eitaa logo
استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان 🔞🔞🔞
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
719 ویدیو
19 فایل
سلام دوستانم🌹خوشحال میشم سوالاتتون و در pv برام ارسال کنید🌹 @Pouralizade هماهنگی وقت مشاوره حضوری تماس با شماره 09134118416 👇آدرس اینستاگرام👇 instagram.com/pouralizade 👇 آدرس سایت👇 Www.pouralizade.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‎⁨سختی های زندگی ...⁩.mp3
5.66M
دوشنبه 22 آبان برای‌دور‌کردن‌انرژی‌منفی: هر روز برای چند دقیقه هم که شده پنجره هارو بازکنید و اجازه بدهیذ نور خورشید و هوای تازه وارد بشه‌ حتما حتما خونه رو مرتب کنید نظم تو خونه انرژی منفی رو از بین میره لوازم شکسته رو بندازید دور گل های خشک رو نگه ندارید . هر روز موسیقی ملایم تو خونه پخش کنید. https://eitaa.com/pouralizadeh
💎 سلام دوستانم یادتون باشه تا بی نهایت سعی و تلاش و کوشش تلاش و ایستادگی رمز موفقیت است
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پرسش از استاد پورعلیزاده موضوع: با زن رابطه داره سوال شما عزیزان🌹👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ .باسلام.خدمت استاد؛دکتر پوعلیزاده من خانمی 52 ساله ام..خانه دار.30 سال هست که ازدواج کردم شوهرم 58 سالشون هست؛ساکن ........ ساله دارم. شغل شوهرم ..... هستند . اخلاقشون خیلی تند وعصبی هستن چندسال پیش ی همسایه داشتیم باشوهرم ارتباط داشته الان 10 ساله ازهمسایگیمون رفتن توشهردیگه. من الان 5 ساله که فهمیدم باشوهر من ارتباط داشته. البته خودش شوهرداره دوتاپسرم دوقلو18ساله دارن . وقتی فهمیدم خیلی بهم ریختم دعوا درست کردم باشوهرم.و... گفتن سه دانگ ازخونمون بنامت میکنم.چیزی نگوکه ابروم بره.. دیگه باهم نیستیم وازاین حرفا.. خلاصه منم یکم ارومتر شدم ولی دلم همچنان اروم نبود تااینکه بعداز سه سال باز دوباره فهمیدم باهم ارتباط دارن البته زنِ شوهرشون معتادبود بخاطرهمین شوهرمنا گرم میگرفت وازش اخاذی میکرد پول میگرفت وکمکش میکرد ..من شکایتشون کردم. شوهرم وقتی فهمیدمن شکایت کردمه بیشتر دعوادرست کردن وکلی خوندلم کردن..به شوهرم رضایت دادم ولی زنه را ازش تعهدمحضری گرفتم ..رفتم به شوهر وبچه هاشم گفتم... زنِ وقتی دیدکه من شکایت کردم و شوهرش فهمید باپسرهاش دیگه ترسیدو گفت دیگه غلط میکنم که ادامه بدم. وخطشونا عوض کردن گفت دیگه ادامه نمیدم؛ ولی من الان 6ماهه که گذشته همچنان دلم اشوبِ که نکنه بازباهم باشند. نمیدونم چیکارکنم.شوهرم خیلی هم قهرو هستن الانم 3ماهه که بامن قهر کرده ودرطبقه پایین خونمون زندگی میکنه.من دوسه باررفتم باهاشون حرف بزنم ولی تحویلم نمیگره.اکثرا درخونه دعوا درست میکنه دخترم بیشترشاهددعواهای ماهست... اقای دکترتوراخدا راهنماییم کنید چیکارکنم چجوری باهاشون رفتارکنم دوستشون دارم نمیخام زندگیم ازهم بپاشه.بچه هام دراستانه ازدواج هستند.. خداخیرتون بده الهی عاقبتتون بخیرباشه.ممنون که برامون وقت میگذارید لطف کنید پاسخم بدهید.خواهشن سن وشغل و.شهرراسانسورکنید باتشکر🌷 🦋لطفا پاسخ استاد را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
2.12M
صوت🌹استاد پور علیزاده روانشناس اصفهان ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ موضوع: با زن رابطه داره ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اظهار نظر و بذل محبت یکی از همراهان با معرفت کانالمون)🌹 همه ما هم از اینکه شما کانال خودتان را همراهی می کنید مسرور و سپاسگزاریم🌹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پرسش از استاد پورعلیزاده موضوع: با آقایی که دارد سوال شما عزیزان🌹👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ .با سلام و وقت بخیر جناب پورعلیزاده یه موردی هست که خلاصه وار میگم خدمتتون ممنون میشم راهنماییم کنید بنده ۳۵ سالمه و مجردم و کارمند اداره برق رامسر هستم من و همکارم به هم علاقه مند شدیم و ایشون ۳تا فرزند پسر دارند و به تازگی از خانمش جدا شدند و آشنایی ما زمانی بود که ایشون مدتی بود از همسرش جدا زندگی میکرد و منتظر حکم طلاق بودند با توجه به اینکه سه سالی از آشنایی ما میگذره و تا حدود زیادی به روحیات هم آشنایی پیدا کردیم به شدت بهم علاقه مندیم تو خانواده مطرح شده این موضوع ولی مخالف هستن به خاطر اینکه ایشون قبلا ازدواج کرده بوده و البته بیشتر به خاطر فرزند داشتنشون ولی ما اینقدر عاشق هم هستیم که با اینکه میدونم خیلی سخته شروع این زندگی ولی نمی تونم ازشون بگذرم در ضمن ایشون حاضره هر کاری بکنه که تبعاتش کمتر باشه ( مثلا خونه دو طبقه بگیره که حریم خصوصی داشته باشیم هم ما هم بچه ها و ...) حالا سوال من اینه چطور میتونم به بچه ها نزدیک بشم و باهاشون ارتباط خوبی داشته باشم چون به هر حال بچه های آسیب دیده ای هستن در ضمن با ازدواج پدرشون هم مخالف هستن بچه ها ۱۷ ساله و ۱۴ ساله و ۶ ساله هستن 🦋لطفا پاسخ استاد را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
2.7M
صوت🌹استاد پور علیزاده روانشناس اصفهان ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ موضوع: با آقایی که دارد ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 🌸 با ارسال این صوت برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران و گره گشایی از انسان ها شریک شوید👌 👇👇👇 https://eitaa.com/pouralizadeh ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اظهار نظر و بذل محبت یکی از همراهان با معرفت کانالمون)🌹 همه ما هم از اینکه شما کانال خودتان را همراهی می کنید مسرور و سپاسگزاریم🌹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانومش گفته بدون گل بیایی راهت نمیدم خونه🌹 ارسالی مادر امید از همراهان محبوب کانالمون ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
و بالاخره تونستم اون آتیش رو خاموش کنیم ولی چون هنوز از بعضی جاهاش دود بلند می شد می ترسیدم دوباره شعله ور بشن این بود که بازم آب آوردیم و ریختیم تا همه چیز کاملا سرد بشه  ؛ بازم یک ترس توی وجودم بود که نکنه دوباره  یک جایی آتیش بگیره برای همین تمام بخاری های بالا رو خاموش کردیم ولی خونه پر از دود بود و بوی سوختگی همه ی فضای عمارت پیچیده بود ؛ قربان همینطور که ناله می کرد  با نگرانی تلاش می کرد ؛انگشت ها و کف  دستهای منم  بشدت می سوخته بود  ؛ قربان گفت : این اتاق آقا کامی بود خدا رحم کرد لباس هاش نسوخته ؛  در حالیکه هنوز نگرانی من تموم نشده بود از پله ها پایین اومدیم هوا اونقدر سرد بود که نمی شد درا رو باز کنیم ؛ یک مرتبه چشمم افتاد به قربان ؛که داشت از درد سوختگی  بال بال می زد و بی تابی می کرد  ؛ سمت راست صورتش و هر دو دستش بشدت سوخته بود و من نمی دونستم چیکار کنم ؛ اصلا هیچی به فکرم نمی رسید ؛ خودمم کم درد نداشتم و هر لحظه بی طاقت تر می شدم ؛ صدای زنگ تلفن امیدی توی دلم روشن کرد که شاید نریمان دوباره زنگ زده باشه ؛ با سرعت رفتم و به زحمت گوشی رو برداشتم ؛ صدای مامانم رو شنیدم و هق و هق به گریه افتادم و گفتم : مامان ؟ قربونت برم ؛ زود باش بگو کسی که سوخته باشه چیکار باید بکنم ؟ چی بزارم روش ؟ هراسون  گفت : مادرت بمیره تو سوختی ؟ گفتم نه من خوبم آقا قربان سوخته نگران من نباش باور کن  آقا قربان سوخته ؛ گفت : وای خاک بر سرم دیدم دلم شور می زنه ؛ چی شده ؟کجاش سوخته ؟ گفتم شما الان فقط بگو برای سوختگی چیکار کنم ؟ گفت توی خونه پماد ی چیزی ندارین ؛ از شالیزار پرسیدم : می دونی خانم پماد سوختگی داره یا نه ؟ گفت نمی دونم اگرم باشه من نمی شناسم ؛ مامان گفت : گوش کن پریماه اول آروم باش ؛ چیزی نیست سریع یکم سیب زمینی رنده کنن بمال روی سوختگیش اگر عمیق هست این کارو نکن ببرش دکتر ؛ گفتم : مامان نمی دونم چقدر عمیقه ؛ بزار برم داروخونه رو بگردم ؛ از خونه نمی تونیم بریم بیرون برف خیلی زیاد اومده ؛ بگو الان چیکار کنم دردش کم بشه بیچاره داره گریه می کنه ؛گفت:  اینجا که چند سانت بیشتر نیست ؛بقیه کجان ؟ گفتم : بعدا برات میگم ؛ بگین چیکار کنم ؟ گفت :  ببین پریماه اگر خیلی می سوزه  بزار توی آب سرد یک مدت نگه دار بعد پماد بمال ؛ گفتم شماره ی شما چنده ؛ گفت سی و پنج ؛ دو ؛ سی و پنج   گفتم :یادم می مونه شما  از خانجون بپرس شاید راهی بلد باشه من دوباره به شما زنگ می زنم ؛ و گوشی رو قطع کردم و دویدم توی آشپز خونه و از توی دواها یک پماد سوختگی پیدا کردم ؛وبه شالیزار  گفتم چند تا سیب زمینی رنده کن  پماد رو مالیدم به صورتش  و دستهاشو گذاشتم توی آب سرد بیچاره از درد داشت بیهوش می شد شالیزار گفت : خانم من برم به بچه ها سر بزنم به احمدی بی غیرت بگم مراقبشون باشه زود بر می گردم ؛گفتم : اگر می تونی برشون دار بیار همین جا ؛  رفتم یک کاسه آب هم آوردم و دست خودمو گذاشتم تا درد کمتری احساس کنم ؛  یکم بعد بقیه ی پماد رو روی دستهای قربان مالیدم و جا هایی که کمتر سوخته بود از اون سیب زمینی های رنده شده گذاشتم و بقیه ی اونم مالیدم به دست های خودم  ؛  می تونم بگم سخت ترین شب زندگیم بعد از فوت آقاجونم اون شب بود،  سیاه و طولانی ؛ با قربان  شالیزار و بچه هاش توی اتاق پذیرایی موندیم و به ناله های قربان گوش دادیم ؛ نزدیک صبح درد مون  یکم آروم شد قربان خوابش برد و منم  روی مبل به خواب رفتم  ؛ خب من تا اون زمان نازپرورده بودم وناملایمی های دنیا رو تجربه نکرده بودم ؛ مثل بچه ای که بخواد زخمشو به پدرش نشون بده دویدم دم در عمارت و قبل از اینکه ماشین برسه در رو باز کردم ؛ ولی یادم رفته بود که بگم احمدی بخاری و پرده ای که بیرون انداختیم رو بر داره و اونا هم تا کاری رو بهشون نمی گفتیم انجام نمی دادن ؛ خانم که همیشه حواسش به همه چیز بود و بلافاصله ی بخاری و پرده رو دید ؛ چون تا جایی که ماشین نگه می داشت چند متر بیشتر فاصله نداشت ؛ پس فورا همه چیز رو فهمید و در ماشین رو باز کرد و با عصبانیت پرسید :بخاری  آتیش گرفت ؟ چی شد؟خونه رو سوزندین , مال کدوم  اتاق بود  ؟ و در حالیکه پیاده می شد ادامه داد :می دونستم ؛ یک شب نباشم اینا عرضه ندارن که مراقب خونه باشن ؛ گفتم نترسین خانم جلوشو گرفتیم ؛ به موقع رسیدیم ؛ اما نریمان هراسون خودشو به من رسوند و پرسید چی شده ؟ گفتم : بعدا برات تعریف می کنم الان باید قربان رو ببری بیمارستان وضعش خوب نیست ؛ پرسید تو خوبی چیزت نشده ؟قربان خیلی سوخته