eitaa logo
استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان 🔞🔞🔞
3.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
690 ویدیو
19 فایل
سلام دوستانم🌹خوشحال میشم سوالاتتون و در pv برام ارسال کنید🌹 @Pouralizade هماهنگی وقت مشاوره حضوری تماس با شماره 09134118416 👇آدرس اینستاگرام👇 instagram.com/pouralizade 👇 آدرس سایت👇 Www.pouralizade.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشته های ناهید:   🟢⚪️ آره باید بهش بگیم مخصوصا که اومدن مسافرها مون هم عقب افتاد ؛ گفتم : بهشون خبر دادی ؟ گفتی نیان ؟ گفت : چاره ای نداشتم ؛ به نادر گفتم هر وقت حالش خوب شد خبرتون می کنم ؛ جلوی عمارت نگه داشت ؛ خانم داد زد خوشتون میاد آدم رو اذیت کنین ؟ پریماه مگه من نگفتم برو ببین کیه کجا رفتی ؟همینطوری سرتون رو میندازین پایین و میرین ؟ ما پیاده شدیم ؛ خانم با یک نگاه به نریمان حالتش عوض شد و ادامه داد ؛ وای تو چه بلایی سرت اومده که اینطور گریه کردی ؟ نریمان زود باش حرف بزن ببینم بابات طوریش شده ؟حالش خوبه ؟ نکنه طلا فروشی رو زدن ؛ حرف بزن ببینم شما ها شدین بلای جون من ؛ نریمان که هنوز بغض داشت نتونست حرف بزنه ؛ زیر بفل خانم رو گرفتم و گفتم بریم یک جا بشینیم بهتون میگیم ؛ خاطرتون جمع باشه آقا ی سالارزاده حالشون خوبه؛ طلا فروشی رو هم دزد نزده ؛ داد زد: پس چی شده این بچه اینطور داره زار می زنه ؟ سهیلا ؟ بچه هاش ؟ گفتم : نه خانم ثریا مریض شده ؛ برگشت نگاهی به من کرد و نگاهی به نریمان ؛ و گفت : ای ذلیل بدبخت ؛ واسه ی اینکه مریض شده اینطوری می کنی؟ فردا که ببریش توی خونه ات میشی نوکر حلقه بگوشش ؛ یکم مرد باش ؛ بدم میاد از این مردای زار و ذلیل ؛ نریمان جلوی دهنش گرفت و با سرعت رفت توی ایوون و خودشو رسوند به نهر آب و تند و تند مشت کرد و زد به صورتش ؛ چقدر دلم براش می سوخت ؛ آروم گفتم : خانم باهاش اینطوری رفتار نکنین حال ثریا خیلی بده ؛ الان یک هفته ای هست که توی بیمارستانه ؛ خانم نشست روی یکی از صندلی ها و در حالیکه می دیدم رنگ از صورتش پریده گفت : خب ؟ دردش چیه ؟ گفتم : ناراحتی قلبی داره و الانم اصلا خوب نیست ؛ گفت : یعنی چی ؟ مگه میشه ؟ چند روز دیگه عروسی داریم ؛ بچه ها دارن میان ؛ کارت دعوت ها رو نوشتیم ؛ وای حالا چی میشه ؟ بگو ببینم نریمان ثریا چطوره خوب میشه یا نه ؟ نریمان با حالتی پریشون گفت : مامان بزرگ فعلا همه چیز رو کنسل کردم ؛ عروسی در کار نیست ؛ کسی هم از فرانسه نمیاد ؛ حال ثریا اصلا خوب نیست ؛ عصاشو کوبید زمین وگفت : خوب میشه ؛ من می دونم خوب میشه ؛ چرا عروسی رو ..چی گفتی؟ دردش چی بود ؟ گفتم : خانم قلبش ناراحته الان بیهوشه ؛حالش اصلا خوب نیست ؛ یکم با افسوس سکوت کرد و گفت : نه من می دونم چیزی نیست خوب میشه بیا اینجا نریمان ؛ بیا پیش من با خودت اینطوری نکن می دونی که جون من به نفس تو بنده ؛ مگه سهیلا نبود برات تعریف کردم ؛ دوبار نفسش بند اومد و کمال می خواست ببره دفنش کنه دوباره زنده شدچون عمرش به دنیا بود ؛ غصه نخور مادر ؛ نریمان اومد لب ایوون ایستاد و گفت : مامان بزرگ ببخشید ناراحت تون کردم نمی خواستم بهتون بگم ولی امروز دیگه حالش خیلی خراب بود ؛ اومده بودم همینو به شما بگم که منتظر مسافرا نباشین ؛ بعدام اگر اجازه بدین پریماه رو ببرم تا بیمارستان ثریا رو ببینه ؛ گفت : وا ؟ به پریماه چه مربوط ؟ منو ببر ؛ گفت : شما الان نیاین بهتره خواهر یکی دوبار اومده ؛ بزارین پریماه رو ببرم زود بر می گردیم ؛ نریمان از من نپرسیده بود که می خوای بیای نه یا در مقابل کار انجام شده قرارگرفتم ؛ خانم هم زیاد مایل نبود که منو با نریمان بفرسته ولی با اون حالی که نریمان داشت انگار هر دو مون دلمون براش سوخت و من رفتم لباسم رو عوض کردم ؛ یک بلوز و دامن مشکی داشتم که خیلی بهم میومد اونو پوشیدم ولی هنوز تردید داشتم جلوی آینه وایسادم و گفتم : آخه تو بری اونجا چیکار کنی نمیگن این دختره کیه با خودت آوردی از اتاقم که بیرون اومدم دیدم نریمان منتظرمه ؛ گفتم : میشه بگی چرا می خوای منو ببری ؟یک فکری کرد و گفت : نمی دونم اگر دلت نمی خواد نیا ؛ ولی نمی دونم چرا دوست دارم تو ثریا رو ببینی ؛ آخه حرفایی که به تو می زنم به کس دیگه ای نمی تونم بگم ؛ فکر کردم توام دلت میخواد ببینیش ؛ گفتم : باشه بریم ؛ ورفتم پیش خانم و گفتم :دلم نمی خواد برم خانم ؛ ولی فکر می کنم آقا نریمان احساس تنهایی می کنه و دلش می خواد یکی اوضاع اونو ببینه ؛ شما که صلاح نیست برین می خواد منو ببره که به شما گزارش حال و روزش رو بدم ؛ گفت : آره عزیزم منم همین فکر رو کردم که اجازه دادم بری ؛ ولی زود بیا ؛ با اینکه جلوی پدر و مادر ثریا خوبیت نداره یک دختر جوون رو که نسبتی باهاش نداره با خودش ببره ولی برو دیگه شاید مرهمی به دلش شدی , اگر اون بابای بی غیرتش یکم همراه این بچه بود این همه تنها نبود ؛ شالیزار اومد و گفت : پریماه خانم ناهار حاضره بخورین بعد برین دارم می کشم ؛ خانم فریاد زد ؛ چه وقت ناهاره بی عقل ؛ برین زود برگردین ؛ گفتم : شالیزارجان غذای خانم رو بده مبادا گرسنه بمونه ؛
تمام راه رو نریمان مثل همیشه از ثریا حرف زد از روزا ی خوبی که با هم داشتن ؛ از خنده هاش از اخم و دلخوری هاش از مهربونی هایی که برای نریمان یک دنیا ارزش داشت ؛ می گفت و اشک میریخت و من گوش می دادم ولی کاری از دستم بر نمی اومد جز تاسف خوردن هم به حال اون هم خودم ؛ نمی تونستم وضعیت خودمو با اون مقایسه نکنم و با تمام قلبم آرزو می کردم که ثریا حالش خوب بشه و از این باب حال و روز من و یحیی هم بهتر بشه ؛ و این خرافی بود که به جونم افتاده بود . ثریا ملاقات ممنوع بود و می شد از دور اونو دید ؛ ومن ثریای رویا یی نریمان رو دیدم ؛دختری لاغر و رنگ پریده زیر دستگاه که به صورتش اکسیژن و توی دماغش لوله بود وبدون هیچ حرکتی روی تخت خوابیده بود؛ خدای من این چه روزگاریه ؟ آخه چرا حالا باید مریضی این دختر الان عود کنه ؟ مادرشو و خواهراش اونجا بودن و همه زار و پریشون ؛ نریمان منو معرفی کرد وفقط گفت : پریماه دوست خانوادگی ما و مونس مامان بزرگم ؛ همه با یک حالت تردید به من نگاه کردن که خیلی زود فهمیدم اصلا خوششون نیومده ؛ شاید هم حق داشتن ؛ برای همین گفتم : من از طرف مامان بزرگ آقا نریمان اومدم که حال ثریا خانم رو بدونم و به ایشون بگم ؛ چون بشدت براشون نگران بودن و خودشون هم حال مساعدی نداشتن که بیان ؛ منو فرستادن ؛ ما همه برای سلامتی ثریا خانم دعا می کنیم نریمان حال خودش نبود و دستشو گذاشته بود روی صورتشو به ثریا نگاه می کرد رفتم کنارش وگفت : می ببینی چقدر زیبا و دوست داشتنیه ؛ بااینکه روی تخت بیمارستانه,هنوزم مهربونی از صورتش می باره ؛ و رو کرد به مادر ثریا و پرسید : دکتر چیز تازه ای نگفت ؟ مادرش با چشم اشک آلود جواب داد : نه هیچ تغییری نکرده ؛ مدت کوتاهی من بلاتکلیف همراه اونا به ثریا نگاه کردم ؛ داشتم فکر می کردم ؛ نه حال من و یحیی مثل نریمان و ثریا نیست ؛ من باهاش حرف می زنم بهش میگم چقدر دوستش دارم و نمی زارم ازم جدا بشه ؛ چقدر اشتباه کردم بهش گفتم برو گمشو ؛ این دنیا ارزش این حرفا رو نداره ؛ کاش زودتر ببینمش و از دلش در بیارم ؛ نمی خوام یحیی رو از دست بدم ؛ با نریمان برگشتیم باغ تمام راه برگشت ساکت بود و حال حرف زدن نداشت ؛ اما هر دو گرسنه و تشنه بودیم چون ناهارم هم نخورده بودیم به محض اینکه وارد عمارت شدیم شالیزار خودشو رسوند و با حال پریشونی گفت : آقا نریمان زود باش خانم حالش بده از وقتی رفتین تا الان داره با قربان گلدون جابجا می کنه نه چیزی خورده و نه حرف زده ,یک طور بدی به آدم نگاه می کنه ؛ دوتایی دویدم به طرف ایوون خانم هنوز داشت به گلدون های می رسید سرشو بلند کرد و گفت پریماه ؟ کجا بودی ؟ گفتم : اومدم خانم شما دیگه خسته شدی بیاین اینجا تا با هم ناهار بخوریم ؛ نریمان دستشو گرفت ؛ خانم نگاهی به صورتش کرد و مثل اینکه اونو نشناخته بود گفت : اسمت چی بود ؟ گفت : نریمان مامان بزرگ ؛ الهی بمیرم کاش بهتون نمی گفتم ؛شما خوبین ؟ خانم آروم اومد و روی صندلی نشست ؛ به شالیزار گفتم زود باش برو غذا رو بیار منم سفره رو میندازم ؛ حتما گرسنه شدن ؛ شالیزار رفت ولی زود برگشت و گفت : آقا نریمان صدای ماشین میاد ؛ نریمان گفت : آقا قربان برو ببین کیه , و قربان از پشت عمارت با سرعت رفت و کمی بعد نفس زنون برگشت و گفت : آقا , پدرتون اومدن و مهمون هم دارن سه تا ماشین هستن ؛ ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا تا آخر بشنوید ارزش چند بار شنیدن دارد نظر اسلام در مورد کسب درآمد اینه... اگر بیکاری... بجای غصه خوردن مثل من یکاری را انتخاب کن که تو خونه خودت از عهده اش بربیای عزیزم... 😃 . با تفکر زاهدی ما قناعت داریم...تنبلی😑 خدا روزی رسونه... بدون تلاش😑 راضیم به رضای خدا... بدون تلاش😑 مبارزه کن اینا فقط از شیطانه👹😈 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
سلام امام زمانم🤍 هر صبح ،میهمان یک صفحه از مصحف شریف قرآن کریم به همراه صوت و ترجمه 🤍🌸👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅ https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب 🌱همدیگر را بهشتی کنید! خیلی از زن‌ها هستند که شوهرانشان را بهشتی می‌کنند. خیلی از مردها هم هستند که زن‌هایشان را بهشتی می‌کنند. عکس آن هم هست. اگر زن و شوهر این کانون خانوادگی را قدر بدانند و برای آن اهمیّت قائل باشند، زندگی، امن و آسوده خواهد شد و کمال بشری برای زن و شوهر در سایه‌ی ازدواج خوب ممکن خواهد شد. 🌱بروید با هم بسازید سازگاری در زندگی، اساسِ بقای زندگی است و همین است که محبّت می‌آفریند. همین است که موجب برکات الهی می‌شود. همین است که دل‌ها را به هم نزدیک کرده و پیوندها را مستحکم می‌کند. 🌱اسرار زندگی را محکم نگه‌دارید زن و شوهر باید راز هم را حفظ کنند، زن نباید راز شوهرش را پیش کسی بازگو کند. مرد هم مثلاً نرود پیش رفقایش در باشگاه یا مثلاً فلان میهمانی و… راز همسرش را بازگو کند، حواستان جمع باشد، اسرارِ هم را محکم نگاه دارید تا زندگی ان‌شاءالله شیرین و مستحکم شود. 🌱غمخوار هم باشید کمک واقعی این است که دو نفر غم‌ها را از دل هم برطرف کنند. هر کسی در دوره‌ی زندگی‌اش، گرفتاری و مشکل و غمی پیدا می‌کند و ممکن است دچار ابهام و تردید بشود. 🌱مسابقه بدون برنده اسیر تجمّلات و تشریفات و چشم و همچشمی‌ها نشوید. خودتان را در دام مسابقه‌ی مادی در امر زندگی نیندازید. هیچ‌کس در این مسابقه، خوشبخت و کامیاب نمی‌شود.­­­­­­ 📚مطلع عشق 🖋محمد جواد حاج علی اکبری لادانی https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 روزگار بدن ها را فرسوده آرزوها را تازه مرگ را نزدیک خواسته ها را دور میسازد هر که به روزگار دست یافت ، به رنج افتاد و هر که آن را نیافت ، به سختی گرفتار شد نکته ها و پیام ها👇👇 🍁گذشت زمان، حوادث و رویدادهایی را به دنبال دارد که به مجموعه این ها " دهر" یا " روزگار" گفته می شود. 🍂اولین نتیجه گذشت زمان و روزگار، فرسوده شدن بدن و سلول های آن است، 🍁اثر دیگر روزگار ، پدید آمدن خواسته ها و آرزوهای جدید و پیامد دیگرِ آن نزدیک تر شدن به مرگ است 🍂رسیدن یا نرسیدن به مواهب روزگار ، هر دو برای انسان با دشواری هایی همراه است، چون اگر به آرزوهایش برسد ، حفظ و افزایش آن مواهب برای او مشکل ساز می‌شود و او همواره در رنج و غصه خواهد بود که چگونه اموال و دارایی، مقام ، نعمت و موقعیت خود و افراد تحت تسلط خود را حفظ کند. اگر هم به آرزوهای خود نرسد، همواره در حسرت نداشتن مواهب و نعمت های دنیاست و احساس میکند از این همه تلاش و تکاپو، جز خستگی و رنج و ناکامی بهره دیگری نداشته است. 🍁باید از دل بستن و امیدوار شدن به دنیا و زندگی مادی بر حذر باشیم و برای رستگاری خود چاره اندیشی کنیم. از امور فانی ، دل بکنیم و به دنبال چیزهایی باشیم که کهنگی و مرگ در آن ها راه ندارد و لذت و شیرینی اش خالص و بی نهایت است. 🍂دنیا با سختی ها و مشکلات آمیخته است و نباید این توقع را داشته باشیم که روزی برسد که در زندگانی دنیایی خود هیچ مشکل و درد و رنجی نداشته باشیم. امیرالمؤمنین علی(ع)💞 📚حکمت هفتاد و دو https://eitaa.com/pouralizadeh
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پرسش از استاد پورعلیزاده موضوع: چکار کنم پسرم بیاد بالا ؟ سوال شما عزیزان🌹👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ .سلام مجدد من ۴۰ سالمه ویک پسر ۲۰ ساله دارم پسرم در شرایط بدی بزرگ شد ۱۱ ساله اول خونه مادربزرگش بودیم ومن هیچ اختیاری از خودم نداشتم وهمه زندگی من دخالت مادر شوهرم شده بود بعد از ۱۱ سالگی پسرم هم که از خونه مادر شوهرم بیرون آمدیم رابطه چندان خوبی باشوهرم نداشتم چون قصد داشتم طلاق بگیرم ولی به اصرار شوهرم موندم شوهرم اعتیاد داشت من وپسرم از این مسئله خیلی رنج می‌بردیم سرتون درد نیارم الان پسرم با اعتماد به نفس خیلی پایین که هیچ احساس مسئولیتی درقبال زندگی ندارند در ضمن شوهرم تقریبا ۷ ساله فوت شدند حالا از شما خواهش میکنم منو راهنمایی کنید باپسرم چطوری رفتار کنم 🦋لطفا پاسخ استاد را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
مهم ترین علایم کمبود اعتماد به نفس ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🍃 من هر آنجا که عشق بود، مهربانی بود و آدم‌هایی خالصانه هم را دوست داشتند؛ خورشید را دیدم که طلوع می‌کرد، زندگی را دیدم که جریان داشت و شادی و امید را که به زیباترین حالت ممکن، تکثیر می‌شد...🍃🍃🍃 ❤️🕊احوالتون نیـک ◕‿◕ https://eitaa.com/pouralizadeh
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پرسش از استاد پورعلیزاده موضوع: قبول کرده بخونه و بگیره، بنظرتون چقدر میشه اعتماد کرد؟ سوال شما عزیزان🌹👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ .سلام استاد پورعلیزاده مهربان دختر مجرد هستم ساکن اصفهان ۲۰ ساله من خواستگاری دارم که نماز و روزه ترک کرده برای ایشون شرط گذاشتم که اگه نماز بخونه و روزه بگیره قبول میکنم از همه جهت هم پدر و مادرم تاییدش میکنن الان هم شرط و قبول کرده بنظرتون کار درستی کردم؟ بی تکیه بر هیچ وعده ای و ازدواج کنید 🦋لطفا پاسخ استاد را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خوشبختی مکان و شرایط نیست ! احساسی است که باید آن را بلد شد . شبیهِ غم ، شادی ، خشم و تمامِ احساس هایِ دیگر ... گاهی قدم بزن ، کتاب بخوان و موسیقیِ مورد علاقه ات را گوش کن . خوشبختی ، اتفاقی نیست که بیفتد ، یک حسِ نابِ درونی است ،باید آن را ایجاد کرد ! الهی قمشه ای https://eitaa.com/pouralizadeh
. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اظهار نظر و بذل محبت یکی از همراهان با معرفت کانالمون)🌹 همه ما هم از اینکه شما کانال خودتان را همراهی می کنید مسرور و سپاسگزاریم🌹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پرسش از استاد پورعلیزاده موضوع: با خوب نیست، چکار کنم ؟ سوال شما عزیزان🌹👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ .باسلام خدمت آقای دکتر.من خانمی ۳۸ ساله هستم وشوهرم ۴۴ ساله است . دارای .... فرزند هستم. شوهرم وپدرم از اول زندگی روی رفتارهای یکدیگر حساس بودند وپدرم بین دخترها وپسرهایش فرق می گذاشت واین باعث تشدید ناراحتی می شد مثلا تولد بچه ی برادرم می رفت وتولد برای ما نمی آمد واین جور مسائل بسیار پیش می آمد. ما هم زیاد نمی رفتیم خانه ی پدر سالی یک بار یا دوبار وپدرم می گفت چرا نمی آیید ولی ما می دانستیم که تعارف می کند . ۱۷ سال است ازدواج کرده ایم با هم مشکل خاصی نداریم مشکل رفتارهای پدرم هست. ........... شوهرم به خانه پدرم نمی آید وبا رفتن من هم مشکلی ندارد ولی من دوست دارم باخانواده ام رابطه داشته باشیم چیکار باید بکنم 🦋لطفا پاسخ استاد را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh