eitaa logo
🌹 حس زیبا 🌹
18.1هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1.9هزار فایل
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ به نام خالق هستی ꧂ღ╭⊱♥≺ 🧡 سلام دوستم.به کانال حس زیبا،خوش آمدی🧡 اینجا پروفایل هایی بهت میدم که همه دوستات انگشت به دهن بمونن😍🤗 🔴تبلیغات ارزان🔴 👈🏻 @tabziba
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ صبـحِ زیبایَت بخیـرخورشیدڪِ زیبایِ من... پُر شد از هُـرمِ نَفسهایَٺ،همه دنـیایِ مـن...       صبح بخیــر دلبرم😍♥️ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ یه روز هایی هست آدم اینقدرحالش خوب که هیچ اتفاقی نمی تونه حال شو خراب کنه از این روزا واسه همتون آرزو می کنم🌱 روزتون بخیر🌱💝 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ عشق اگر عشـــــــــق باشد! با یک اتفـــــــاق تو را تعویض نمی کند همراهــــــــی ات می کند تا بهبــــــــود یابی . . . عشق اگر عشق باشد! هر ثانیه دستانش در دستان توست، در سختی و آسانی . . . تا ابــد....💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Ragheb – Hamine Eshgh (128).mp3
3.81M
🎙 🎼 همینه عشق💝 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ خیال میکردم عاشقت نمیشم❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 آهسته خندید ---آفرین بهمون! -اوهوم، آفرین بهتون دو جعبه ی شیک و قرمز داخل پاکت قرار داشت که فوری بازشان کردم درون یکی از جعبه ها که کمی کوچکتر بود انواع نباتها با انواع طعمها وجود داشت و درون آن ،یکی، انواع آبنباتها با انواع شکلها هدیه ی تولد بردیا به من. این لحظه ها را باور نداشتم تشکیل شدن حلقه های اشک را درون چشم هایم احساس کردم -چقد خوشگلن یه دنیا مرسی ---خواهش میکنم بازم تولدت مبارک خندیدم تا حواسم پرت شود تا بغضم نشکند تا اشکم نچکد تکه ی کوچکی کیک در دهان گذاشت و پشت بندش جرعه ای چای نوشید. حرفی نزد. بعد از این که چایمان را نوشیدیم ،آب نباتی دسته دار و قرمز که به شكل قلب تپنده ای بود را از توی آن جعبه برداشتم و به سمت دهانم بردم لحظه ای با بردیا چشم در چشم شدم. قیافه ی مظلوم و آرامش را که دیدم ،آتش شیطنت در درونم شعله ور شد. دلم میخواست اذیتش کنم. در حالی که عیناً به چشمهایش خیره شده بودم، قسمت بالای آب نبات را مکیدم بهت زده شد و بلافاصله چشمانش را دزدید. اما سکوت کرد. خنده ام گرفت. خودم را به آن راه زدم -چیزی شده؟ ---نه! جوابش قاطع بود ولی قانع کننده نه روحم کماکان میطلبید که به شیطنت کردن ادامه بدهم. آب نبات دسته دار دیگری را برداشتم و آن را به طرف بردیا گرفتم -بیا این برا تو بخور ،فکر کنم دلت خواست. آب نباتی که به سمت بردیا گرفته بودم، به شکل ستاره بود. جوابم را که نداد، زیرکانه گفتم: -خب دلت آب نبات خواست دیگه، وگرنه دلیلی نداشت یهو چشمات و بدزدی ازم آب نبات را با اکراه از دستم گرفت. مجبور بود که بگیرد. نیشخند مخفیانه ای زدم سر آب نبات ستاره ای را بیحرکت توی دهانش گذاشت. با من ارتباط چشمی برقرار نمیکرد. •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ ای تو بهانه واسه ماندن💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ ٺووویے ٺنها      دلیل حال خوبم             ٺویے ارامش و                        صبر و قرارم...... چقدر خوبہ ٺو              رو دارم ڪنارم                         ٺو رو من قد                       عالم دوسٺ دارم..... 💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 💌داستان واقعیِ 💟 ‍ ‍ ⬅️ 💕 اسیـــر و زخمے💕 از هواپیما ڪہ پیاده شدم پدرم توے سالن منتظرم بود صورت مملو از خشم وقتے چشمش بہ من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود اولین بار بود ڪہ من رو با حجاب مے دید مادرم و بقیہ توے خونہ منتظر ما بودند پدرم تا خونہ ساڪت بود عادت نداشت جلوے راننده یا خدمتڪارها خشمش رو نشون بده وقتے رسیدیم همہ متحیر بودند هیچ ڪس حرفے نمے زد ڪہ یهو پدرم محڪم زد توے گوشم با عصبانیت تمام روسرے رو از روی سرم چنگ زد ... چنان چنگ زد ڪہ با روسرے، موهام رو هم با ضرب، توے مشتش ڪشید تعادلم رو از دست دادم و پرت شدم پوست سرم آتش گرفتہ بود هنوز بہ خودم نیومده بودم ڪہ ڪتڪ مفصلے خوردم مادرم سعے ڪرد جلوے پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد . اون قدر من رو زد ڪہ خودش خستہ شد به زحمت مے تونستم نفس بڪشم دنده هام درد مے ڪرد، مے سوخت و تیر مے ڪشید تمام بدنم ڪبود شده بود صداے نفس ڪشیدنم شبیہ نالہ و زوزه شده بود حتے قدرت گریہ ڪردن نداشتم بیشتر از یڪ روز توے اون حالت، ڪف اتاقم افتاده بودم ڪسی سراغم نمے اومدخودم هم توان حرڪت نداشتم تا اینڪہ بالاخره مادرم بہ دادم رسید چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شڪستہ بود ڪتف چپم در رفتہ بود ساق چپم ترڪ برداشتہ بود چشم چپم از شدت ورم باز نمے شد و گوشہ ابروم پاره شده بود اما توے اون حال فقط مے تونستم بہ یہ چیز فڪر ڪنم امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربہ ڪرده بود اسیر، ڪتڪ خورده، زخمے و تنها چشم بہ درے ڪہ شاید باز بشہ وڪسے بہ دادت برسد... •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ یآدته اولین باری که دَست هَمو گِرفتیم چِقَدر استِرس داشتیم؟ تـو هنوزم برایِ مَن، اَندازِه یِ هَمون اِسترسِ تجرُبه ی اَوَل شیرینی جانانم🫀💞🦋💋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
kourosh_bizhany_ghashange 128.mp3
8.04M
🎙 🎼 حرف نداری💕 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ خوبی چقد اخه تو حرف نداری❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ 💕پشت فرمون ،حواسِ پرت💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ در جهان پر از هیاهو تو را دوست دارم نه برای فرار از تنهایی نه از روی اجبار یا نیاز بلکه برای زیبایی خالص و ارزش بی‌کران تو تو را دوست دارم چون بودن با تو خود زندگی است💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 چیزی نگذشت تا صدای چرخهای مازراتی اردشیر به گوش رسید. به سمت درب منزل پا تند کردم و در آستانه ی در به انتظارش ایستادم. وقتی داخل شد به سرعت دستم را دور گردنش حلقه کردم و بوسه ریزی بر گونه اش کاشتم، که ناگهان صدای صاف کردن گلوی مردانه ای را پشت سرم شنیدم. فاصله ی بینمان سه قدم بیشتر نبود. بردیا با غیظ نظاره گر ما بود حتی دست مشت شده اش را هم دیدم چرا؟ در موردم چه فکری میکرد؟ اردشیر با بی تفاوتی لبخندی زد و جلوتر رفت تا به برادرزاده اش دست بدهد --چطوری پسر؟ پارسال دوست، امسال آشنا! در حالی که دستانشان در هم تنیده میشد در جواب متقابلاً لبخند زد اما لبخندی مضحک ---عالیم عمو بهتر از این نمیشم! نگذاشتم حرف بیشتری میانشان ردوبدل شود جلو رفتم دوشادوش اردشیر ایستادم باعث شدم به سمتم بچرخد. من هم به طرفش چرخیدم زمزمه وار گفتم: -عزیزم، من میرم دوش بگیرم بعدش میآم پیشتون. متعجب پرسید: --الان دوش بگیری؟ از گوشه ،چشم آن نگاه غضبناک بردیا قابل رؤیت بود. مجبور به زدن لبخندی تصنعی شدم و صدایم را بالا بردم -آره عزیزم بردیاجان زود اومد نمیشد تنهاش بذارم منم تازه از سرکار برگشتم بهتره برم یه دوش بگیرم. --باشه خانمم فقط زود بیا. -حتماً. لبخند دروغینم را حفظ کردم برای این که صلح کنیم لبخندی به روی بردیا پاچیدم: - فعلاً پذیرایی کردنو میذارم به عهده ی عموت تا وقتی که فرح خانم برسه بعد هم بیشتر از این آنجا نماندم. تندتند به سالن رفتم پاکت نبات و آب نبات هایم را برداشتم و دوان دوان پله ها را طی کردم داشتم خفه میشدم شالم را از روی سرم برداشتم. برایم مهم نبود که هوا این روزها داشت رو به سرما میرفت برایم مهم نبود که آبان ماه به زودی فرا میرسید. من به یک دوش آب سرد احتیاج داشتم. •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ همه‌جا تو را می‌خواهم، تمامت را تمامِ تمامت را تو را برای همیشه می‌خواهم همیشه، تو را می‌خواهم و میدانم که این نیاز است و من تمام قلبم را تمام روحم را تمام خواست و اراده‌ام را در راه داشتنت خواهم گذاشت... ♥🦋💋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Fereydoon Asraei - Man Bad To Khob (128).mp3
7.07M
🎙 🎼 من بد تو خوب💘 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ بی من قدم زده❤️ همه رو به هم زده❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * 💌داستان واقعیِ 💟 ‍ ‍ ⬅️ 💕 فـــرار بـــزرگـ💕 * حدود دو ماه بیمارستان بسترے بودم هیچ ڪس ملاقاتم نیومد نمے دونستم خوشحال باشم یا ناراحت حتے اجازه خارج شدن از اتاق رو نداشتم . دو ماه تمام، حبس توے یہ اتاق ماه اول ڪہ بدتر بود تنها، زندانے روی یڪ تخت توے دوره هاے فیزیوتراپے، تمام تلاشم رو مے ڪردم تا سریع تر سلامتم برگرده و همزمان نقشہ فرار مے ڪشیدم بالاخره زمان موعود رسید وسایل مهم و مورد نیازم رو برداشتم و فرار ڪردم . رفتم مسجد و بہ مسلمان ها پناهنده شدم اونها هم مخفیم ڪردن چند وقت همین طورے، بے رد و نشون اونجا بودم تا اینڪہ یہ روز پدرم اومد مسجد پاسپورت جدید و یہ چمدون از وسایلم رو داد به روحانے مسجد و گفت: بهش بگید یہ هفتہ فرصت داره براے همیشہ اینجا رو ترڪ ڪنہ  نہ تنها از ارث محرومہ دیگہ حق برگشتن بہ اینجا رو هم نداره بے پول، با یہ ساڪ ڪل دارایے و ثروت من از این دنیا همین بود حالا باید ڪشورم رو هم ترڪ مےڪردم ؟ نہ خانواده، نہ ڪشور، نہ هیچ آشنایے، نه امیرحسین ڪجا باید مے رفتم؟ ڪجا رو داشتم ڪہ برم؟ * •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ عشق یعنی قدم قدم با تو، تو بارون💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba