🔴 آغازي بر پايان کدخدا
⭕️ نشانه هاي افول هژموني اقتصاد آمريکا 1⃣
اوايل قرن بيست و يکم را مي توان آغازي بر افول قدرت اقتصادي آمريکا دانست؛ زماني که همگام با کاهش قدرت پول و سرماية آمريکايي، کشورهاي ديگر با رشد سريعي که در پيش گرفته بودند، تا حدودي در صدد رهايي از وابستگي دلار برآمدند و اين دو عامل، آمريکاي بي رقيب پس از جنگ سرد را با چالش هاي جدي مواجه کرد. دلار در جهان، دست کم يکصد سال فرمانروايي مطلق داشته است؛ اما اکنون رفته رفته صداي آخرين ميخ ها را بر تابوت دلار مي توان شنيد.
🔸اشتباه نيکسون
در سال 1971م. ريچارد نيکسون، با خروج از توافق نامه «برتن وودز»، عملا پشتوانة طلا را از دلار برداشت و ارزش دلار از همان زمان به شدت کاهش يافت. در آن زمان منتقدان سياست نيکسون، معتقد بودند که او مي توانست دست کم نفت را پشتيبان دلار قرار دهد؛ تا ارزش دلار کاهش نيابد. در سال 1992م. در حالي که جهان، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي را با حيرت مي نگريست، دور از چشم دوربين ها و جنجال هاي رسانه اي، دلار هم به پايين ترين ارزش خود رسيد. با خروج از برتن وودز، آمريکا اجازه يافت، ميلياردها دلار اسکناس بدون پشتوانه طلا چاپ کند که با اين اقدام بانک مرکزي آمريکا، عصر فروپاشي سيطرة دلار آغاز شد.
🔸دشمني به نام يورو
با شکل گيري عملي اتحادية اروپا در سال 1993م. و معرفي يورو به عنوان واحد پول مشترک کشورهاي اروپا از سال 1999م.، بزرگ ترين رقيب دلار به جهان معرفي شد. يورو از آن زمان رفته رفته اوج گرفت و جاي دلار را در مجموع ذخاير ارزي جهان تنگ کرد. در حال حاضر، ذخاير يورويي بانک هاي مرکزي جهان در بالاترين سطح خود از سال ۲۰۱۴م. قرار دارند. بر اساس گزارش هاي صندوق بين المللي پول از سال 2008 تا 2013م. ارزش يورو که نزد دولت ها و بانک مرکزي کشورهاي ديگر نگه داري مي شد، تقريباً سه برابر شد و از 393 ميليارد به 2/1 تريليون افزايش يافته است.
🔸حريفان چشم بادامي
چين را بي شک مي توان بزرگ ترين رقيب اقتصادي آمريکا دانست که اکنون اقتصادش از آمريکا پيشي گرفته است. به دنبال بزرگ شدن اقتصاد چين، «يوان» چين هم با تکيه بر رشد ميانگين 10 درصدي، در طول سه دهه، موفق شده تنه به تنة دلار بزند و در سال 2016م. وارد سبد ارزهاي ذخيرة خارجي شود.
رئيس بانک مرکزي چين در سال 2017م. اعلام کرد که در معاملات نفتي، يوان را جايگزين دلار خواهد کرد؛ تا رشد اقتصادي چين حفظ شود. با توجه به اين که در حال حاضر، چين داراي بيشترين ذخاير ارزي دلاري در جهان مي باشد، اين تحول براي آمريکا، خطري بزرگ به شمار مي رود.
🔸قدرت هاي نوظهور
تصميم کشورهايي چون روسيه، ايران، ونزوئلا و ترکيه در کنار چين و اتحادية اروپا، قطعاً در افقي نزديک، به تضعيف سلاحي به نام دلار - که اساس برتري آمريکا بر جهان است - منجر خواهد شد. کاهش نقش دلار در مبادلات جهاني، قدرت خريد مصرف کنندة آمريکايي را به شدت کاهش خواهد داد.
طبيعي است که کشورهايي چون ايران با بيشترين ذخاير نفت و گاز جهان، چين با روزانه 10 ميليون بشکه واردات به عنوان بزرگ ترين واردکننده نفت جهان و روسيه با 3/7 ميليون بشکه صادرات که پس از عربستان بزرگ ترين صادرکننده نفت است، در مبادلات تجاري خود، دلار را کنار بگذارند و به تبادلات مالي دوجانبه روي آورند. شکل گيري اتحادهاي جهاني از قدرت هاي نوظهور، مانند گروه بريکس (برزيل، روسيه، هند، چين و آفريقاي جنوبي) نيز نتيجة همين وحدت روية کشورهاي مهم جهان در مقابله با قدرت دلار است. نمودار ميزان ناخالص توليد داخلي در کشورهاي قدرتمند جديد، به خوبي گوياي عمق فاجعه در صورت کنارگذاشتن مبادله دلار توسط آنان براي آمريکاست.
#ادامه_دارد
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag
🔴 آغازي بر پايان کدخدا
⭕️ نشانه هاي افول هژموني اقتصاد آمريکا 2⃣
اوايل قرن بيست و يکم را مي توان آغازي بر افول قدرت اقتصادي آمريکا دانست؛ زماني که همگام با کاهش قدرت پول و سرماية آمريکايي، کشورهاي ديگر با رشد سريعي که در پيش گرفته بودند، تا حدودي در صدد رهايي از وابستگي دلار برآمدند و اين دو عامل، آمريکاي بي رقيب پس از جنگ سرد را با چالش هاي جدي مواجه کرد. دلار در جهان، دست کم يکصد سال فرمانروايي مطلق داشته است؛ اما اکنون رفته رفته صداي آخرين ميخ ها را بر تابوت دلار مي توان شنيد.
🔸دلار مفلوک
ارزش يک دلار در سال 2018م. برابر با چهار سنت در سال 1913م. شده است و به عبارت ديگر، چيزي را که در سال 1913م. آمريکايي ها مي توانستند با يک دلار خريداري کنند، در حال حاضر، همان را بايد با 22 دلار و چهل و يک سنت بخرند!
مهم ترين دليل اين مسئله، تمايل جهان براي فاصله گرفتن از دلار است. آمريکا مدت ها از دلار براي تحت فشار قرار دادن رقيبانش استفاده کرده است و اين فشار، موجب شده که تضعيف ماهيت دلار، اولين اقدام کشورهاي در حال پيشرفت باشد. آمريکا طي سال هاي اخير، بيشترين خروج سرمايه را در بين کشورهاي جهان داشته است؛ به گونه اي که در نيمة نخست سال ۲۰۱۷م. حدود ۱۴۹ ميليارد دلار سرمايه از اين کشور خارج شده است. به ويژه، پس از بحران مالي 2008م. بسياري از موسسه هاي مالي آمريکا ورشکسته شده اند و قدرت اقتصادي آمريکا در دنيا بيش از پيش، رو به کاهش گذاشته است. نمودار شاخص دلار که نشانگر ارزش دلار آمريکا در مقابل ساير ارزهاست، نشان مي دهد اين شاخص از عدد 120 در سال 1960م. به زير 100 در سال 2018م. رسيده است.
🔸طلا مقابل دلار
بانک هاي مرکزي سراسر جهان، چند سالي است به طلا به عنوان جايگزيني براي دلار آمريکا روي آورده اند. آمار شوراي جهاني طلا نشان مي دهد تقاضا براي طلا از سوي بانک هاي مرکزي، در سه ماه اول سال ۲۰۱۸م. به ميزان ۴۲ درصد نسبت به مدت مشابه سال گذشته افزايش يافته است. روسيه و ترکيه نيز به عنوان بزرگ ترين خريداران طلا شناخته شدند. نمودار قيمت هر اونس طلا در برابر يک دلار، به خوبي کاهش ارزش دلار نسبت به صدسال اخير را نشان مي دهد. طبق اين نمودار، هر اونس طلا که در سال 1915م. معادل 480 دلار بود، در سال 2018م. به 1350 دلار نزديک شده است؛ يعني ارزش دلار، حدود يک سوم طلا شده است.
🔸سفره دلار کوچک مي شود
نتيجة افزايش ارزهاي مقابل دلار، مانند يورو و يوان، چيزي جز کوچک شدن سهم دلار از سبد ارز جهاني نبوده است. صندوق بين المللي پول اعلام کرد که سهم دلار از ذخاير ارزي جهان، به پايين ترين سطح خود در ۴ سال اخير رسيده است. اين کاهش در دوران ترامپ، به بيشترين شيب خود در اين سال ها نيز رسيده است؛ به طوري که سهم دلار از 65 درصد ارز جهان، پيش از رياست وي، اکنون به حدود 62 درصد رسيده است و اين روند نزولي، در حال ادامه است.
🔸کشور ورشکسته
از سال 2000 تا 2012م. بدهي آمريکا حدود 4 برابر شده و از 5 هزار ميليارد دلار به بيش از 21 هزار ميليارد دلار رسيده است. وزارت خزانه داري آمريکا اعلام کرد که تنها در سال ۲۰۱۸م. بدهي اين کشور، 37/1 تريليون دلار افزايش يافته است.
🔸افق تيره
پيش بيني مي شود که در سال هاي آينده، با ايجاد پيمان هاي پولي چندجانبه ميان کشورهاي نوظهور صنعتي و قدرت هايي مانند روسيه، چين، ايران، هند و ترکيه، همچنين کاهش اعتماد عمومي جهان به دلار به دليل بدهي هاي بسيار زياد اين کشور به اقتصاد کشورهاي ديگر، ارزش دلار، باز هم بيش از اين کاهش يابد. بسياري از تحليل گران اقتصادي در داخل آمريکا پيش بيني کرده اند که حتي احتمال فروپاشي دلار، يکي از ده چالش اصلي آمريکا در دو دهة آينده است. مؤسسة «اي جي بي ست» پيش بيني کرده است که ارزش دلار در برابر يورو تا سال 2025م. حدود ۴۰ درصد کاهش خواهد يافت.
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/666
🔴 مدارس آيات
⭕️ قصیده مشهور دعبل خزاعی، در رثای اهل بیت پیامبر علیهم السلام
بر آثار خانههای ویران دلبرانم در عرفات گریستم! و مویه کنان از دیدگانم چون سیلاب اشک باریدم و باریدم.
رشته صبرم پاره شد و آثار خانههای متروک و ویران حبیبانم شعلههای سوزان یادشان مرا سخت در میان گرفت.
مدارس آیات قرآن (خانههای اهل بیت) و منزلگاه وحی در خیف و مسجد الحرام و عرفات و جمرات از تلاوت آیات خالی و خاموش مانده است.
این ویرانههای خاموش و متروک خانه عبدالله ـ پدر پیامبر(ص) ـ در خیف است و خانه پیامبر آن سرور مردمان که مردم را به نماز فرا میخواند.
خانههای علی و حسین و جعفر صادق و حمزه و امام سجاد خانههای عبدالله بن عباس و برادرش فضل که محرم راز رسول خدا بود. خانه امام حسن و حسین دو فرزندزاده پیامبر آن دو فرزند وصی پیامبر، علی که وارث علم خداوندی و صاحب همه خوبیها و زیباییها بود.
این خانههای ویران و متروک جایگاه نزول وحی الهی بر احمد، موعود کتب آسمانی بود.
اینها آثار خانههای متروک کسانی است که مردم با نور هدایتشان راه مییافتند و لغزش و کژی از آنان دور بود.
خانههایی که محلّ نماز و روزه بود و جایگاه تقوا و پاکی و خوبی ها.
خانههایی که مهبط جبرئیل امین بود؛ آن پیام آور وحی الهی که از جانب خدا با سلام و برکتها بر پیامبر نازل میشد.
آن خانهها محل نزول وحی خدا گنجینه علم او و راه روشن هدایت بود.
خانههایی که ستم ستمگرانِ گردن کش ویرانشان کرده است نه گذر روزها و سال ها.
دمی درنگ کنای همراه! تا از این خانههای خاموش و متروک که اهل آنها پراکنده و اندک گشتهاند بپرسیم: از تجدید عهد شما با نماز و روزه چه سالهای دور و درازی گذشته است!
بپرسیم: کجایند کسانی که دست بیدادگر غربت آنان را پراکنده ساخته است؟ کجایند شاخههای درخت نبوّت که دستهای جفا کار آنها را شکسته و هریک را به سویی افکنده است!
ایشان وارث پیامبرند هرگاه نسبت خویش را بیان کنند و بهترین سرور مردمند و والاترین پاسداران حق.
و دشمنان اهل بیت مردمانی غاصب و منکر حق و کینه توزند که خونخواه پدران کافر و مشرک خود هستند.
اینان چگونه میتوانند دوستدار پیامبر و خاندان او باشند در حالی که پیامبر و اهل بیتش در دل آنان آتشی سوزان افکندند!
فاطمه! ای گرامی دخت پیامبر نیکی! برخیز و مویه کن! مویه کن بر اختران سوخته آسمان نبوّت و امامت که (چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد که گفتی دیگر زمین همیشه شبی بیستاره ماند).
برخیز و مویه کن برگورهای غریبی که در کوفه و مدینه و فخ است.
درود و سلام من بر آنها باد!
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/666
🔴 مرگ مزخرف 1⃣
🔸زهره شريعتي
#داستان
چهره اش زير تور سياه، انگار سايه است. سايه که می گويم، نه، اسمش سايه باشد ها! نه. مثل سايه پر شاخ و برگ يک درخت. گل و بوته هاي روي تور انداخته اند روي صورتش. گل تور، نشسته روي بيني اش و بيني اش برق می زند. مريم می گويد: دماغهاي عمل کرده، براقند؛ ولي من می گويم: دليل نمي شود؛ شايد يکي دماغش چرب باشد و برق بزند؛ اما در مورد او، همان حرف مريم درست است. دماغش را عمل کرده، خيلي ظريف و کوچک شده و هوس می کنم دست بزنم بهش.
زود سرم را می اندازم پايين؛ چون از آن هوسهاست که دق مرگم می کند. وسط مجلس که نمي شود بروم يک کاره انگشت بگذارم روي دماغش. می ترسم اگر نگاهش کنم، طاقت نياورم.
هر وقت از اين جور هوسها می افتد به دلم، تا برآورده نشود، ول کن نيستم. نگاهم را از روي تورش سُر می دهم روي دستهايش؛ دستهاي سفيد و انگشتان کشيده اي که يک دستمال کاغذي مدام بينشان جابه جا می شود.
انگشترش خيلي قشنگ است؛ طلاي سفيد و زرد، با نگينهاي الماس درشت که به شکل يک گل لاله، برجسته شده. طفلک! دماغم تير می کشد؛ ولي اشکم نمي آيد.
يک دفعه همه جا ساکت می شود و همهمه ملايم میهمان ها می خوابد. فقط صداي فين فين مريم را می شنوم که نشسته کنارم. آبرويمان رفت. همه در سکوت دارند عزاداري می کنند؛ آن وقت اين دختر، چنان هق هق و فين فيني راه انداخته که همه برگشته اند و دارند ما را نگاه می کنند. با گوشه آرنج، می زنم توي پهلويش. بي هوا می گويد: آخ! اصلاً توي باغ نيست. اخمهايش را می کند توي هم و پچ پچ کنان می گويد: چته؟ چرا همچين می کني؟
از لاي دندانهايم می گويم: هيچي، فقط يواشتر گريه کن؛ يک کم سنگين تر!
مريم بي حوصله نگاهش را از من می گيرد و همان طور آهسته می گويد: خب دلم می سوزه، بيچاره خاله، مگه چند سالش بود! تازه نگاه کن شيدا چه حالي داره... و دوباره اشکهايش سرازير می شود؛ آخي!
چشمهاي مامان از بس گريه کرده، قرمز شده و گود رفته و نگاهش مات است. مسير نگاهش را که دنبال می کنم. می بينم از پنجره قدي اتاق پذيرايي، به رفت و آمد میهمان هاي توي حياط، خيره شده. گونه هاي هميشه سرخش هم بيرنگ شده اند. زير ابروهاي نازک مامان، سيخ سيخ بيرون آمده، هيچ وقت نمي گذاشت اين طوري بشوند؛ زود به زود می رفت آرايشگاه برشان می داشت.
تنها وقتي که مثل حالا ابروهايش زشت شده بودند، وقتي بود که پدربزرگ و مادربزرگ مردند؛ جفتشان با هم تصادف کردند. می خواستند از بزرگراهي که خانه شان آن طرفش بود، رد شوند؛ اما تنبلي شان آمده بود از روي پل هوايي بروند؛ يک نگاه انداخته بودند اين طرف و يک نگاه هم آن طرف و بعد با خيال راحت دست هم را گرفته بودند و د برو که رفتي؛ اما از شانسشان جوانکي هفده هجده ساله که آن روز، بعدازظهر، کليد ماشين مدل بالاي بابايش را کش رفته بود، با سرعت 150 کيلومتر زد بهشان. مردمي که بعد از تصادف دورشان جمع شده بودند تعريف کردند که آقاجون هنوز دست عزيز توي دستش بوده.
آن موقع، خاله توي بيمارستان بود؛ سرطانش دوباره عود کرده بود و چيزي بهش نگفتند. مامان می گفت: اگر بگوييم، او هم يک راست می رود سينه قبرستان.
آقاجون را زياد دوست نمي داشتم و او هم از من خوشش نمي آمد، نمي دانم چرا. هر وقت می رفتيم خانه شان، فقط جواب سلامم را می داد و بعد می رفت دنبال کارش و نگاهم نمي کرد. از در هر اتاقي وارد می شدم، آقاجون از آن در می زد بيرون؛ حتي سر سفره هم جوري می نشست که روبه روي من نباشد؛ فقط با من اين طور رفتار می کرد؛ اما با مريم و بقيه نوه هايش خيلي هم گرم بود.
مامان و بابا به روي خودشان نمي آوردند؛ يعني هيچ کس به روي خودش نمي آورد؛ نه مريم خواهرم، نه دايي حسن، نه حتي عزيز که برعکس آقاجون، مرا خيلي دوست می داشت. کسي علت نفرتش را از من به زبان نمي آورد؛ فقط يک بار از خاله مهري شنيدم که دختر ته تغاري آقاجون و عزيز، وقتي شانزده سالش بوده، سيل می بردش؛ سيل شميران سال 66 و هيچ وقت هم پيدا نشده. آن موقع من دو سالم بود و چيزي يادم نمي آمد. خاله می گفت: من خيلي شبيه خاله مهتاب مرحوم هستم. اين طور بود که وقتي خبر مرگشان را شنيدم، اصلاً براي آقاجون دلم نسوخت و يک ذره هم گريه ام نگرفت. نمي دانم چرا هر کاري کردم، براي عزيز هم اشکم نيامد. شايد براي نوع مرگش بود. براي آبروداري، يک تور سياه گل و بته دار، درست مثل شيدا دختر خاله ام، انداختم روي سرم، تا خشکي چشمم معلوم نباشد. براي مراسم، همه ريخته بودند خانه شان؛ تا چهل همسايه آن طرف تر، هم می آمدند و زار زار گريه می کردند؛ اما من نتوانستم. البته دلم براي عزيز، خيلي سوخت. هيچ فکر نمي کردم يک روز اين طوري بميرد؛ وحشتناک بود...
#ادامه_دارد
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/666
🔴 مرگ مزخرف 2⃣
🔸زهره شريعتي
#داستان
... البته دلم براي عزيز، خيلي سوخت. هيچ فکر نمي کردم يک روز اين طوري بميرد؛ وحشتناک بود. البته بيشتر از وحشتناک، دل به هم زن بود. اين که ماشين با آن سرعت بزند به آدم و جوري پرتت کند که بيفتي وسط باند مخالف بزرگراه و دو تا ماشين ديگر از رويت رد شوند، تصوير مزخرفي از يک مرگ به نظرم می آمد. تصادف، آن هم به اين شکل، مرگ مزخرفي است و اصلاً آبرومندانه و درست و حسابي نبود.
بهترين مرگ براي پيرها، مردن در خواب است؛ نه دردي حس می کنند، نه اصلاً می فهمند که مرده اند و کسي هم توجهش جلب نمي شود؛ اما کشته شدن در تصادف، براي يک پيرزن 75 ساله و يک پيرمرد 80 ساله، اصلاً جالب نيست؛ آن هم چنين تصادفي.
باز صد رحمت به خاله؛ لااقل سرطان گرفت. اين طوري می شد در طول بيماري اش، کلي هم مظلوم نمايي کني و از دست روزگار هم گله و شکايت که خواهرش جوان مرگ شد؛ شوهرش وفا نداشت؛ دخترش نصف سال ازش دور بود؛ چند ماه پيش، پدر و مادرش هر دو با هم مردند و حالا خودش هم از درد سرطان، دارد می ميرد. امان از اين دنيا! اي خدا! چه حکمتي داشتي خدا!
دقيقاً حرفهايي که مامان می زد، همين بود. مرگ هيجان انگيزي بود؛ آن هم براي خاله مهري. چند سال اين دکتر و آن دکتر می رفتي، دو سه بار عمل جراحي، بعد دوباره آن توده مزاحم غريبه، توي بدنت رشد می کرد و براي آخرين بار، توي بيمارستان بستري می شدي. عالم و آدم می آمدند ملاقاتت و دلشان براي تو می سوخت؛ سعي می کردند حرفهاي اميدوارانه بزنند؛ قربان صدقه ات بروند و بگويند: چقدر خوب و مهربان و عزيزي و البته توي دلشان فعل بودي را به کار می برند.
مريم به اين فکرهايم می خنديد و گاهي هم تعجب می کرد. اين آخريها که ديگر وحشت کرده بود، جا می خورد و با چشمهاي از حدقه درآمده، نگاهم می کرد. ديگر مدتها بود حرفهاي دلم را به مريم نمي گفتم؛ واکنشهاي مسخره اش به کنار، دهنش هم لق بود؛ تا عطسه می کردي، بابا و مامان که هيچ، همه فاميل پدري و مادري و دوست و آشنا خبردار می شدند و آن وقت، مدتها چپ چپ نگاهم می کردند و دهانشان را می بردند توي گوش بغل دستي به پچ پچ و خنده. من کاري به حرفهايش نداشتم و مهم نبود از من چي می گفتند. به درک! بگذار فکر کنند «خل»ام. مهم اين بود که مرگ خاله، خيلي شرافتمندانه و افتخار آميز بود و سير طبيعي خودش را طي کرده بود؛ تولد، ازدواج، بچه دار شدن، طلاق، بيماري و مرگ؛ درست برعکس خاله مهتاب 16 ساله گم شده در سيل و آقاجون و عزيز کشته شده در تصادف. خوشم آمده بود و دوست داشتم که توي مراسم ختم، يک نفر به اين مسئله اشاره کند؛ اما چيزي گفته نشد. خيلي دلم می خواست به شيدا اين را می گفتم؛ حتما خيالش راحت می شد و کمتر غصه می خورد؛ اما شيدا، گيج و منگ به نظر می آمد. او 15 سال با پدرش خارج از کشور زندگي کرده بود و گاهي براي ديدن مادرش می آمد و اين بار، با خبر مرگ مادرش برگشته بود. توي فرودگاه ما را که ديد، خودش را کشت؛ ولي گريه اش نگرفت؛ فقط اخمهايش را کرد توي هم.
حالا هم نشسته روبه روي من و الکي دستمال کاغذي را توي دستش ريز ريز می کند. دستمالش خيلي کوچک شده؛ ولي نه از اشک؛ از عرق. دلم برايش می سوزد؛ حال مرا دارد، وقتي چند ماه پيش آقاجون و عزيز مرده بودند، آن موقع امتحانهاي دانشگاهش را می داد و نيامد. بابايش هم با واسطه، يک دسته گل با کارت فرستاد.
تور، روي صورتش سايه انداخته و يک گل توري بزرگ، نشسته روي دماغش؛ دماغ ظريفي که مطمئنم اگر نگاهش کنم، بايد بلند شوم و بروم انگشت اشاره دست راستم را بگذارم رويش.
لبم را گاز می گيرم. چشمم را می بندم. رويم را می کنم به مريم؛ ولي فايده ندارد. قيافه مريم با آن صورت خيس، بيشتر خنده دار شده تا ناراحت کننده. نمي توانم بيشتر از اين تحمل کنم؛ اول کمي آهسته و بعد با قدمهاي تند می روم آن سر پذيرايي و رو به روي شيدا که روي مبل راحتي نشسته، می ايستم. انگشت اشاره دستم را می گذارم روي دماغش. چه حس عجيبي! آدم دلش می خواهد بپيچاندش؛ مثل دماغ بچه ها و آرام می پيچانمش. شيدا مات به من خيره شده. آه آهسته اي می کشد و تند دستم را از روي دماغش می زند کنار. تور سياه از سرش می افتد. سايه آن گل توري، از روي بيني اش می رود و همان بيني عمل کرده، درشت تر به نظر می آيد. مامان، مريم و بقيه، بلند شده اند و هاج و واج، ما را نگاه می کنند. شيدا عصباني شده، گونه هايش يک دفعه گر می گيرد و فرياد می کشد: مرگ مزخرفي بود! از مريضي بدم می آد. کاش مثل آقاجون و عزيز می رفت زير ماشين و محکم خودش را پرت می کند توي بغل من! جيغي می کشد و هاي هاي می زند زير گريه. دماغم تير می کشد؛ اشکهايش صورتم را خيس کرده، ولي هر کاري می کنم، نمي توانم گريه کنم.
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/666
🔴 حقيقت كدام است؟
⭕️ دو شهيد و يك پرسش و پاسخ
آنچه فراروى شماست، پرسش و پاسخ دو شهيد گران سنگ، شهيد دكتر فياض بخش و شهيد دكتر بهشتى است كه در جلسه هفتگى شب هاى پنجشنبه صورت گرفته است. انتخاب بخشى از اين پرسش و پاسخ فضاى علمى و معنوى حاكم بر اين جلسات را نمايان مى سازد.
🔸شهيد فياض بخش:
در آن «بايد»ها كه با انسان ارتباط پيدا مى كند، يكى واقعيت دارد؛ يعنى بين چند حقيقتى كه افراد مختلف با معيارهاى مختلف به آن پايبند هستند، يكى حقيقت دارد؛ آن حقيقت كدام است؟
🔸شهيد دكتر بهشتى:
اسلام مى خواهد بشر با شناخت روشن انديشه تحليل گر خود از بديهى ترين نقطه ها و با روشن ترين روندها آغاز كند و پيش برود. وقتى پيش تر رفت، به وحى و پيغمبر به عنوان يك واقعيت عينى مى رسد؛ و اگر نرسد، واقعا به دين الاهى نرسيده است. پس شروع مى كند به حركت به سوى يك واقعيت عينى به نام وحى و از اين پس وحى در شناخت و رفتارش نقش پيدا مى كند. اين بود كه عرض كردم اگر حق را مى طلبيم و مى خواهيم بگوييم روى كدام پايه قرار دارد و از همان اول پايه را بگذاريم روى پيغمبر و قرآن، راه قرآن را نرفته ايم. راه قرآن راه مبتنى بر عقل و علم است و لذا جهانى است. مگر همه انسان هاى دنيا نمى گويند كه ما با انديشه تحليل گر و شناخت روشن آغاز مى كنيم؟ شما مكتبى در دنيا سراغ داريد كه نقطه آغازش غير از اين باشد؟ همه مكتب هاى مترقى مى گويند: بينديش، هوشمند باش، كلاه سرت نرود، واقع بين باش. ما هم همين را مى گوييم. ما هم مى گوييم واقعيت را ببين، ولى واقعيت را كامل ببين.
يكى از واقعياتى كه بايد ببينى باطل نبودن عالم هستى و حق بودن عالم هستى است. هدفدارى، نه فقط حيات و هدفدارى، بلكه جهان و هدفدارى؛ حيات و هدف دارى هم اتفاقا در عنوان كتابى كه آقاى دكتر شيبانى ترجمه كرده اند آمده است. حيات و هدفدارى هم تازه يكى از تجليات هستى و هدفدارى است. بنابراين، نقطه شروع اين است: روشن بين باش! واقع بين باش! چشمت را باز كن! عقلت را به كار بينداز! انديشه تحليل گر و شناختِ دوربُرد داشته باش؛ و آن وقت چه چيز را ببين؟ هستى را ببين كه رئاليته (Reality) است و واقعيت عينى دارد؛ ولى پويش و تحرك دارد؛ و ببين كه اين پويش و تحرك جهت و هدف دارد. اگر اين ها را ديدى، ديگر مطلب تمام است. از اين به بعد در اين مسير تكاملى به وحى مى رسى و به پيغمبر و انسان نمونه مى رسى و از آن جا راهت را دنبال مى كنى.
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/666
🔴 جزئیاتی درباره ی یک وفای به عهد
همسایه ای داشت که طرفدار خلیفه بود و با اموالی که بدست آورده بود، مجلس رقص و آواز به راه انداخته بود و مردم شهر را راهی ِ خانه اش کرده بود. خیلی شکایت کرده بود، اما گوش همسایه بدهکار نبود تا اینکه یک روز و بعد از شنیدن شکایتهای همیشگی گفت: «من مبتلا به گناهم اما تو ـ ای ابابصیر ـ از گناه برکناری. حال مرا به #جعفر_بن_محمد گزارش بده تا شاید خدا مرا هم بوسيله تو نجات بخشد»
حرف همسایه به دلش نشست و ابابصیر وقتی به مدینه رفت و قضیه را برای #اباعبدالله تعریف کرد، سعی کرد دقیقا این جملات حضرت را حفظ کند: «چون به كوفه باز گردى، نزد تو آيد. به او بگو جعفر بن محمد ميگويد: تو آنچه را بدان مشغولی واگذار، من از طرف خدا بهشت را براى تو ضمانت ميكنم.»
هنوز ابوبصیر خستگی راه مدینه تا کوفه را از تنش نتکانده بود که جمعیت زیادی به خانه اش آمدند. آن همسایه را هم بین جمعیت دید که حتماً به امیدی آمده بود. او را نگه داشت تا بقیه بروند. خانه که خلوت شد و ابوبصیر پیغام را به مرد رساند، صدای گریه ی مرد، خلوتیِ خانه را شکست که: واقعاً ابوعبدالله همین جملات را فرمود؟!
بعد از چند روز، کسی ابوبصیر را صدا زد که: «همسایه ات تو را می خواند.» وارد خانه اش شد. مرد را دید که پشت در، لخت و عریان نشسته است و می گوید: «هر چه در منزل داشتم بيرون كردم و اكنون چنانم كه مي بينى!» دقایقی بعد ابوبصیر با چند تکه لباسی که از برادران شیعه اش گرفته بود، درگاه خانه ی همسایه اش را پُر کرده بود.
چند روز بعد، پیک بعدی از قول همسایه نقل میکرد که: «بیمار شدم ابابصیر! به خانه ام قدم رنجه نمی کنی؟» تلاشش را برای معالجه ی مرد کرد اما وقتش رسیده بود. لحظات آخر به هوش آمد و بریده بریده گفت: «ابابصیر! آ...قا..یت..به..قول..ش.و..فا...کر..د» و جان داد.
موسم حج رسید و ابوبصیر دوباره راهی حجاز شد و مثل همیشه خود را در خانه ی ابوعبدالله پیدا کرد. هنوز یک پایش در صحن خانه و یک پایش در راهرو بود که از داخل اتاق، صدای جعفر بن محمد را شنید:
«ای ابا بصیر! به قولی که به همسایه ات داده بودیم، وفا کردیم...»