بود، نگاهش به سیاهی شب بود و گوشش به نوای حزینی که هنوز از دور شنیده می شد. حضورم را حس کرد، سرش را به سمتم چرخاند و مثل این که نداند چه بگوید، تنها نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که نتوانستم سنگینی اش را بر روی چشمانم تحمل کنم که چشم از چشمش برداشتم و همانجا کنارش روی زمین نشستم. ✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me
🌹 ﷽ 🌹 ۲۵۹ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ...... برای چند لحظه تنها نغمه نفس های غمگینش به گوشم می رسید و باز هم دلش نیامد بیش از این منتظرم بگذارد که با حس غریبی صدایم زد:" الهه..." سرم را بالا آوردم و او پیش از این که چیزی بگوید، با نگاه عاشقش به پای چشمان غمزده ام افتاد و بعد با لحنی که زیر بار شرمندگی قد خم کرده بود، شروع کرد:" الهه جان من امشب قبول کردم بیام پایین، چون نمی خواستم آب تو دلت تکون بخوره. قبول کردم لباس مشکی ام رو دربیارم، چون نمی خواستم همین امام رضا (ع) بازخواستم کنه که چرا تن زن باردارم رو لرزوندم، ولی دیگه نمی تونم بشینم و ببینم با شیعه ها بدتر از هر کافر و مشرکی رفتار می کنن!" و بعد سری تکان داد و با حسرتی که روی سینه اش سنگینی می کرد، ادامه داد:" ولی بازم نمی خواستم اینجوری شه، می خواستم تحمل کنم و هیچی نگم، می خواستم به خاطر تو و این بچه هم که شده، دم نزنم. ولی نشد... نتونستم..." و من منتظر شنیدن همین اعتراف صادقانه بودم که به چشمان شکسته اش خیره شدم و با قاطعیتی که از اعماق اعتقاداتم قوت می گرفت، پاسخ کلمات پُر از احساس و جمالت دریایی اش را دادم:" نتونستی سکوت کنی، چون اعتقاد داری این عزاداری ها باید انجام بشه! نتونستی هیچی نگی، چون نمی خوای قبول کنی که این گریه و سینه زنی هیچ فایده ای نداره!" و چقدر قلبم به درد آمد وقتی دیدم مات منطق سرد و بی احساسم، فقط نگاهم می کند و باورش نمی شود در این منتهای تنهایی، برایش کلاس درس برگزار کرده ام که چند پله از منبر موعظه پایین آمدم و با لحنی نرم تر ادامه دادم:" مجید! منم وقتی اون حرفا رو از بابا و نوریه شنیدم، خیلی ناراحت شدم. چون اعتقاد دارم که نباید یه گروه از مسلمونا رو به خاطر اعتقادات مذهبی شون، لعن کرد." و هدایتش به مذهب اهل تسنن برایم به قدری عزیز بود که از همین فرصت حساس استفاده کرده و پیش چشمانش که از شراب عقاید عاشقانه اش به خماری افتاده بود، فتوای عقلم را قاطعانه اعلام کنم:" ولی اعتقاد دارم که باید در برابر عقاید غلط وایساد تا همه مسلمونا به راه صحیح هدایت بشن!" و تازه باورش شده بود که می خواهم امشب بار دیگر بختم را برای کشاندنش به مذهب اهل تسنن بیازمایم که از اوج آسمان احساسش به زیر آمد و با صدایی گرفته پرسید:" عزاداری برای کسی که دوستش داری و حالا از دستت رفته، غلطه؟!!! گریه برای کسی که بهترین آدم روی زمین بوده و مظلومانه کشته شده، بَده؟!!!" فرصت خوبی به دست آمده بود تا گره های اعتقادی اش را بگشایم که دیگر نمی خواست به بهانه محبتی که بین دل هایمان جریان دارد، بحث را خاتمه دهد و من در میدان عقاید منطقی ام چه قاطعانه رژه می رفتم که پاسخ دادم:" نه، این کارا بد نیس، ولی فایده ای هم نداره! این گریه و سینه زنی، نه به حال تو سودی داره، نه برای اون امام ارزشی داره. اگه واقعاً امام رضا (ع) رو دوست داری، باید از رفتارش الگو بگیری و ازش پیروی کنی! فقط همین!" ✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me
• ای‌که‌حاجت‌زحسین‌میطلبی ؛ دقت‌کنـ💔" پرچم‌شاه‌به‌سوی‌حرم‌عباس‌استـ🍃 🙂✋🏼 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
[🍂] . . صدا رفټ تصویر رفټ یادٺ...؟! یادٺ اما نمےرود..:)🌙 هـر ثانیھ..! دلتنگ‌تر از دیروزیم|🖤| . '''♥️^ ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓   @porofail_me
[ اینجاستاره‌اۍاست‌درتاریڪۍشھر براۍآنان‌ڪہ‌‌راه‌گم‌ڪرده‌اند!.. ] حاج‌قاسم🍃 ♥️ ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓   @porofail_me
امام آمد ، جمعیت مسلمان جهان بیدار شد... انشاالله امام زمان هم ظهور کنن و جهان بشریت رو بیدار و آگاه کنن... ☄ ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. آمدۍوسیاهۍبه درشد آمدۍوعشق‌دوباره‌راهی‌این‌دیارشد. . . 🎉 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
~🕊 ^'💜'^ [داداش مجید مےگفت: خواب (س) ࢪا دیدم و بھم گفتند یڪ هفتھ بعدازاینڪھ بیاۍ سوࢪیھ، میاۍ پیش خودم.‌..] مےدیدم مجیدۍ ڪھ تا این اندازھ شـیطون و سـࢪحاڵ بود و مےخندید، این هفتھ هاۍآخࢪ خیݪے اشڪ مےࢪیخت.•💔• ✍🏻بھ ࢪوایټ مادࢪ ♥️🕊 . . ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
یڪنیٺساده!.mp3
4.54M
🌙🌱 +یڪ‌نیټ‌ساده!✨ 🎙|حجت‌الاسلام‌عالے ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
•• میگفت: آبروۍ ، حَرَمه ڪاش همگۍ ، مدافع باشیم...! راس‌میگفت... فڪرڪردۍ خیلی شاخی ڪه آبروۍ مومنی رو میبرۍ؟ :/ [ اَلْمُؤْمِنُ‌أَعْظَمُ‌حُرْمَةً‌مِنَ‌اَلْكَعْبَةِ...] آبرو و حُرمت مومن از حرمت‌ بالاتره ! فقط یه چی بگم ... حواسمون هست؟ بیشتر از همه اَزَمون دارها *-* •♥️•♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me