#داستان_شب
#مشورت_حکیم به بازرگان
داستان 6
بازرگانی بعد از عمری زحمت تجارت، اواخر عمر ویلایی در یک شهر ساحلی خرید تا با خانوادهاش دور از هیاهو، زندگی با آرامشی داشته باشد. دوستان قدیمی و بستگان خودش و همسرش متوجه شدند و روزانه چندین نفر در ویلایش اتراق میکردند و به اجبار شبانهروزی بایستی از میهمانان ناخواسته پذیرایی کند.
از این وضع شاکی و پشیمان بود چون آرامش نداشت. با هر کسی مشورت کرد فایدهای نداشت تا اینکه با یک حکیمی مشورت کرد!
حکیم به بازرگان پیشنهاد داد که؛
"میهمانان و بستگانت را به دو گروه تقسیم کن؛ گروه پولدار و گروه فقیر. اگر میهمانت پولدار بود، درخواست قرض کن و اگر فقیر بود به او قرض بده!"
بازرگان به حرف حکیم گوش داد، ثروتمندان بخاطر فرار از قرض دادن، دیگر پیدایشان نشد! و از طرفی فقرا برای بدهیشان، غیبشان زد!
و پس از آن بازرگان نفس راحتی کشید و با آرامش زندگی کرد.
این متن را برای آنها که دوستشان دارید بفرستید
ولی به کسانی که قرض دادهاید یا از آنها قرض گرفتهاید....!!!
«پویالطیف»
🌹لذت هنر ظریف 🌸
با ما همراه شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/2216689666Cdb0d048b40