#داستان
#قصه
#ستارخان، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت در جایی نوشته است:
من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگر اشک می ریختم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران زمین میخورد...
اما در جریان مشروطه دو بار آن هم در یک روز #اشک ریختم
حدود ۹ ماه بود تحت فشار بودیم، بدون غذا، بدون لباس، از قرارگاه آمدم بیرون...
چشمم به زنی افتاد با بچهای در بغلش...
دیدم که بچه از بغل مادرش پایین آمد
چهار دست وپا رفت به طرف بوته علف
علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشهها را خوردن...
با خود گفتم الآن مادر آن بچه به من فحش میدهد و می گوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است
اما...!!!
مادر کودک آمد بچه اش را بغل کرد و گفت:
عیبی ندارد فرزندم!!!
خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم
[{ آنجا بود که اشکم درآمد }]
...💧...