eitaa logo
🌹 حس زیبا 🌹
16.2هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1.9هزار فایل
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ به نام خالق هستی ꧂ღ╭⊱♥≺ 🧡 سلام دوستم.به کانال حس زیبا،خوش آمدی🧡 اینجا پروفایل هایی بهت میدم که همه دوستات انگشت به دهن بمونن😍🤗 🔴تبلیغات ارزان🔴 👈🏻 @tabziba
مشاهده در ایتا
دانلود
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ بودنِ تو اینقدر قشنگه که کاش هیچکی جز تو نباشه♥️🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ بی شک تو عجیب ترین فیلم زندگی من هستی من با تو هم میخندم هم میگریم هم سکوت می کنم هم بی مهابا دست به عاشقی میزنم ژانر دیوانه کننده ای داری جانم💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت شـشــم (بخش دوم) * کاسه ها رو گذاشتم کنار دیگ آش،عاطفه همونطور که آش هم میزد زیر لب تندتند چیزایی میگفت،ملاقه رو از دستش گرفتم باحرص گفتم:بسه دیگه،دوساعته داری هم میزنی بابا بختت باز شد خواهرم بیا برو کنار! _هانی بی اعصاب شدیا،حرص نخور امین نمی گیرتت! _لال از دنیا بری! شروع کردم به هم زدن آش،زیر لب گفتم:خدایا امین رو به من برسون! امین پسر همسایه دیوار به دیوار که از دوسال قبل فهمیدم دوستش دارم،عاطفه گفت امین فقط چادر رو قبول داره چادری شدم، عاطفه گفت امین نمازش اول وقته نمازم یک دقیقه این ور اون ور نشد،عاطفه گفت امین قرمه سبزی دوست داره و من به مامان میگفتم نذری قرمه بپزه تا براشون ببرم! عاطفه گفت امین.....و من هرکاری میکردم برای امین! مهم نبود من سال سوم دبیرستانم و امین بیست و پنج سالشه! با احساس حضور کسی سرمو بالا آوردم،امین سر به زیر رو به روم ایستاده بود،با استرس آب دهنمو قورت دادم امین دستی به ریشش کشید و گفت:میشه منم هم بزنم؟ ملاقه رو گذاشتم تو دیگ و رفتم کنار،امین شروع کرد به هم زدن منم زیر چشمی نگاهش میکردم داشتم نگاهش میکردم که سرشو آورد بالا نگاهمون تو هم گره خورد،امین هول شد و ملاقه رو پرت کرد زمین! زیر لب استغفراللهی گفت و خواست بره سمت در که پاش به ملاقه گیر کرد و خورد زمین،خنده م گرفت با صدای خنده و اوووو گفتن زن ها سرخ شدم. تند گفتم:من برم بالا ببینم مامان اینا کمک نمیخوان! با عجله رفتم داخل خونه و دور از چشم همه از پنجره به حیاط نگاه کردم،عاطفه داشت میخندید و زن های همسایه به هم یه چیزایی میگفتن،روم نمیشد برگردم پایین همه فهمیدن! امین بلند شد،فکرکردم باید خیلی عصبانی باشه اما لبخند رو لبش متعجبم کرد! سرشو آورد بالا،نمیتونستم نفس بکشم! حالا درموردم چه فکرایی میکرد،تنم یخ زد انگار پاهام حس نداشتن تا از کنار پنجره برم! امین لبخندی زد و به سمت عاطفه رفت،در گوشش چیزی گفت،عاطفه لبخند به لب داخل خونه اومد! با شیطنت گفت:آق داداشمون فرمودن بیام ببینم بدو بدو اومدی خونه زمین نخورده باشی نگران بودن! قلبم وحشیانه می تپید،امین نگران من بود؟! با تعجب گفتم:واقعا امین گفت؟! _اوهوم زن داداش! احساس میکردم کم مونده غش کنم،نفسمو با شدت بیرون دادم! دوباره حیاط رو نگاه کردم که دیدم نگاهش به پنجره س،با دیدن من هول شد و سریع به سمت در رفت اما لیز خورد دوباره صدای خنده زن ها بلند شد،با نگرانی و خنده از کنار پنجره رفتم! عاطفه گفت:من برم ببینم امین قطع نخاع نشد! عاطفه که از پله ها پایین رفت همونطور که دستم رو قلبم بود گفتم:خدانکنه. * •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ السلام علیک یا ابا عبدالله🩶 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
مداحی آنلاین - نماهنگ الدّخیل - کریمی.mp3
6.43M
🎙 🎼 تا خدا هست🩶 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩 ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 -بسپرش به من خداحافظ. تماس را قطع کردم آب دهان نداشتم که بتوانم قورتش بدهم. باورم نمیشد که زمانش رسیده باشد باورم نمیشد که واقعاً چنین موقعیتی قرار گرفته باشم باورم نمیشد که بخواهم اینقدرپست و حیله گر باشم که بخواهم دست به همچین کار سخیفی بزنم. من همان هانای سطحی و ساده ای بودم که غزل وسوسه ام کرده بود پا در چنین راه عمیق و پیچیده ای بگذارم. او بود که قدمهای لرزان من را به این سو سوق داد. حال شدت نبض زدن شقیقه هایم بیشتر هم شده بود. سرم چنان تکان میخورد که رفته رفته داشتم حالت تهوع و سرگیجه هم میگرفتم. احتیاج داشتم کمی بخوابم تا بهتر شوم همان طور که سرم لابه لای دستانم اسیر شده بود روی تخت دراز کشیدم فقط میخواستم بخوابم من باید میخوابیدم آن قدر غلتیدم که بالاخره خوابم برد. یک ساعت بعد بود که با اکراه بیدار شدم سردردم خیلی بهتر شده بود. خوشبختانه از سرگیجه و حالت تهوع هم خبری نبود روی تخت نشستم دستمالی که دور پیشانی ام بسته بودم را محتاطانه باز کردم احساس سبکی میکردم یک کمی گیجگاهم را ماساژ دادم. نور به چشمهایم برگشته بود. به سرویس رفتم تا میتوانستم به صورتم آب پاشیدم. به داخل اتاق که برگشتم گوشی ام را از روی پاتختی برداشتم تا چکش کنم چند ثانیهای ماتم برد دستم از فرط هیجان لرزید. پیامکی از طرف "لجند" داشتم .پیامک را که خواندم قلبم برای لحظه ای نتپید 《تنها کار خوبی که از وقتی من شناختمت انجام دادی این بود که امروز پاتو توو خونه م نذاشتی! ممنون بابتش.》 جاری شدن اشکهای ،داغم فقط به اندازه ی یک بار پلک زدنم طول کشید. چانه ام منقبض شده بود لب پایینم میلرزید چقدر ابله بودم که میخواستم به خاطر او عاشق اردشیر شوم. وزنه ای سنگین روی قفسه ی سینه ام گذاشته بودند که نفسم بالا نمی آمد؟ پشت دستم را با غیظ روی صورتم کشیدم. ارزش حرام کردن اشک هایم را نداشت. ناتوان زیرلب نالیدم -نامرد! همزمان که گوشی را محکم روی تخت می انداختم جیغ زدم -نامرد نباید اشک میریختم نباید گریه می کردم. آن وقت ممکن بود سردردم دوباره تشدید شود. به سرویس اتاق رفتم صورتم را از نو شستم. تصمیم گرفتم جوابش را ندهم تصمیم گرفتم غرورم را حفظ کنم. با بی تفاوت بودنم، جگرش را میسوزاندم من جوری او را دور خواهم انداخت که دل خودم خنک شود امشب که عمویش را سرکیسه کنم حالش جا خواهد آمد •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ ✨خورشید جایش را به ماه میدهد ⭐️روز بـه شب ، آفتاب به مهتاب ✨ولـــی مهــر خـــــدا ⭐️همچنان با شدت می‌تـابـد ✨امیدوارم قلب هـــاتـــون ⭐️پــراز نــور درخشــان ✨لطف و رحمت خــدا باشه ⭐شبـ🌙ـتون غرق در عطر گل ✨شبتون آرام کنار خانواده و عزیزان •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ يه روزى همه چی درست میشه. نگرونیاتو بزار کنار، از ميون اشكهات لبخند بزن✨🌚 شبتون بهشت✨🌚 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
4_695743491741409997.mp3
4.31M
🎙 🎼 لای لای علی جان🩶 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ آروم بخواب ای کودک شش ماهه شیرین زبانم🩶 ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا