31.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
صلی الله علیک یا علی بن الحسین الاکبر🖤
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
نماهنگ بالا بلند بابا .mp3
3.91M
🎙#محمود_کریمی
🎼 بالابلند بابا🩶
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
*
#مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت شـانزدهــم
*
بے حال وارد ڪوچہ شدم،عادت ڪردہ بودم چادر سر نڪنم،سہ هفتہ خودم رو حبس ڪردہ بودم تا نبینمش!تا بیشتر خورد نشم!حال جسمم بہ هم ریختہ بود مثل روحم!
شهریار بازوم رو گرفت،برادرم شدہ بود خواهر روزاے سختے!
شروع ڪرد بہ قلقلڪ دادن گلوم،لبخند ڪم رنگے زدم با خندہ گفت:دارے حوصلہ مو سر مے برے خانم ڪوچولو! وقتے با مادرم صحبت میڪرد صداش رو شنیدم ڪہ گفت خیلے حساس و وابستہ ام باید با سختے ها رو بہ رو بشم!
دستش رو از بازوم جدا ڪردم و گفتم:میتونم راہ بیام! رسیدیم سر ڪوچہ،عاطفہ با خندہ همراہ دخترے مے اومد پشت سرشون امین لبخند بہ لب اومد و دست دختر رو گرفت! نمیدونم چطور ایستادہ بودم،فقط صداے جیغ قلبم رو شنیدم!
تن تبدارم یخ بست،شهریار دستم رو گرفت با تعجب گفت:هانیہ تب ندارے!یخے،دارے مے لرزے! نفس عمیقے ڪشیدم.
_من خوبم داداش بریم!
تا ڪے میخواستم فرار ڪنم؟!
قدم برداشتم،محڪم ترین قدم عمرم!
عاطفہ نگاهمون ڪرد،لبخندش محو شد! رابطہ م با عاطفہ بهم خوردہ بود،با امید دادن هاش تو شڪستم شریڪ بود!
شهریار بلند سلام ڪرد،هر سہ شون نگاهمون ڪردن ولے من فقط دختر محجبہ اے رو میدیدم ڪہ با صورت نمڪین و لبخند ملایمش ڪنار مردِ من بود!
هر سہ باهم جواب دادن،انگار تازہ میخواستم حرف بزنم بہ زور گفتم:سلام دختر دستش رو آورد جلو،نمیدونست حاضرم دستش رو بشڪنم،باهاش دست دادم و سریع دستش رو رها ڪردم! با تعجب نگاهم ڪرد!
_عزیزم چقدر یخے!
عصبے شدم اما خودم رو ڪنترل ڪردم امین آروم و سر بہ زیر ڪنارش بود!
_نشد تبریڪ بگم،خوشبخت بشید! مطمئنم دعا براے دشمن بدتر از نفرینہ!
با لبخند ملیحے نگاهم ڪرد:ممنون خانمے قسمت خودت بشہ.
بہ امین نگاہ ڪرد و دستش رو فشرد،چندبار خواب دیدہ بودم با امین دست تو دستیم؟!
حالم داشت بد میشد و دماے بدنم سردتر،اگر یڪ دقیقہ دیگہ مے ایستادم حتما مے مردم! دست شهریار رو گرفتم. شهریار لبخند زد و گفت:بہ همہ سلام برسونید خدانگهدار!
سریع خداحافظے ڪردیم و راہ افتادیم،با دستم،دست شهریار رو فشار میدادم! رسیدیم سر خیابون،چشم هام رو بستم امین و دخترہ دست تو دست هم داشتن میخندیدن!
اون دخترہ بود نہ همسرش! احساس ڪردم روح دارہ از بدنم خارج میشہ،چشم هام رو باز ڪردم پشت سرم رو نگاہ ڪردم،امین و دخترہ جلوے در داشتن باهم حرف میزدن،حتما عاطفہ سر بہ سرشون گذاشتہ بہ ڪوچہ پناہ آوردن تا راحت باشن!
زیر لب گفتم:دخترہ بہ جاے من خیلے دوستش داشتہ باش!
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
السلام علیک یا اباعبدالله🩶
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
من عبد فقیر ، تو خیر کثیر
امیری حسین و نعم الامیر🏴
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
4_5801091951658801232.mp3
10.67M
🎙#حسین_ستوده
🎼 چه بهشته کربلا
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۴۱
به خانه ی غزل که رسیدیم کرایه را پرداختم راننده ی آژانس کمکم کرد لوازمم را از صندوق عقب ماشینش بیرون بیاورم کیفم که روی دوش راستم بود دسته ساک را با دست چپم گرفته بودم و دسته ی چمدان چرخ دارم را هم با دست راستم
آیفون زدم آن قدر دستم را روی زنگ فشردم که بالاخره غزل ازخواب بیدار شد.
صدایش عجیب گرفته و خواب آلود بود:
----بله؟ کیه؟
-منم هانا باز كن درو.
با بهت پرسید:
----هانا؟ تو اینجا چیکار میکنی این وقت صبح؟
اعصابم به شدت خط خطی و ضعیف شده بود. آماده بودم پاچه ی هر کسی را بگیرم. کلافه شده گفتم:
-چشماتو تازه باز کردی منو دیدی؟ سؤال نپرس ازم، باز کن درو می گم.
----خیلی خب بابا چته پاچه میگیری؟
در با صدایی شبیه به تیک باز شد عجولانه داخل رفتم چند لحظه ی بعد بود که داشتم زنگ واحد غزل را میفشردم فوری در را به رویم باز کرد. سر و وضعش به هم ریخته بود. حال میتوانست تصویر قدی ام را ببیند و بیشتر تعجب کند
----هانا؟ چمدون بستی؟ ساک دستته؟ نکنه فرار کردی؟
- نمیبینی وضعیتمو؟ دم در نگهم داشتی بریم توو توضیح میدم واسه ت.
این بار کنار کشید
----بیا توو.
وارد که شدم در را پشت سرم بست و بلافاصله قفل هم کرد. کمکم
کرد چمدان و ساک را حمل کنم.
جلوتر که رفتیم روی مبل تک نفره ای نشستم. کیفم را روی پاهایم
گذاشتم
-تشنمه یه لیوان آب بهم میدی؟
----سرد؟
-اوهوم.
روانه ی آشپزخانه شد:
----الان میآرم.
همین که لیوان شیشه ای آب را به دستم داد، تا آخرین قطره را لاجرعه نوشیدم.
روی مبل تک نفره ی مقابلم نشست چرا غزل خانه داشت و من نداشتم؟
این بار کلمات را محکم ادا کرد
----حالا بگو چیشده
نمی توانستم بیشتر از این لفتش بدهم. باید به او می گفتم ثانیه ای پلک خواباندم
-من از نقشه مون به اردشیر گفتم!
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
11.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
السلام علیک یا اباعبدالله🩶
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
وآغوشاست
درمانِدلیکهگاهمیگیرد💔
پناهآخرقلبمتوییهرگاهمیگیرد
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله🏴
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
مداحی آنلاین - سیدی استغفر لربک یاحسین اتسلک - محمد فریدون.mp3
6.51M
🎙#ملامحمدفریدون
🎼 مداحی
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜