eitaa logo
🌹 حس زیبا 🌹
18.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1.9هزار فایل
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ به نام خالق هستی ꧂ღ╭⊱♥≺ 🧡 سلام دوستم.به کانال حس زیبا،خوش آمدی🧡 اینجا پروفایل هایی بهت میدم که همه دوستات انگشت به دهن بمونن😍🤗 🔴تبلیغات ارزان🔴 👈🏻 @tabziba
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ باز صبح شد و... دوست داشتن با جان و دل آغاز شد..🤗🥰 💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ گاهی باید ذهنمان‌مان را خالی کنیم گوشه‌ای بنشینیم و از رد شدن نور از پنجره لذت ببریم شاید زندگی همین قدر ساده است و ما نمی‌دانیم!🌱 روز بخیر 🌻🧡 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ نزار قبانی یه تعریف قشنگ داره از آدم هایی که معجزه وار وارد زندگیمون شدن که میگه: "تولد من تویی و پیش از تو به یاد نمی‌آورم که وجود داشته‌ام"... ♥💋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Alireza Talischi -Fanouse Daryaei.mp3
8.5M
🎙 🎼 فانوس دریایی💘 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ جای هر دومون نفس بکش❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ دیدی زدی زیرش💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ تـو را دوستـــــ دارم♡ بی آنکه بدانم تو ضرورت منـی آب را می نوشی هوا را می بلعی نمیفهمی جیره بندی چه مکافاتی ست تنها در نبود تو بود که فهمیدم دوست داشتنِ تو 💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 با صدای بلند امیرعلی به خودم آمدم ++بازی و شروع نمیکنی هانا خانم؟ خشک شدیم با دست پاچگی گفتم: -چرا چرا الان میزنم سرویس را زدم توپ به خارج از زمین رفت. یک امتیاز را به امیرعلی و صدرا تقدیم کردم محکم به ران پایم کوبیدم لااقل توانستم چهره ی بردیا را ببینم. چقدر عصبی و عبوس به نظر میرسید. طوری که جرئت نکردم به چشم دوختن به چشمهایش ادامه بدهم سرم را پایین انداختم علت عصبانیتش چه بود؟ این که به تیم مقابل امتیاز داده بودم؟ عزمم را جزم کردم، که جبران کنم، که مفید باشم، که بلکه اخمهایش را باز کنم. تا میتوانستم به سرعتم افزودم طوری که برای دریافت سرویس امیرعلی مجبور شدم شیرجه بزنم به توپ که نرسیدم هیچ همانجا هم بود که مچ پای چپم پیچ خورد. کاملاً روی زمین افتادم از فرط درد چنان نالیدم که تن خودم لرزید صدای نگران بردیا را شنیدم ---چت شد؟ بی طاقت جیغ کشیدم: -مچم! مچ پام ابتدا بالای سرم ایستاد بعد مقابلم روی دو پا نشست. اخم برجسته ای روی پیشانی اش داشت. طولی نکشید که صدرا و امیرعلی هم به بردیا پیوستند. اشک بود که بی امان از چشمانم می چکید. به نفس نفس زدن افتاده بودم. همین که بردیا مچ پایم را گرفت، دوباره نالیدم. صدرا با طعنه گفت: +خب حالا شمشیر که نخوردی چه گریه ای هم میکنه بابا از قدیم گفتن بازی اشکنک داره سرشکستنک داره امیرعلی ضربه ای به شانه ی صدرا زد: ++يه كم مراعات كن رفيق. بردیا مچ پایم را رها کرد و آرام رو به امیرعلی گفت: ---امیرعلی داداش لطف کن برو دنبال دکتر نوروزی بیارش اینجا فکرکنم مچ پاش پیچ خورده امیرعلی خم شد و شانه ی راست بردیا را فشرد ++الساعه رفيق. ---دمت گرم. امیرعلی رفت گریه ام بند نیامد که نیامد میترسیدم به سکسکه بیفتم. •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ تنگنای آ.غو.شت🤗 قفسی می شود⛓ دوست داشتنی😻 برای نفسهایم🌬 دوست دارم♥️ عشق من 💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Xaniar Ft. Sirvan Khosravi - Nemiram Aghab.mp3
12.39M
🎙 🎼 نمیرم عقب💖 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ کفشای آهنی پام کردم❤️ من این دنیای وحشی رو رام کردم❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ ببین تازگیا با تو یکی شده💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ 『 آهای عشق جانم!.♡ 』 خیلی ⦅دوستت دارم⦆ چون؛ وقتایی که بهت فکر میکنم، ❪لبخند❫ میاد رو لبام..! ❪ضربان قلبم❫ تند میشه..! ❪صدات❫ بهم آرامش میده..! تنها تویی که میتونه تمام حسای خوبو بهم بده 💍♥️ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 بردیا به صدرا نگاه کرد ووگفت: ---برو حدیث و صداکن بیاد کمک کنه ببریمش داخل همچنان داشتم اشک می ریختم صدرارفت و بعد از مدت کمی با حدیث بازگشت حدیث به محض انکه من را در آن وضع دید چنگی به صورتش زد: -----وا...چی شدی تو؟چرا اینطوری شد؟ بردیا پاسخ داد: ---زمین خورد،لطف کنید زیربغلشو بگیرید کمکتون میکنم بلندش کنید حدیث نزدیکم شد و دست راستم را دور گردنش انداخت و همزمان بردیا به سمتم خم شد و با احتیاط که بدنش به من نخورد آرام به حدیث کمک کرد تا از زمین بلندم کند بدنم لرزید گریه ام بند آمد یک مرتبه به حدی آرام شدم که خودم هم نمیتوانستم باور کنم. صدای بهت زده ی صدرا به گوشهایم رسید +اوها! عجایب میبینم؟ بردیا با غیظ جواب داد: خواهشاً زیپ دهنتو بکش داری میری رو اعصابم به راه افتادیم تقریبا پای معیوبم روی هوا بود و سنگینی بدنم روی گردن حدیث و دستان بردیا. وارد ویلا شدیم لحظه ای با مستانه رو در رو شدیم. چنان غضب ناک و تهدید آمیز نظاره ام میکرد که ترجیح دادم سرم را پایین باندازم پلکان را آهسته طی کردیم به اتاق من و اردشیر رسیدیم بردیا در را کنار زد وکمک کرد به نرمی روی تخت دراز بکشم همین که خواست فاصله بگیرد دردی در مچ پایم پیچید و به تیشرتش چنگ انداختم و چنین اجازه ای را به او ندادم وادارش کردم مقابل من بنشیند آرام پرسید: ---میترسی؟ میترسیدم؟ نمی شد، نمی شد! او نزدیکم باشد و از چیزی بترسم، میشد؟ به حدی احساساتی شده بودم که زیر گریه زدم. فکر کرد من میترسم و درد دارم از این رو سعی داشت اضطراب و دردم را تسکین ببخشد: ---نترس! چیزی نیست که بترسی زود خوب میشی من تضمین میکنم، گریه نکن خیلی درد داری؟ فرصت خوبی بود که کمی خودم را لوس کنم هق زدم. گفتم: -دارم از درد میمیرم خواست از اتاق خارج شود که گوشه ی تیشرتش را گرفتم و دوباره گوشه ی تخت نشست حدیث که همان موقع به آشپزخانه بازگشته بود با لیوان آب و مسکنی در دست دیگروارد اتاق شد: ----هیچی نیست زود خوب میشی فقط یه کم تحمل کن، بیا این مسکن بخور تا دکتر برسه تشکر آرامی کردم و مسکن را از دستش گرفتم دلم میخواست زودتر برود، کلافه بودم، سرم را که پایین انداختم متوجه خواسته ی دلم شد و سریعا اتاق را به بهانه ی تنها ماندن مستانه خانم در آشپزخانه، ترک کرد صورتم را به سمت بردیا برگرداندم. بازهم اخم کرده بود و ملامت بار نگاهم کرد •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ آدمیزاد وقتی یکیو دوست داره:❣ از اون زیبا تر واسش تو دنیا وجود نداره❣ مثل تو برای من .😍💜 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Majid-Razavi-Ghalbami-Pas-320.mp3
6.76M
🎙 🎼 قلبمی پس💖 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ اگه عشقت رو قلبمه وصله❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ مانده بودی اگر نازنیم💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ من دلم میخواد تو ب.غ.لت مچاله شم... اصلا دلم میخواد چشمام تو فاصله ی چن سانتیه چشات باشه میدونی من اصلا دلم تو ب.غ.ل تو بودنو برای ی ِعمر میخواد💕😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 رد خشک شده ی اشکهایم را آرام از روی صورتم پاک کردم اخم که کرد ابروان من هم به هم چسبیدند. تشر زد: ---دیگه باید بخوابی مثل بچه ها بهانه گرفتم: -چرا میخوای بری؟ اخمش غلیظتر شد و سرش را نامحسوس پایین انداخت: ---چون نمیخوام چون درست نیست چون امانت عمویی ونباید بیشتراز این اینجا باشم لبم را آویزان کردم: -باشه، برو... درست و حسابی نگاهم نمیکرد ابرو بالا انداخت ---خودتو لوس نکن دومرتبه اخم کرد. سرش را به نشانه ی تأسف تکان داد. خواست از روی تخت بلند شود که پایین تیشرتش را کشیدم باعث شدم دوباره همان جا بنشیند. بی اهمیت به درد پیچیده در مچ پایم نزدیکش شدم. دست خودم نبود که دمادم نیشخند میزدم -من که کاری باهات ندارم، فقط میخوام تنها نباشم هم زمان که خندید چند ثانیه ای را به در بسته اتاق زل زد. دیدن نیمرخ جذابش، نیشخندم را به لبخندی حقیقی بدل کرد. خنده اش قطع شد. این بار به من زل زد اخم پیدایی داشت ---خیلی بی... حرفش راقطع کرد و یک ضرب از جایش بلند شد و سریع به سمت در حرکت کرد دستش به دستگیره در بود که سرش را برگرداند وبا اخم ترسناکی نگاهم کرد، سری به نسانه ی تاسفم تکان داد و از اتاق خارج شد •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ تــــو واســٰـــم با بقیه فرق داری! تنها کسی که از حرف زدن باهاش خسته نمیشم، تنها کسی که هر روز تو فکر و ذهنِ منه ✨ تـو همونی هستی که بدون هیـچ تلاشی باعث میشی لبخند بزنم...💌 بی دلیل حالمو خوب میکنی و در آخر تنها کسی هستی که از دست دادنش میترسم...🫀💜• •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba