eitaa logo
استاد پورعلیزاده روانشناس اصفهان 🔞🔞🔞
3.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
690 ویدیو
19 فایل
سلام دوستانم🌹خوشحال میشم سوالاتتون و در pv برام ارسال کنید🌹 @Pouralizade هماهنگی وقت مشاوره حضوری تماس با شماره 09134118416 👇آدرس اینستاگرام👇 instagram.com/pouralizade 👇 آدرس سایت👇 Www.pouralizade.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞 ورود افراد زیر ۱۸ سال به این کانال ممنوع است متشکرم
بخوان، بیاموز، عشق بورز درایوان خود بی نیاز و بی ناز به تماشای جهان بنشین... زیرا که زندگی حلقه هایی از لحظات خوش است ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پاسخ استاد پورعلیزاده موضوع: تاثیر اطرافیان همسر ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ سوال شما عزیزان🌹 سلام محضر استاد پورعلیزاده عزیز ............. یه سوال داشتم من تازه چند ماهه که عقد کردم شوهرم هر کاری میخواد کنه فقط از همسرش یعنی من پنهان می کنه و تازه اینکه اطرافیان مثل خواهرش هم بهش یاد می دن که حرف هات را نگو و مثلا بهش می گن نگو که الان منزل چه کسی هستی و............. این را که اطرافیان یادش می دهند عینا دیدم و شنیدم چطوری میشه هم به اطرافیان و هم به همسرم بفهمونم که من شریک زندگی اش هستم و باید با من مشورت بگیره من دوست ندارم مثل زن هایی باشم که تو زندگی هیچ نقشی ندارم از اینجور زندگی کردن متنفرم اما داره به سرم میاد لطفا کمکم کنید خیلی ممنون ببخشید مزاحم شدم سلام حالتون خوبه خسته نباشید ببخشید میشه لطفا سوال من را هم جواب بدهید خیلی ممنون 🦋لطفا پاسخ استاد پورعلیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
1.15M
صوت تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پاسخ استاد پورعلیزاده 🌸 موضوع: تاثیر همسر ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
نوشته های ناهید: حالا تو کار خودت رو با من مقایسه می کنی ؟ تو امشب دیدی که چقدر بهت احتیاج داشتم نباید میرفتی چون می دونستی که بی فایده اس فقط برای اینکه حرص من ودر بیاری رفتی و دیرم اومدی آفرین ؛ آفرین به تو موفق شدی انتقام بگیری ؛ گفتم : شهاب عزیزم این حرفا چیه می زنی من اصلا همچین قصدی نداشتم باور کن ؛ مامانم گم شده چرا نمی فهمی ؟ گفت : باشه , باشه ؛ هر موقع ازت گله کردم یک بهانه ای داشتی ؛ ببینم الان تو چند روزه سرکار نرفتی ؟ از روزی که مامانت گمشده درسته ؛ پس می تونستی کار رو تعطیل کنی ؛ ولی هر بار که من از سفر برگشتم صبح اول وقت منو تنها گذاشتی و رفتی اگر خاطر خانم باشه گاهی بهت التماس کردم ولی مرغت یک پا داشت و گفتی مراجع دارم و نمیشه نرم ؛ الان بهم بگو چی عوض شده که می تونی نری سرکار ؟ گفتم : نمی دونم تو چرا درکم نمی کنی اگر تو هر وقت صبح میای خونه و ازم میخوای سرکار نرم که اون کار برای من نمی مونه بیرونم می کنن ؛خب الان توضیح دادم و چند روز مرخصی گرفتم به خدا دلم برای کارم شور می زنه شنبه هم میرم سرکار چه مامان پیدا بشه و چه نشه ؛ ولی این موضوع با چیزی که تو ازم می خوای فرق داره ؛ گفت : بله خب تو برای من ارزشی قائل نیستی به خواسته های من توجهی نداری ؛ بلند شدم و گفتم این بحث بی فایده اس کله های همه ی شما خرابه ؛توی سرت تون چی می گذره نمی دونم ؛ ولی هیچکدوم منطقی فکر نمی کنین؛ آقا شهاب من همینم که هستم حالا برو هر طوری دلت می خواد فکر کن دیگه برام مهم نیست ؛ شهاب ببین خودت خواستی من تا الان سعی کردم رابطه مون رو عشق مون رو نگه دارم از این به بعد می سپرمش دست تو حالا تو باید سعی کنی ؛ من دیگه خسته شدم حرف زیاد دارم ولی توان گفتش رو ندارم ؛ اگر از بودن من توی خونه ناراحتی حنا رو برمی دارم میرم خونه ی مامان ؛ گفت : تو پاتو از این در بیرون بزار ببین باهات چیکار می کنم و رفت توی اتاق خواب و در رو زد بهم ؛ چند بار صورتم گرفتم و بلندگفتم وای باورم نمیشه ؛ چرا همه ی اطرافیان من کج خیال وبد بین هستن خودخواه و زبون نفهم ؛ من چطوری به این مرد حالی کنم که اشتباه می کنی ؛ صدامو شنید و دوباره در رو باز کرد و گفت : خانم روانشناس یک لحظه فکر کن شاید تو زبون نفهم و خودخواهی و داری راه رو اشتباه میری ؛ و دوباره در رو محکمتر کوبید بهم . چند روز دیگه گذشت و از مامان خبری نبود و من و شهاب همچنان با هم قهر بودیم از گم شدن مامان ده روزی میگذشت دیگه جایی نبود که نگشته باشیم و پلیس هم عاجز شده بود و دیگه پیگیری درستی نمی کرد فقط یکبار دیگه جسد زنی رو پیدا کرده بودن که این بار ژیلا و مجید برای شناسایی رفتن خبر دادن که مامان نبوده تا اینکه پنچشنبه صبح بعد از صبحانه حنا رو بردم ؛حمام داشتم اونو می شستم که شهاب زد به در و با هیجان گفت : مهلا ؟ مهلا زود باش بیا بیرون ؛ زود باش مامان زنگ زد به من ؛ زود باش جاشو بهم گفت حالش خوبه بیا بیرون ؛ صدایی مثل ناله از گلوم بیرون اومد و نفهمیدم چطوری خودمو حنا رو آب کشیدم و شهاب اونو ازم گرفت و اومدم بیرون همینطور که حوله تنم بود پرسیدم ؛ شهاب زود باش بگو به تو زنگ زد یا به گوشی من ؟ گفت : به من زنگ زد ؛ گفتم خب بگو ؛بگو چی گفت کجاست ؟ گفت : میگم تو آروم باش میگم ؛ حالش خوبه ازم خواست که به همه بگم بریم به آدرسی که برای من می فرسته ؛ تاکید کرد که همه باید باشن ؛ گفتم ای بابا نگفت چرا رفته ؟ تو نپرسیدی ؟ گفت : مهلا خواهش می کنم اینطوری بالا و پایین نپر مامانت خوبه من بهت گفته بودم اون حتما یک منظوری از این کارش داره ؛ نپرسیدم چون از اول که شروع کرد به حرف زدن گفت : خوب گوش کن شهاب تو پسر منی خودتم می دونی که چقدر دوستت دارم ازم نپرس چرا رفتم فقط به بچه ها بگو همشون با هم بیان به آدرسی که می فرستم هنوزم آدرس رو نفرستاده ؛ من دوباره گرفتمش ولی خاموش بود شاید صبر کرده .. که برای شهاب پیام اومد ،هر دو دستپاچه به گوشی نگاه کردم ؛ گفتم : شهاب مامان رفته شمال ؟ باورم نمیشه که مامان تنهایی رفته باشه آخه چطوری و برای چی رفته؟ نمی دونستم فقط از اینکه بهمون خبر داده هیجان زده بودم و فورا به همه خبر دادم و گفتم که باید راه بیفتیم مامان امشب منتظر همه ی ماست ؛ من و شهاب الان میریم شما ها دیر نکنین لطفا ؛ اما از اونجایی که شهاب با من قهر بود مردد شدم وپرسیدم تو که میای ؛ آره ؟ گفت : معلومه که میام برو آماده شو سرخودتو و حنا رو خشک کن سرما نخورین هوا سرده ؛ من میرم ماشین رو گرم کنم ؛ با شدت گرفتن بارون توی ماشین به خودم اومدم دیگه مه توی جاده نبود و از گردنه ها رد شده بودیم ولی بارون همچنان تند و بی امان می بارید ؛
بارون برای من حکم عشق داشت بوی شهاب رو می داد و بوی زندگی ، یک حسی بهم دست می داد که احساس می کردم همه چیز خوبه و من آدم خوشبختی هستم ولی اون روز دلم نمی خواست بباره که بتونم زودتر به مامانم برسم ؛ دستشو ببوسم و بغلش کنم طوری که بوی تنش برای همیشه توی مشامم بمونه و برای همه ی کاهلی هام ازش معذرت بخوام و بگم منو ببخش که فکر می کردم تو همیشه هستی فنا ناپذیری و نفهمیدم که چه دردی رو توی سینه ات به تنهایی تحمل کردی ؛ حتما دختر خوبی برات نبودم که منو امین خودت ندونستی ؛ و یادم اومد ؛که اون بود که نمی ذاشت روزهای تنهایی بهم سخت بگذره ؛ اون بود که وقتی شهاب میرفت مسافرت یک لحظه ازم غافل نمی شد ؛ اگر میرفتم خونه اش که هیچ اگر نمی رفتم غذای مورد علاقه ی منو درست می کرد و با اون زانوی دردناکش از پله های خونه ی ما بالا میومد و خم به ابروش نمیاورد . و اون بود که روزهای سختی رو که شهاب برام ساخته بود قابل تحمل می کرد ؛ ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پاسخ استاد پورعلیزاده موضوع: برخورد با ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ سوال شما عزیزان🌹 سلام بنده ................ ۱۲ سال پیش برای ازدواج امدیم خدمتتون و فرمودید ازدواج پرخطر خواهد بود و من توجهی به این فرمایش شما نکردم ............... شوهرم مخفیانه موادمخدر مصرف می‌کنه ومن میفهمم شغلشون ............. پدرش هم معتاده من نمی خوام سرنوشت مادرشوهرم را داشته باشم چندبار هم بهش گفتم که من می دانم مواد مصرف میکنی اما ............ انکار می‌کنه اما از رفتارهاش می فهمم باید چه کار کنم؟ ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
941.3K
صوت مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پاسخ استاد پورعلیزاده🌸 موضوع: برخورد با ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
Alireza Talischi – Ghaf (320).mp3
8.4M
شاد باشید👌 بفرست واسه همسر عزیزت🌹 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
🐆 می‌گویند پلنگ مغرور شبی ماه را در دل آسمان و بالاتر از خود دید، تاب این توهین نیاورد و از روی صخره‌ها به سمت‌اش پرید تا بتواند ماه را هم تحت سیطره خود درآورد، اما به ته دره سقوط کرد و کشته شد خدا کمکمون کنه کمی از غرورمون دست برداریم👌 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پاسخ استاد پورعلیزاده موضوع: یا به ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ سوال شما عزیزان🌹 باعرض ادب و سلام خدمت آقای دکتر پورعلیزاده عزیز خسته نباشید وقتتون بخیر. آقای دکتر دخترم ۱۷ سالشه بایه آقا پسری از فامیل.......... چت داره و جوری دلبسته این آقا شده که حرف شنوی ازم نداره تاقبل از چت کردنش با این پسر درسش انقد عالی بود رفتارش خیلی خوب بود ولی بعد از اون نه اهمیت به درس میده نه چیزهای دیگر اهل بیرون رفتنم نیست فقط ۲۴ساعته با گوشیه این آقا پسر هم بهش گفته قصد ازدواج داره درصورتی که اصلا از هیچ لحاظی بهم نمی‌خوریم من از وقتی موضوع را فهمیدم رفت و آمدم را با اون خانواده کم کردم ولی دخترم همیشه غر میزنه که اگه میدونستم قراره رفت و آمد نکنی باهاشون اصلا بهت نمیگفتم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم لطفاً راهنماییم کنید ممنونم 🙏 🦋لطفا پاسخ استاد پورعلیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
2.31M
صوت تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پاسخ استاد پورعلیزاده 🌸 موضوع: یا به ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
- وقتي بهت پيام ميدم يعني دلم برات تنگ شده ؛ ولي وقتي پيام نميدم يعني منتظرم ببینم دلِ تو برام تنگ میشه :)) ای بی وفا 💔 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پاسخ استاد پورعلیزاده موضوع: شوهرم عقل من و قبول نداره و با من مشورت نمیکنه ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ سوال شما عزیزان🌹 سلام خدمت استاد پورعلیزاده عزیز. تشکر به خاطر تمام راهنمایی های که بصورت رایگان انجام می دهید. من ۱۵ سال است ازدواج کردم همسرم درمورد هیچ چیزی بامن مشورت نمیکنه حتی مسافرت رفتن و یا خریدو فروش چیزی.... من از دیگران میفهمم که فلان چیز چیز را خریده یافلان چیز را فروخته. یاحتی مسافرت رفتن مثلا خانوادش پیشنهاد مسافرت میدن و او قبول میکنه ولی بمن حرفی نمیزنه ولی من از خانواده اش میفهمم که میخایم بریم مسافرت.............. قبلا خیلی برام مهم نبود اما واقعا دیگه نمیتونم . اصلا با من حرفی نمیزنه هر وقت هم دلیلش را میپرسم هیچی نمیگه......... واقعا کمکم کنید خسته شدم....... 🦋لطفا پاسخ استاد پورعلیزاده را در صوت زیر بشنوید و برای دوستانتان ارسال کنید💞💞💞👇👇👇 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
1.64M
صوت تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پاسخ استاد پورعلیزاده 🌸 موضوع: شوهرم عقل من و قبول نداره و با من مشورت نمیکنه ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پاسخ استاد پورعلیزاده موضوع: شوهرم با من نمیشوند و نمیکند ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ سوال شما عزیزان🌹 سلام خوبید آقای پورعلیزاده ببخشید مزاحمتون شدم این سوال منکه من در بین آدم شوهرهام قابل اعتماد نیستم و احساس میکنم احترام گذاشتنشون بر سر اجبار است و از دست ندادن داداششون و همیشه فکر میکنند من خبر چین هستم من باید چیکار کنم ............ مشکلم اینه من باید به آدم شوهرام چه رفتاری بکنم با این همه مشکلات .......... بعدم اگه مشکل خودم هستم چیکار کنم ........... با اینکه شوهرم همیشه من را تقصیر کار می‌کنه ........... با این همه بی اعتمادی و کم محلی که دارند بهم میکنند یعنی می فهمم آدم شوهرهام از من چه برداشتی دارند و جلو روی دارند خودشون را آدمای خوبی نشون میدهند چه کار کنم؟ خواهش میکنم یک راه حلی برای مشکل و ناراحتی من بفرمایید .؟ سپاس فراوان از این همه وقتی که برا همه‌ی مردم می‌گذارید 🌺 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
1.3M
صوت تخصص: مشاوره پیش از ازدواج💍 و زوج درمانی💞 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ پاسخ استاد پورعلیزاده 🌸 موضوع: اقوام شوهرم با من صمیمی نمیشوند اعتماد نمیکند ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ https://eitaa.com/pouralizadeh
نوشته های ناهید: 🌧 اینکه یک زن باید چطور با مرد زندگیش رفتار کنه که برای همیشه در کنار هم خوب زندگی کنن هیچ قاعده و قانونی نداره و من هر قانونی رو که بلد بودم برای رفتارهام با شهاب بکار بردم ؛ که بیشتر اونا نتیجه ی عکس داد ؛ اون اوایل که من دانشگاه قبول شده بودم هر وقت شهاب بی منطق ازم می خواست کلاس نرم به دلش راه میومدم و فکر می کردم با راضی نگه داشتن اون می تونم زندگی خوبی داشته باشم و این حق رو از خودم می گرفتم که منم برای خودم برنامه ای دارم و در واقع ارزش خودمو پایین میاوردم و نمی دونستم که باید در عین ملایمت خودمم به حساب میاوردم ؛ در حالیکه شهاب هر وقت و بی وقت بدون هیچ توضیحی میرفت سرکار و هر موقع دلش می خواست بر می گشت ؛ و من با روی خوش ازش استقبال می کردم و اینو خیلی منطقی می دونستم که وقتی شوهرم خسته از کار بر می گرده توی خونه آرامش داشته باشه ؛ اما کم کم شهاب اینو وظیفه من می دونست و شایدم اقتدار خودش ؛ و دیگه اجازه نمی داد وقتی که خونه اس برم دانشگاه ؛و من ساده دل بودم که برای راضی نگه داشتن و خوشحالی اون قبول می کردم ؛ بالاخره درسم تموم شد ؛دوران سختی که با ترس و دلهره از اینکه یک وقت درس خوندن من باعث ناراحتی شهاب نشه رو گذروندم تا اینکه برای کارورزی رفتم به یکی از مراکز اصلاح تربیت ؛ و اونجا بود که با زندگی خیلی از نو جوون های به اصطلاح بذهکار آشنا شدم ؛ ساعت کارم روزهای پنجشنبه و جمعه یازده صبح بود ؛ روز اول رو خوب یادمه روزی که این خبر رو به شهاب دادم ؛ برای اولین روز رفتم به اون مرکز یک اتاق در اختیارم گذاشته بودن که قرار بود دخترا بیان اونجا و من باهاشون حرف بزنم ؛ دردشون رو بشناسم و کمکشون کنم تا وقتی دوباره وارد اجتماع میشن زندگی بهتری داشته باشن ؛ ولی مدتی طول کشید که یکی یکی با اخم و نارضایتی وارد شدن ؛ یکی از اونا نگاه تمسخر آمیزی به من کرد و گفت این می خواد ما رو درست کنه ؟ خانم ما از بیخ و بن خرابیم تو که هیچی پدر جدت هم نمی تونه کاری برای ما بکنه ؛ و من لبخند زدم ؛ یکی دیگه وارد شد و گفت : من نمی فهمیم ما نخواسته باشیم اصلاح بشی کی رو باید ببینیم ؟ و یکی دیگه به من حمله کرد و در حالیکه توی صورتم نگاه می کرد گفت : گورتو گم می کنی و از اینجا میری ؛ وگرنه ؛ خط؛ خطی می فرستیمت بری ؛ خانم خانما , باز با یک لبخندسکوت کردم ؛ تا سیزده تا دختر رو مجبور کردن بیان توی کلاسی که دور تا دور صندلی گذاشته بودن ؛ در مقابل نگاه های اون دخترا قرار گرفته بودم که انگار چیزی برای از دست دادن نداشتن وهیچ پروایی از حرف بد زدن ؛ حالا فهمیده بودم که اصلا کار آسونی در پیش ندارم ؛ منتظر شدم تا حرف زدنشون تموم بشه فقط بهشون با لبخند نگاه می کردم ؛تا یکی دیگه از اونا با بی پروایی گفت: میشه اون نیشت رو ببندی ؟ آخه تو به چی می خندی ؟ خنده داره ؟ با لحنی آروم گفتم : سلامم رو که جواب میدین ؟ یکی داد زد علیک سلام خانمممم ؛ زود باش نصیحت کن و برو ؛ ولی ما می دونیم چی می خوای بگی ؛ می خوای تو زحمت نکش من به جای تو حرف بزنم ؟ و از جاش بلند شد و در حالیکه لبشو حالت غنچه کرده بود و ادای منو در میاورد گفت : سلام دخترای خوبم ؛ چقدر شما نازین هستین ؛ حیف شما نیست که دزدی کنین؟ مواد بکشین؟ دوست پسر داشته باشین ؟ ؛ لطفا به فکر آینده ی خودتون باشین از این به بعد دختر خوبی بشین تا زندگی بهتون لبخند بزنه ؛ خوب گفتیم خانم دکتر ؟ گفتم : آره برای شروع بد نبود ممنونم اینم خوب بود ؛ ولی متاسفانه به فکر من نرسیده بود که اینا رو بگم اصلا من نیومدم که چیزی به شما بگم ؛ اسم من مهلاس ؛ برای کارورزی اومدم تا حرفای شما رو بشنوم و برای پایان درسم تجربه کسب کنم ,همین ؛ کی به شما گفته که من اومدم شما رو نصیحت کنم ؟راستش من خودمم توی کار خودم موندم اگر شما نخواین , واقعا نخواین من نمی تونم مجبورت تون کنم بیان سرکلاس ؛ ولی اگر بیان به من کمک کردین تا این دوره رو بگذرونم ؛ باور کنین که قصد پند و اندرز ندارم توی این جلسه ها همه حرف می زنیم درد دل می کنیم همین ؛ یک نفر از ته کلاس گفت , اگر نخوایم چی ؟ گفتم : هیچی ؛ولی من ازتون خواهش می کنم که بهم کمک کنین تا این دوره رو تموم کنم ؛ من حرف زیادی ندارم که به شما بزنم و این شما هستین که اگر دوست داشته باشین دور هم دوستانه بشینیم و درد دل کنیم ؛ یک روزم نوبت خودم میشه منم چیزایی که توی زندگی اذیتم می کنه رو به شما میگم ؛ باز یکی دیگه گفت : با حالی خانم ؛ اگر نصیحت نمی کنی من هستم ؛ و یکی یکی دستشون رو بردن بالا ؛ بعد نشستم کنار یکی از اونا و گفتم کی می خواد نفر اول باشه ؟ دختری به نام فیرزوه دستشو برد بالا ولی حالت تمسخر آمیزی به خودش گرفته بود که احساس کردم می خواد مسخره بازی در بیاره ؛ ولی گذاشتم حرف بزنم ؛ پرسید خانم از چی براتون بگم ؟ گفتم : هر چی دوست داری از
زندگیت و یا از رویاهات ؛ همه با هم زدن زیر خنده و پچ پچ افتاد که رویا ؟ کدوم رویا ؟ رویا واسه ی آدم های بی درده فیرزوه گفت : راست میگن خانم ما رویا نداریم ؛ چون زندگی نداریم ؛ اگر شکم سیر و جای خواب راحت اسمش رویا هست ما داریم ؛ پرسیدم : تو دلت نمی خواد یک روز زندگی خوبی داشته باشی بدون درد سر؟ گفت : خانم بابا ی من یک نامرده ؛ وقتی کوچک بودم میومد سراغم و وقتی بزرگتر شدم منو فروخت به یک نامردتر از خودش دیگه چه آینده ای در انتظار منه که بهش فکر کنم ؟ گفتم : واقعا ؟ تو برای چی اینجایی ؟ بلند خندید و گفت برای اینکه اونمرد وقتی ازم سیر شد منو فروخت به یک مرد شکم گنده ی بوگندو و توی غذام خواب آور ریخت و شبونه داد منو بردن ؛ صبح که چشمم رو باز کردم اون مرد رو دیدم که می خواست بیاد سراغم ؛ بهش چاقوزدم نمرد ولی بدجوری زخمی شده و بردنش بیمارستان منم آوردن اینجا که اصلاح بشم ؛ قصه اش مفصله ؛ گفتم : خیلی متاسفم ؛ که یک نفر بلند گفت : متاسف نباش فیروزه از همه ی ما خوشبخت تره این که چیزی نبود . لحظاتی که فیرزوه زندگیش رو تعریف می کرد برای من زجر آورد بود وقتی برگشتم و به صورت اون دخترا نگاه کردم درد و غمی سنگین به دلم نشست و تصمیم گرفتم هر طوری شده به اونا کمک کنم . شهاب بهم گفته بود که اونشب احتمالا میاد خونه سرراه خرید کردم در حالیکه هنوز نمی تونستم حرفای فیرزوه و رفتار های اون دخترا رو از یاد ببرم ؛بی اختیار صورت اونا میومد جلوی چشمم و موقعیتم رو از یاد می بردم حتی پشت فرمون ماشین ؛ داشتم شام درست می کردم که شهاب از سر فیلمبرداری زنگ زد و گفت : مهلا جانم چیزی لازم نداری دارم میام خونه؛ کارم تموم شد ؛ گفتم : نه عزیزم به دلم افتاده بود که حتما امشب میای من خودم همه چیز گرفتم دارم شام درست می کنم فقط زودتر بیا که دلم خیلی برات تنگ شده ؛ گوشی رو که قطع کردم به ساعت نگاه انداختم ؛ چهار بعد از ظهر بود ، کارم که تموم شد با ذوق و شوق رفتم حمام و آماده شدم ولی خبری نشد ؛ نُه شد و ده و یازده کلافه بودم همه ی زندگیم داشت به انتظار میگذشت ؛ فقط کسی که این همه مثل من انتظار کشیده باشه می دونه چقدر سخته وقتی آدم چشم براه کسی باشه و اون نیاد ؛ از پنجره بیرون رو نگاه کردم در کمال تعجب دیدم داره بارون میاد ؛ رفتم توی ایوون و مدتی ایستادم و به اون بارون نم نم نگاه کردم ؛ دلم گرفته بود و یاد دخترای مرکز افتادم ؛ کاش این بارون می تونست غم های این شهر رو بشوره و با خودش ببره ؛ خیلی آدم ها از دل سیاهی این شهر خبر ندارن ؛ مردمی که دیگه حتی امیدی برای زندگی بهتر به دلشون نیست و از همون جوونی قطع امید کردن و رویایی ندارن که براش بجنگن ؛ احساس کردم سردم شد و نگاهی به خیابون انداختم ولی از شهاب خبری نبود ؛تصمیم گرفتم بهش تلفن کنم ؛ ولی هر دوبار تماس منو بی پاسخ گذاشت ؛ تا بالاخره کلید انداخت و با خوشحال وارد شد وگفت : اینقدر زنگ نزن مهلا خانم اومدم دیگه ؛هزار سئوال در ذهنم می جوشید و هزاران گله که چرا وقتی می خوای دیر بیای یک خبر به من نمیدی , اصلا چهار بعد از ظهر کارت تموم شد تا الان کجا بودی؟ ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 بُخل ، ننگ و ترس نقصان است . و تهيدستى ، مرد زيرک را در برهان كُنْد مى‌سازد و انسان تهيدست، در شهر خويش نيز بيگانه است. امیرالمومنین(ع)💞 📚حکمت سوم
شما هم میتوانید سوالات تان را در ایتا برای استاد ارسال کنید ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ لطفا سوال خود را بصورت کامل بنویسید و برای دریافت پاسخ صبور باشید🙏 🌸با ارسال این متن برای دوستانتان در ثواب عظیم کمک به دیگران شریک شوید👌 ┄┅┅✹🌺✹┅┅┄ 💞💞ارسال سوالات در pv 👇👇👇 برای استاد پورعلیزاده @Pouralizade شماره ایتا 09134118416