فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🤍
چقد قشنگه این دعا
که میگه:
خدایا در جستجوی آنچه
برایم مقدور نکرده ای خستم مکن...❤️
#کلیپ #ویدیو #خدا #خدایا_شکرت #الله #حسبی_الله #ویدیو_گرافی #حس_خوب #آرامش
🌸🍃❤️
@postchiy
❤️🦋🪴
کسی باش
که برای صعودِ خود تلاش می کند؛
نه سقوطِ آدمها...
#متن_جذاب #حرفهای_قشنگ
🌸🍃❤️
@postchiy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃
کاش همینی بشه
که صائب تبریزی میگه:
«آرامش است عاقبت اضطراب ها...»
بالاخره خوب شه،قشنگ شه،
برسیم،ببینیم،بخندیم..
#صائب_تبریزی #آرامش #شادی #پادکست #صائب
#انرژی_مثبت #انگیزه
🌸🍃❤️
@postchiy
احترام به دیگران_صدای اصلی_229096-mc.mp3
12.73M
🔻دخترک گریان به خانه آمد. رو به مادر بزرگ کرد و گفت: دیگر عاشق نمیشوم این دنیا ارزش عاشقی ندارد. عشق تنها توی کتابها و افسانههاست و …. مادر بزرگ مهربان تنها نگاهی به نوه عزیزش کرد و نوه زیبایش که همان چشمهای ز یبا را داشت به او خیره شد. سرانجام پرسید مامان بزر گ به چه نگاه میکنید؟ هنوز هم معتقد به عشق و عاشقی هستید؟ باور کن نسل مردائی مثل خدا بیامرز بابا بزر گ از بین رفته، باور کن هیچ کس حافظ نمیخو اند کسی به دنبال عطار نیست. پیرزن مهربان باز به او لبخند زد. لبخند مادر بزرگ نوه زیبا را تحت تاثیر قرار داد و کمی آرامتر پرسید مامان بزر گ اشتباه میکنم؟ مادر بزرگ گفت میخو اهی یک قصه بر ایت تعریف کنم؟ دخترک که از بچگی عاشق قصه های مادر بزرگ بود سرش را تکان داد تا شاید اندکی غصه هایش را از یاد ببرد و مادر بزرگ این گونه داستان خو د را آغاز کرد.
” یکی بو د، یکی نبو د، غیر از خدا هیچ کس نبود. بالای کو هی یک عقاب روی تخمهای خو د نشسته بود منتظر بود که توی یکی از روزها تخمها بشکند و جوجه عقابها سر از تخم بیرون آورند اما توی یکی از روزها که عقاب روی تخمها نبود زلزلهای آمد و یکی از تخمها از لانه قل خورد و رفت پایین و آنقدر پایین رفت تا به وسط مزرعهای که پایین کوه بود ایستاد. پسر ک شیطان مزرعه دار تخم را برداشت و قاطی تخم های بلدرچین کنار برکه که او هم منتظر جوجه هایش بود کرد. چند روزی گذشت و همه جوجه بلدرچینها سر از تخم درآوردند بچه عقاب هم به همراه جوجه های بلدرچین پای به این دنیا گذاشت بچه عقاب با دیگران فرق داشت و لی کسی به این مسئله توجه نمیکرد یک چند سالی گذشت و بچه عقاب سر به آسمان کرد و عقابها را بالای سرش دید به بلدرچینهای دیگر گفت چه خو ب می شد من هم یک عقاب بودم و می توانستم تا آن بالاها پرواز کنم بقیه بلدرچینها به او خندیدند و حسابی او را مسخره کردند پس گفتند تو فقط یک بلدرچینی نمی تو انی هیچوقت یک عقاب بشوی و عقاب بلدرچین نما! هم باور کرد و همیشه چو ن یک بلدرچین زندگی کرد و آخر هم مثل یک بلدرچین مرد چو ن هیچوقت باور نکرد میتونه عقاب باشد مادر بزر گ ساکت شد و نوه باهوش از او پر سید همین مادر بزرگ؟ خوب معنی این داستان چی بود؟ مادر بزرگ صبور که به نظر می آمد مدتها بود منتظر این سو ال از سوی نوهاش بود جواب داد خوب تو هم این طور اگر باور کنی دوران عشق تمام شده اگر عشق فقط توی افسانه ها است و هیچ مردی ارزش عشق ورزیدن ندارد، حافظ و سعدی عطارو.. یک مشت کاغذ پاره قدیمی است همیشه یک دختر نا امید و بی عشق خواهی ماند و هیچ و قت عشق در خانه ترا نخواهد زد پس هر وقت خو استی هر چی بشو ی کافی است فقط آن را باور کنی دخترک مبهو ت شد و ناگهان لبخند زیبائی زد مادر بزر گ را بغل کرد و بوسید دیوان حافظ را از کتابخانه برداشت و متوجه چشمهای نمناک مادر بزرگ مهربونش نشد که به عکس پدربزرگ چه عاشقانه و پر حسرت نگاه می کند
#داستان_شب #داستانهای_آموزنده
🌸🍃❤️
@postchiy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
📚 ضرب المثل ” پته روی آب افتادن “
🖇 معنی و کاربرد:
🔸 پته به معنی بند یا وسیله ای است که با آن راهِ آب را در جوی های شیب دار می بستند تا آب را ذخیره کنند.
🔹 پته کسی روی آب افتاد: رازش فاش شد
🔸 پته روی آب افتادن: آبروی کسی رفتن؛
لو رفتن کاری که سعی داشت مخفیانه انجام دهد.
🔹 پته کسی را روی آب ریختن کنایه از برملا کردن اسرار آن شخص و بردن آبروی اوست.
🖇 ریشه این ضرب المثل:
درگذشته در فلاتِ کم آب ایران مردم سد کوچکی از جنس چوب کهن که آن را "پته" مینامیدند در درون جوی قرار می دادند و آب را به درون آبانبارها می راندند تا به مصارف روزانه برسد.
در زمان خشکسالی یا کم آبی، برخی افراد در تاریکی شب به این جوی های آب هجوم می بردند و با قرار دادن پته ای مثل سنگ یا چوب، مسیر آب را از بالا می بستند و خودشان ظرف هایشان را پر از آب می کردند.
گاهی وقت ها که این افراد جلوی جریان آب را می گرفتند، یکباره جریان آب شدت می یافت و پته هم با جریان آب به سمت روستاهای دیگر می رفت.
مردم هم که پته را روی آب می دیدند می فهمیدند که عده ای دزدکی آب را برای خودشان می برند.
اینجا بود که میگفتند: پته شان روی آب افتاد. یعنی رازشان فاش شد.
#ضرب_المثل
🌸🍃❤️
@postchiy