نوشته های ناهید:
#داستان_بارون 🌧
#قسمت_هفتم -
مامان نبود و هیچ کاری از دستم بر نمی اومد روی مبل نشستم و گفتم : مینا یک قلم و کاغذ بیار جاهایی که ممکنه رفته باشه رو بنویسیم
مجید پرسید مثلا کجا ما که به همه زنگ زدیم ؛
گفت : مطمئنم هر کجا که رفته باشه سفارش کرده به ما چیزی نگن ؛ پس میریم در خونه شون و پرس و جو می کنیم ممکنه خونه ی یکی از دوستانش باشه ؛
مینا با افسوس گفت : بی فایده اس اگر اون واقعا خودش رفته باشه و اتفاقی براش نیفتاده باشه ما باید صبر کنیم تا خودشو نشون بده ؛ در خونه ی کسی رو زدن و پرسیدن مامان من اینجاست واقعا که خجالت داره ؛ من که روم نمیشه ؛
گفتم : من به خاطر مامان هر کاری می کنم اون باید بدونه که چقدر دوستش داریم ؛و مهمترین شخص توی زندگی ماست ؛ اگر نادیده اش گرفتیم اگر به فکر حالش نبودیم برای این بود که صبوری می کرد و حرف نمی زد دردشو به ما نمی گفت منم بی تقصیر نیستم یک فکر احمقانه همیشه نسبت به اون داشتم ؛ که مثل کوه پشت سر ماست نمی دونستم این کوه به مرور زمان فرسوده شده ؛
سنش رفته بالا ؛ غم های روزگار صبرشو لبریز کرده نفهمیدم مادرم پیر شده پشتِ خم شده و زانو دردشو دیدم ولی اصلا برام جدی نبود ؛ ندیدم که دیگه طاقت نداره غم های ما رو به دوشش بکشه ؛
مجید گفت : آره ولی تقصیر ما هم نیست کسی رو توی این دنیا نداریم که بهش تکیه کنیم توی دنیایی که آدم ها حتی حقوق شهروندی ندارن کار نیست گرونی و بی پولی اذیتمون می کنه باید به کی پناه ببریم؟ به جز مادر چه کسی بود که به دادمون برسه ؛ شما ها می دونستین که سارا حامله شد و بچه رو انداخت ؟
نشستیم و فکر کردیم چطوری توی این اوضاع بزرگش کنیم من حتی خرج خودمون دو نفر رو هم با بدبختی بدست میارم ؛
باورتون میشه یکی دوبار به مسعود رو انداختم رک و راست گفت ندارم ؛ ولی یک هفته بعد ماشین مهدیه رو عوض کرد ؛
به خدا خیلی بهم گرون تموم شد ؛ آخه منم دلم نمی خواد دستم رو پیش کسی دراز کنم ولی به هر دری می زنم نمیشه هرجا میرم کار می کنم حقوقش کفاف زندگی رو نمیده میام بیرون به هوای اینکه پول بیشتر در بیارم به در بسته می خورم
خب چیکار می کردم ؛ مجبور بودم بیام پیش مامان ؛ اونم یک وقت ها بهم می داد ولی اونقدر نصیحتم می کرد که عصبی می شدم و اون حرفا رو بهش می زدم ؛
باور کنین منم دلم نمی خواد این خونه رو بفروشه ولی چاره ی دیگه ای نداشتم که بهش فشار بیارم من الان جوونم یک بار به دنیا میام نباید به فکر آینده ی خودم باشم ؟
فکر کردم خونه رو بفروشیم و یک مقدار بده به من سرمایه کنم می خوام با یکی از دوستام شریک بشم و رستوران خیابونی بزنیم ؛
ولی بهش قول داده بودم که از درامدم هر ماه بهش بدم باور کنین که این کارو می کردم مامان داشت راضی می شد ولی مسعود نذاشت و دخالت کرد .
ژیلا گفت , می دونی مشکل تو چیه مجید ؟
هیچ کس رو به جز خودت و مشکلت نمی بینی نه احساس مامان و نه خواهرات ؛ هیچ با خودت فکر کردی ما سه نفر هم آدمیم یا مثل خیلی از مرد ها فکر کردی چون دختریم حقی نداریم ؟ چرا مادر باید خونه رو بفروشه و بره یک جای کوچکتر که تو راحت زندگی کنی ؟ مگه غیر از اینکه تو باید گلیمت رو خودت از آب بکشی ؛ اگر درست رفتار کرده بودی و سر یک کار می موندی الان این حال و روزت نبود ؛
من بهت میگم چرا بچه ات رو محکوم به نیستی کردی چون از مسئولیت فرار می کنی ؛مدام نق می زنی و شاکی هستی اگر این همه تلاشی که برای بدست آوردن پول باد آورده کردی صرف یک کار درست و حسابی می کردی الان وضعیت از این بهتر بود ؛
مجید طبق معمول عصبی شد و شروع کردن با ژیلا جر و بحث کردن و من و مینا هر جایی که امکان داشت مامان بره رو نوشتیم ؛ و آخرین جمله ی مجید این بود , برین بالا و بیان پایین مامان برگرده من این خونه رو می فروشم ؛چه شما ها راضی باشین چه نباشین ؛
گفتم : داداش جان ، برادرم ؛ آقا مجید چیزی که تو در نظر نمی گیری سن و سال مامان هست فروختن این خونه براش مثل اینه که احساس آوارگی و در بدری کنه ؛
اون دیگه طاقت روزهای جوونی رو نداره و نمی تونه دلشو به دریا بزنه الان موقعیه که باید آرامش داشته باشه احساس کنه به جایی مطلقه و بچه هاش کنارش هستن ؛
چرا نمی خوای بفهمی که این کار شدنی نیست مگر اینکه به درد و رنج مادرت راضی باشی ؛
اگر هستی بسم الله هر کاری می خوای بکن ما سه خواهر چشمداشتی به این خونه و زندگی نداریم همیش مال تو ولی لطفا حساب مامان رو بکن ؛
حالام که فهمیدی مریضه دیگه اگر یک کلمه در این مورد حرف بزنی با من طرفی کاری می کنم که روت نشه توی صورت ما نگاه کنی ؛ الانم اگر دلیل رفتن مامان تو باشی هیچوقت ازت نمیگذرم و دیگه تو رو برادر خودم نمی دونم ؛
با این حرفا که شنیدم تو یک غریبه ی بی احساسی ؛ الان وضع تو بدتر یا مینا ؟ مگه ژیلا خیلی خوب داره زندگی می کنه ؛ یا در مورد من چی فکر می کنی ؟ شهاب دائم سرکاره و من صبح میرم و تا ساعت چهار دارم از جونم مایه می زارم آخر ماه هیچی نداریم ؛ تازه خودت می دونی که کار شهاب دائمی نیست شده شش ماه بیکار بوده اینو می دونستی ؟
ولی هرگز نذاشتم کسی بدونه و دستم رو جلوی کسی دراز نکردم ؛
با ناراحتی گفت : خواهر اقلا خونه مال خودتون هست ؛ سرماه ماه صاحبخونه نمیاد و آبروت رو ببره ؛
گفتم : تمومش کن ؛ تمام ؛ تو بازم داری حرف خودت رو می زنی متاسفم برات ؛
بعد من و مینا رفتیم تا به جاهایی که شک داشتیم سر بزنیم ؛ چند تا از دوستان نزدیک مامان و احتمالا یکی از دایی هام ولی مینا راست می گفت به هر کس مراجعه کردیم جز سرشکستی برامون چیزی نداشت ؛
دیر وقت شده بود و مینا رو گذاشتم خونه ی مامان و رفتم به خونه ی خودم تازه یادم افتاده بود که به شهاب قول داده بودم زود برگردم و امیدوار به اینکه این بار درکم کنه ؛
اما نکرد و بازم با من قهر بود ؛ قهری که من بشدت ازش می ترسیدم چون طولانی می شد و اونقدر ادامه پیدا می کرد تا جونم رو به لبم برسونه و مجبور بشم صد بار عذرخواهی کنم ؛
تصمیم گرفتم همون اول کار بهش بگم منو ببخشه و نزارم توی این اوضاع بین مون شکرآب بشه ؛ وقتی رسیدم شامش خورده بود و حنا هم خواب بود ؛
همینطور که مانتوم رو در میاوردم گفتم : شهاب نمی دونی امشب چی بهم گذشت هر جایی رو که ممکن بود با مینا رفتیم ولی هیچی دستگیرمون نشد ؛ ولی ببخشید که دیر کردم دلم طاقت نمی آورد که بیکار بمونم ؛ اینطوری خیالم راحت تره که تلاش خودمو کردم ؛
سکوت کرد ؛نگاهم توی صورتش مونده بود باحالتی ترحم بر انگیز ادامه دادم : راستی یک خبر بدم دارم همین امروز فهمیدیم که مامان مریض بوده و به ما چیزی نگفته ؛ هیچ عکس العملی نشون نداد ؛
رفتم کنارش نشستم و پرسیدم :برات مهم نیست که مامان مریضه ؟ نمی پرسی چه بیماری داره ؟ گفت : برای شما خواهر و برادر ها چقدر مهم بوده که بهتون نگفته ؛ هیچ فکر کردین چرا یک مادر مریضی خودشو از بچه هاش پنهون می کنه ؟ حتما یک ایرادی توی کارتون هست وگرنه مامان زن عاقلیه ؛
گفتم : شهاب خواهش می کنم اخم نکن ؛ جبهه نگیر من الان ظرفیتشو ندارم ؛می دونم منتظر موندی ولی توام مثل من می دونی چقدر از عمرم رو منتظر تو شدم یکبار کارای تو رو کردم ؟
داد زد من میرم سرکار ؛ خوشگذرونی که نمیرم ؛ فکر می کنی آسونه تا نیمه های شب پشت دوربین نشستن و قوز کردن که دوتا صحنه بگیرم و صبح بهم میگن باید دوباره بگیریم ؟
ادامه دارد
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پاسخ استاد پورعلیزاده
موضوع: #تحقیقات اولیه خواستگاری
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
سوال شما عزیزان🌹
عرض سلام وادب خدمت شما استاد گرامی.
استاد یه سوال از خدمت شما دارم
استاد من یه چند جا که برای پسرم زنگ زدم برا خواستگاری بدون اینکه من برم دختر خانوم رو ببینم میرند تحقیقات این کار درسته یا نه ؟ من خودم نظرم اینه که اول دختر خانوم رو ببینم ویه دیداری با خانواده داشته باشم اگه از یه موردهایی موردپسند بود بعد برم وارد جزئیات بیشتر بشم . چون اینجور که هنوز هیچی نشده آوازه اش همه جا بشه .................. شما راهنماییم میکنید که چکار کنم اون زمان که زنگ میزنم چی بگم که این موضوع پیش نیاد........من یه جا زنگ زدم تا رفته بودند از پدر شوهر بچه خواهرم تحقیقات بدون اینکه اصلا من دختر خانوم رو ببینم
🦋لطفا پاسخ استاد پورعلیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
777.1K
صوت
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پاسخ استاد پورعلیزاده
🌸
موضوع: #تحقیقات قبل از خواستگاری
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پاسخ استاد پورعلیزاده
موضوع: برخورد با رفتار جنسی کودکان
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
سوال شما عزیزان🌹
سوالی داشتم خدمتتون
دختر ۳ سال و نیمه دارم یه روزک برا بازدید از اقوام رفته بودیم یکی از بچه ها که اونمدختر همسنش بوده بهش گقته بوده شلوارشو پایین بکشه و هر دو آلت تناسلیشون و بهم نشون دادن .از اون به بعد دخترم هر بچه ای کمیبینه باهاش میره اتاق در و میبنده و شلوارشون و پایین میکشن
نمیدونم چطور باهاش رفتارکنم
امروز جلوی خودم گفت ببخشید ولی چند دیقه بعد باز تکرار کرد نمیدونم چیکارش کنم شما در این موردم مشاوره میدید ؟؟
🦋لطفا پاسخ استاد پورعلیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
1.61M
صوت 🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پاسخ استاد پورعلیزاده
موضوع: برخورد با رفتار #جنسی کودکان
#رفتار_جنسی_کودک
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
موضوع: اگر بچه ها رابطه جنسی مان را ببینند، چکار کنیم؟ افسردگی ، احساس ناامنی
سلام آقای دکتر پورعلیزاده عزیز
بنده نوشین....... هستم و پارسال در جریان اختلاف خواهرم با شوهرش با شما آشنا شدم
پورعلیزاده: افتخاریست برای بنده لطفا بنویسید کار طلاقشون به کجا رسید؟
نوشین: خدا را شکر با کمک و راهنمایی های شما آروم شدند....... و رفتند سر زندگیشون
پورعلیزاده: لطفا بهشون بگید ارتباطشون و با من قطع نکنن ............
نوشین: پسرم حدود ۱۳ سالشه که یک بار که برادرم رفته بودند شهرستان پیش مادرم ......... ناگهان به خانه برگشت و
متأسفانه در اتاق باز بود و وارد اتاق شد
.............. و ما متوجه نشدیم و فکرش رو هم نمی کردیم به خونه برگرده ، در حالیکه من و شوهرم پیش هم بودیم و واقعا نمیتونم احساسم و از اون لحظه وحشت ناک بگم خلاصه شروع کرد به گریه کردن ......... و از آن روز به بعد دیگه سعی میکنه تا بشه ما رو با هم تنها نمیذاره ........... کم حرف شده ، همش تو لاک خودشه .......
پورعلیزاده: این مساله کمی مبهم است لطفا بیشتر توضیح بدید آیا پسر شما قبلا آسیب جنسی دیده بوده؟
نوشین: بله نه تو بچگی ی نفر از بچه همسایه ها گولش میزنه..... و اخیرا هم یکی دوبار دیگه هم مورد خطر قرار گرفت ولی یاد گرفته بود فرار کنه......... ممنون از پاسخگویی تون.......
🦋لطفا پاسخ استاد پورعلیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
1.51M
صوت 🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پاسخ استاد پورعلیزاده
🌸
موضوع: اگر بچه ها رابطه جنسی مان را ببینند
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
ورود افراد زیر ۱۸ سال به این کانال ممنوع است
متشکرم
بخوان،
بیاموز،
عشق بورز
درایوان خود بی نیاز و بی ناز
به تماشای جهان بنشین...
زیرا که زندگی
حلقه هایی از لحظات خوش است
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پاسخ استاد پورعلیزاده
موضوع: تاثیر اطرافیان همسر
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
سوال شما عزیزان🌹
سلام محضر استاد پورعلیزاده عزیز ............. یه سوال داشتم من تازه چند ماهه که عقد کردم شوهرم هر کاری میخواد کنه فقط از همسرش یعنی من پنهان می کنه و تازه اینکه اطرافیان مثل خواهرش هم بهش یاد می دن که حرف هات را نگو و مثلا بهش می گن نگو که الان منزل چه کسی هستی و.............
این را که اطرافیان یادش می دهند عینا دیدم و شنیدم چطوری میشه هم به اطرافیان و هم به همسرم بفهمونم که من شریک زندگی اش هستم
و باید با من مشورت بگیره من دوست ندارم مثل زن هایی باشم که تو زندگی هیچ نقشی ندارم از اینجور زندگی کردن متنفرم اما داره به سرم میاد
لطفا کمکم کنید خیلی ممنون ببخشید مزاحم شدم
سلام حالتون خوبه خسته نباشید ببخشید میشه لطفا سوال من را هم جواب بدهید خیلی ممنون
🦋لطفا پاسخ استاد پورعلیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
1.15M
صوت
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پاسخ استاد پورعلیزاده
🌸
موضوع: تاثیر #اطرافیان همسر
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
نوشته های ناهید:
حالا تو کار خودت رو با من مقایسه می کنی ؟
تو امشب دیدی که چقدر بهت احتیاج داشتم نباید میرفتی چون می دونستی که بی فایده اس فقط برای اینکه حرص من ودر بیاری رفتی و دیرم اومدی آفرین ؛ آفرین به تو موفق شدی انتقام بگیری ؛
گفتم : شهاب عزیزم این حرفا چیه می زنی من اصلا همچین قصدی نداشتم باور کن ؛ مامانم گم شده چرا نمی فهمی ؟
گفت : باشه , باشه ؛ هر موقع ازت گله کردم یک بهانه ای داشتی ؛ ببینم الان تو چند روزه سرکار نرفتی ؟ از روزی که مامانت گمشده درسته ؛ پس می تونستی کار رو تعطیل کنی ؛ ولی هر بار که من از سفر برگشتم صبح اول وقت منو تنها گذاشتی و رفتی اگر خاطر خانم باشه گاهی بهت التماس کردم ولی مرغت یک پا داشت و گفتی مراجع دارم و نمیشه نرم ؛ الان بهم بگو چی عوض شده که می تونی نری سرکار ؟
گفتم : نمی دونم تو چرا درکم نمی کنی اگر تو هر وقت صبح میای خونه و ازم میخوای سرکار نرم که اون کار برای من نمی مونه بیرونم می کنن ؛خب الان توضیح دادم و چند روز مرخصی گرفتم به خدا دلم برای کارم شور می زنه شنبه هم میرم سرکار چه مامان پیدا بشه و چه نشه ؛
ولی این موضوع با چیزی که تو ازم می خوای فرق داره ؛
گفت : بله خب تو برای من ارزشی قائل نیستی به خواسته های من توجهی نداری ؛
بلند شدم و گفتم این بحث بی فایده اس کله های همه ی شما خرابه ؛توی سرت تون چی می گذره نمی دونم ؛ ولی هیچکدوم منطقی فکر نمی کنین؛ آقا شهاب من همینم که هستم حالا برو هر طوری دلت می خواد فکر کن دیگه برام مهم نیست ؛
شهاب ببین خودت خواستی من تا الان سعی کردم رابطه مون رو عشق مون رو نگه دارم از این به بعد می سپرمش دست تو حالا تو باید سعی کنی ؛
من دیگه خسته شدم حرف زیاد دارم ولی توان گفتش رو ندارم ؛ اگر از بودن من توی خونه ناراحتی حنا رو برمی دارم میرم خونه ی مامان ؛
گفت : تو پاتو از این در بیرون بزار ببین باهات چیکار می کنم و رفت توی اتاق خواب و در رو زد بهم ؛
چند بار صورتم گرفتم و بلندگفتم وای باورم نمیشه ؛ چرا همه ی اطرافیان من کج خیال وبد بین هستن خودخواه و زبون نفهم ؛
من چطوری به این مرد حالی کنم که اشتباه می کنی ؛ صدامو شنید و دوباره در رو باز کرد و گفت : خانم روانشناس یک لحظه فکر کن شاید تو زبون نفهم و خودخواهی و داری راه رو اشتباه میری ؛ و دوباره در رو محکمتر کوبید بهم .
چند روز دیگه گذشت و از مامان خبری نبود و من و شهاب همچنان با هم قهر بودیم از گم شدن مامان ده روزی میگذشت دیگه جایی نبود که نگشته باشیم و پلیس هم عاجز شده بود و دیگه پیگیری درستی نمی کرد فقط یکبار دیگه جسد زنی رو پیدا کرده بودن که این بار ژیلا و مجید برای شناسایی رفتن خبر دادن که مامان نبوده
تا اینکه پنچشنبه صبح بعد از صبحانه حنا رو بردم ؛حمام داشتم اونو می شستم که شهاب زد به در و با هیجان گفت : مهلا ؟ مهلا زود باش بیا بیرون ؛ زود باش مامان زنگ زد به من ؛ زود باش جاشو بهم گفت حالش خوبه بیا بیرون ؛
صدایی مثل ناله از گلوم بیرون اومد و نفهمیدم چطوری خودمو حنا رو آب کشیدم و شهاب اونو ازم گرفت و اومدم بیرون همینطور که حوله تنم بود پرسیدم ؛ شهاب زود باش بگو به تو زنگ زد یا به گوشی من ؟
گفت : به من زنگ زد ؛
گفتم خب بگو ؛بگو چی گفت کجاست ؟
گفت : میگم تو آروم باش میگم ؛ حالش خوبه ازم خواست که به همه بگم بریم به آدرسی که برای من می فرسته ؛ تاکید کرد که همه باید باشن ؛
گفتم ای بابا نگفت چرا رفته ؟ تو نپرسیدی ؟
گفت : مهلا خواهش می کنم اینطوری بالا و پایین نپر مامانت خوبه من بهت گفته بودم اون حتما یک منظوری از این کارش داره ؛
نپرسیدم چون از اول که شروع کرد به حرف زدن گفت : خوب گوش کن شهاب تو پسر منی خودتم می دونی که چقدر دوستت دارم ازم نپرس چرا رفتم فقط به بچه ها بگو همشون با هم بیان به آدرسی که می فرستم هنوزم آدرس رو نفرستاده ؛
من دوباره گرفتمش ولی خاموش بود شاید صبر کرده ..
که برای شهاب پیام اومد ،هر دو دستپاچه به گوشی نگاه کردم ؛
گفتم : شهاب مامان رفته شمال ؟ باورم نمیشه که مامان تنهایی رفته باشه آخه چطوری و برای چی رفته؟
نمی دونستم فقط از اینکه بهمون خبر داده هیجان زده بودم و فورا به همه خبر دادم و گفتم که باید راه بیفتیم مامان امشب منتظر همه ی ماست ؛ من و شهاب الان میریم شما ها دیر نکنین لطفا ؛
اما از اونجایی که شهاب با من قهر بود مردد شدم وپرسیدم تو که میای ؛ آره ؟
گفت : معلومه که میام برو آماده شو سرخودتو و حنا رو خشک کن سرما نخورین هوا سرده ؛ من میرم ماشین رو گرم کنم ؛
با شدت گرفتن بارون توی ماشین به خودم اومدم دیگه مه توی جاده نبود و از گردنه ها رد شده بودیم ولی بارون همچنان تند و بی امان می بارید ؛
بارون برای من حکم عشق داشت بوی شهاب رو می داد و بوی زندگی ،
یک حسی بهم دست می داد که احساس می کردم همه چیز خوبه و من آدم خوشبختی هستم ولی اون روز دلم نمی خواست بباره که بتونم زودتر به مامانم برسم ؛
دستشو ببوسم و بغلش کنم طوری که بوی تنش برای همیشه توی مشامم بمونه و برای همه ی کاهلی هام ازش معذرت بخوام و بگم منو ببخش که فکر می کردم تو همیشه هستی فنا ناپذیری و نفهمیدم که چه دردی رو توی سینه ات به تنهایی تحمل کردی ؛ حتما دختر خوبی برات نبودم که منو امین خودت ندونستی ؛
و یادم اومد ؛که اون بود که نمی ذاشت روزهای تنهایی بهم سخت بگذره ؛ اون بود که وقتی شهاب میرفت مسافرت یک لحظه ازم غافل نمی شد ؛ اگر میرفتم خونه اش که هیچ اگر نمی رفتم غذای مورد علاقه ی منو درست می کرد و با اون زانوی دردناکش از پله های خونه ی ما بالا میومد و خم به ابروش نمیاورد . و اون بود که روزهای سختی رو که شهاب برام ساخته بود قابل تحمل می کرد ؛
ادامه دارد
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پاسخ استاد پورعلیزاده
موضوع: برخورد با #اعتیاد_شوهر
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
سوال شما عزیزان🌹
سلام بنده ................ ۱۲ سال پیش برای ازدواج امدیم خدمتتون و فرمودید ازدواج پرخطر خواهد بود و من توجهی به این فرمایش شما نکردم ............... شوهرم مخفیانه موادمخدر مصرف میکنه ومن میفهمم شغلشون ............. پدرش هم معتاده من نمی خوام سرنوشت مادرشوهرم را داشته باشم چندبار هم بهش گفتم که من می دانم مواد مصرف میکنی اما ............ انکار میکنه اما از رفتارهاش می فهمم باید چه کار کنم؟
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
941.3K
صوت
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پاسخ استاد پورعلیزاده🌸
موضوع: برخورد با #اعتیاد_شوهر
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
مشاوره شوهر معتاد(شوهرم معتاده، خسته شدم) – پور علیزاده
https://pouralizade.ir/%d9%85%d8%b4%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%87-%d8%b4%d9%88%d9%87%d8%b1-%d9%85%d8%b9%d8%aa%d8%a7%d8%af%d8%b4%d9%88%d9%87%d8%b1%d9%85-%d9%85%d8%b9%d8%aa%d8%a7%d8%af%d9%87%d8%8c-%d8%ae%d8%b3%d8%aa%d9%87-%d8%b4/
Alireza Talischi – Ghaf (320).mp3
8.4M
شاد باشید👌
بفرست واسه همسر عزیزت🌹
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
🐆
میگویند پلنگ مغرور شبی ماه را در دل آسمان و بالاتر از خود دید، تاب این توهین نیاورد و از روی صخرهها به سمتاش پرید تا بتواند ماه را هم تحت سیطره خود درآورد، اما به ته دره سقوط کرد و کشته شد
خدا کمکمون کنه کمی از غرورمون دست برداریم👌
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh
#پرسش_و_پاسخ_روانشناسی_در_ایتا
#پورعلیزاده_روانشناس_اصفهان
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
پاسخ استاد پورعلیزاده
موضوع: #دلبستگی یا #وابستگی #دختر به #پسر
#عشق_زودرس #ازدواج_زودرس
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
سوال شما عزیزان🌹
باعرض ادب و سلام خدمت آقای دکتر پورعلیزاده عزیز خسته نباشید وقتتون بخیر.
آقای دکتر دخترم ۱۷ سالشه بایه آقا پسری از فامیل.......... چت داره و جوری دلبسته این آقا شده که حرف شنوی ازم نداره تاقبل از چت کردنش با این پسر درسش انقد عالی بود رفتارش خیلی خوب بود ولی بعد از اون نه اهمیت به درس میده نه چیزهای دیگر اهل بیرون رفتنم نیست فقط ۲۴ساعته با گوشیه این آقا پسر هم بهش گفته قصد ازدواج داره درصورتی که اصلا از هیچ لحاظی بهم نمیخوریم من از وقتی موضوع را فهمیدم رفت و آمدم را با اون خانواده کم کردم ولی دخترم همیشه غر میزنه که اگه میدونستم قراره رفت و آمد نکنی باهاشون اصلا بهت نمیگفتم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم لطفاً راهنماییم کنید ممنونم 🙏
🦋لطفا پاسخ استاد پورعلیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇
┄┅┅✹🌺✹┅┅┄
https://eitaa.com/pouralizadeh