eitaa logo
🌹 حس زیبا 🌹
16.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
1.9هزار فایل
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ به نام خالق هستی ꧂ღ╭⊱♥≺ 🧡 سلام دوستم.به کانال حس زیبا،خوش آمدی🧡 اینجا پروفایل هایی بهت میدم که همه دوستات انگشت به دهن بمونن😍🤗 🔴تبلیغات ارزان🔴 👈🏻 @tabziba
مشاهده در ایتا
دانلود
15.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ خورشید من نه از شرق بلڪه هر روز صبح از ڪَوشه‌ے چشم‌هاے تو طلوع میڪند ... صبحت بخیر اے بهانه‌ے همه‌ے شعرهاے دیشبم...❤️❤️ ❤️😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ به خدا که وصل شوی آرامشی وجودت را فرا می گیرد که نه به ‌راحتی می‌رنجی، و نه به ‌آسانی می‌‌رنجانی…. آرامش، سهم دل‌هایی ست که نگاهشان به سمت خداست….🌱 روزتون بخیر💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ دوست دارم پیشم که هستی💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ معنی «دلبر» میشه کسی که دل رو برده معنی «دلدار» میشه اونی که هوای دل و داره معنی «دلخواه» میشه اونی که دل میخوادش معنی «دلکش» میشه اونی که دل بهش کشش داره پس تو همون دلبر و دلدارِ دلخواهِ دلکشی... ♥💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 این بار جیکم در نیامد که در ادامه با تمسخر پرسید: ---یادته چرا این حرفا رو میزدی؟ چرا گنده گوزی میکردی؟ چرا انقد مصمم بودی که حتماً این نقشه رو عملی کنی؟ سعی میکردم مستقیم به چشمهای وحشی اش چشم ندوزم -تو بعد طلاقم بهم جا دادی، غذا دادی من میخواستم برات یه کاری کنم محبتهات و جبران کنم نمیخواستم بهت مدیون باشم. جلوتر آمد در یک قدمی ام ایستاد سرش را کمی کج کرد ----خب؟ کردی؟ جبران کردی؟ محبت هام و جبران کردی؟ برام چیکار کردی؟ این بار نوبت من بود که چشمهای حیرانم از حدقه در بیایند -برات چیکار کردم؟ بگو من هر ماه چند میلیون از حقوق مو بدون این که بهم بگی به حسابت نریختم؟ نریختم؟ میدونی تو توو این مدت چند میلیون از من گرفتی؟ زل زد به چشمانم و ظالمانه گفت: ----کافی نبود جبران کردنت ،پولات هیچیت برام کافی نبود! من بیشتر ازت میخواستم خیلی بیشتر تو حتی برا من یه شغل درست درمونم جور نکردی یخ بستم وجودم یخ بست فقط سرم را تکان دادم همین در حالی که لوازمم را حمل میکردم به سمت در راه افتادم. نیمه ی راه به طرفش برگشتم داشت بی تفاوت نگاهم میکرد که طعنه آمیز گفتم: -تا چند روز دیگه که اول برج شه و من حقوق مو بگیرم ده تومن میریزم به حسابت امیدوارم کافی باشه واسه ت. جلویم را نگرفت اجازه داد .بروم که آواره ی خیابانها شوم. رفتم. این بار به یک مهمان پذیر رفتم من دختری لوس و کم طاقت بودم که هیچگاه به اندازه ی کافی از جانب خانواده اش محبت نمیدید از این رو بود که به غریبه ها پناه میبردم الحق که بی ثمر هم نبود. * این روزها اما این روزها داشتم به این نتیجه میرسیدم که من آن قدرها که دیگران گمان میکردند لوس و کم طاقت نبودم که یقیناً اگر بودم نمیتوانستم یک ماه را تک وتنها در مهمان پذیر سپری کنم. مهمان پذیری کوچک در قعر شهر تهران که کارکنانش از رعایت کردن بهداشت و انجام نظافت چیزی نمیدانستند مهمان پذیری که فقط وا داشت پولهای من را حرام میکرد یک ماه گذشته بود یک ماه که من را مقاومتر کرده بود. یک ماه گذشته بود یک ماه را دوام آورده بودم سی روز را سپری کرده بودم از پسش بر آمده بودم. قویتر هم شدم. فقط نفهمیدم که چطور شد چطور شد که پس از یک ماه، سر از منطقه دو تهران در آوردم نفهمیدم چگونه شد که سرمای جانکاه اواخر آذرماه را به جان خریدم نفهمیدم چرا دلم خواست بعد از مدتها دوری به طلافروشی اردشیر بیایم من را چه شده بود که نمیدانستم؟ دل تنگ بودم یا کنجکاو؟ باد سرد و سوزناکی می وزید دو طرف پالتویی که روی مانتوی اداری ام پوشیده بودم را به هم چسباندم و به آرام آرام قدم برداشتن ادامه دادم با هر قدمی که به آن طلافروشی نزدیکتر میشدم سالها ماه ها و روزهای قبل را دوباره و دوباره در ذهنم مرور میکردم •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ زندِگی زیباسـٺ یَعنی دُرسـٺ از هَماݩ لَحظہ ای کِہ "تـــــو" تمام زنــدِگی ام شُـدی💋🦋💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Moein-Azough-Ashegham-Kon-320(1).mp3
8.86M
🎙 🎼 عاشقم کن❤️ ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ وای به حال من اگر رخ نمایی و نگاهم به نگاهت افتد💐 ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت هــجـدهــم * وارد ڪافے شاپ شدم،بنیامین از دور برام دست تڪون داد،هم ڪلاسے دانشگاهم حدود چهارماہ بود باهم در ارتباط بودیم،رفتم سمتش،بلند شد ایستاد. _سلام خانم خانما! دستش رو بہ سمتم دراز ڪرد،باهاش دست دادم و نشستم. _چے میخورے؟ نگاہ سرسرے بہ منو انداختم و گفتم:فعلا هیچے! _چہ عجب حرف زدے! بے حوصلہ گفتم:ڪش ندہ باید زود برم! بدون توجہ بہ من رو بہ گارسون گفت:دوتا قهوہ ترڪ لطفا! دوبارہ برگشت سمتم،دستم رو گرفت هے دستم رو فشار میداد! دستم رو از تو دستش ڪشیدم بیرون. _صد دفعہ نگفتم خوشم نمیاد اینطورے نڪن؟! _نخوردمت ڪہ! با عصبانیت گفتم:نہ بیا بخور! لبخند دندون نمایے زد و گفت:اتفاقا مامان و بابام چند روز خونہ نیستن! پوزخند زدم و بلند شدم. _دیگہ بہ من زنگ نزن! سریع بلند شد! _هانیہ!خب توام شوخے ڪردم. ڪیفم رو انداختم روے دوشم. _برو این شوخے ها رو با عمہ ت ڪن! با اخم نگاهم ڪرد. _گفتم شوخے ڪردم دیگہ ڪش ندہ! همونطور ڪہ میرفتم سمت خروجے گفتم:برو بابا دیگہ دور و بر من نباش! _حرف آخرتہ دیگہ؟! _حرف اول و آخر! با لبخند بدے نگاهم ڪرد _باشہ ببینم بابا و داداشت چے میگن! آب دهنم رو قورت دادم ولے حرڪتے از خودم نشون ندادم ڪہ بفهمہ ترسیدم!دوبارہ حرڪت ڪردم سمت خروجے،دو تا از دخترهاے مذهبے ڪلاس داشتن نگاهم میڪردن و حرف میزدن! با خودم گفتم ڪارت بہ حراست نڪشہ! از ڪافے شاپ خارج شدم،حضور ڪسے رو پشت سرم احساسم ڪردم،برگشتم،بنیامین بود. _شنیدے چے گفتم؟! بیخیال گفتم:آرہ،ڪر ڪہ نیستم! دخترهاے ڪلاس از ڪافے شاپ اومدن بیرون یڪے شون گفت:خانم هدایتے مشڪلے پیش اومدہ؟ بہ نشونہ منفے سرم رو تڪون دادم،با شڪ راہ افتادن سمت دانشگاہ،خواستم برم ڪہ بنیامین بازوم رو ڪشید با عصبانیت گفتم:چتہ وحشے؟!برو تا ملتو سرت نریختم! انگشت اشارہ ش رو بہ نشونہ تهدید سمتم گرفت:ببین من دست بردار نیستم. نگاہ چندش آورے بهم انداخت و گفت:چیزے ڪہ ازت بهم نرسید! دیگہ نتونستم طاقت بیارم محڪم بهش سیلے زدم خواست ڪارے ڪنہ ڪہ پشیمون شد! چندتا از طلبہ هاے دانشگاہ ڪہ بہ معرفے استادها براے واحدهاے دینے مے اومدن،بہ سمتمون اومدن،حتما ڪار دخترها بود!یڪے شون با لحن ملایمے گفت:سلام اتفاقے افتادہ؟ بنیامین با عصبانیت گفت:بہ تو چہ ریشو؟! با لبخند زل زد بہ بنیامین:چہ دل پرے از ریش من دارے! سریع گفتم:این آقا مزاحمم شدہ! پسر بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ گفت:شما بفرمایید ما حلش میڪنیم! توقع داشتم اخم ڪنہ و با عصبانیت بتوپہ بہ بنیامین بہ من هم بگہ خواهرم چادرت ڪو؟! با تعجب راہ افتادم سمت دانشگاہ،پشت سرم رو نگاہ ڪردم،داشت با لبخند با بنیامین حرف میزد! •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ به جز تو کی حواسش به منه💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ من همه جوره دوست دارم؛ حتی اگه عصبی باشی، حالت بد باشه، وقتی شکسته ای، وقتی پر از انرژی منفی ای و غر می زنی، وقتی خیلی وقته نخوابیدی و زیر چشمات گود شده، وقتی موهات سفید بشن و چروک روی پوستت بیافته یا صدات بلرزه، حتی اگه کچل کنی، استایلتو تغییر بدی یا ظاهرتو عوض کنی، مریض بشی، استرس داشته باشی یا بترسی، خسته باشی، گریه کنی، رنگت بپره، به خودت نرسی. من همه جوره، توی هر حالتی، تا همیشه و بی قید و شرط دوست دارم و بغلم تا ابد برات بازه💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 از یک سنی به بعد که یکهو همه چیز خط خطی شد از شر بی عاطفه بودن ،پدرم به مردهای غریبه رو می آوردم مشکلشان این بود که فقط تا زمانی با من میماندند و ناز می کشیدند که با خوش خیالی فکر میکردند من بالاخره یک وقتی هم خوابشان خواهم شد. اما فقط من دو مرد را بو. س. یده بودم. علیرضا و اردشیر هر دو از همانهایی بودند که لیلی به لالایم میگذاشتند از آنهایی که نازم را میخریدند تفاوت فاحششان با بقیه ی مردهای دوروبرم این بود که عمیقاً دوستم داشتند. عاقبتم اما با هر دو مرد به جدایی ختم شد عقد علیرضا بودم و صیغه ی اردشیر. اردشیری که خیال نمیکردم این قدر آسان بیخیالم شود. دقیقاً همان طور که علیرضا بیخیالم شده بود همان طور که طردم کرده بود و من انتظار این همه بی اهمیت بودنم را نداشتم شباهتشان این بود که هر دو تنها ادعا داشتند. ادعای عاشقی در آخر میتوانستم نام علیرضا و اردشیرر را هم در کنار بقیه ی مردانی قرار بدهم که قبلها با آنها در ارتباط بودم تا یادم می آمد رها شده بودم. تا پیش از علیرضا اما این رها شدنها هرگز اذیتم نکرده بودند چرا که عاشقشان نبودم. دوستشان نداشتم. من تنها کمی به حضورشان وابسته میشدم آن هم صرفاً برای این که کنارم باشند فقدان محبتم را جبران کنند. مخفیانه خودم را به مغازه رساندم پشت دیواری جا خوردم در حالی که همچنان در حال دوره کردن اتفاقات اخیر بودم. همین که به این نتیجه رسیدم که به نفعم میشد اگر قید همه ی مردها را میزدم چشمهایم از ویترین مغازه رد شدند و کمی که به داخل سرک ،کشیدند روی مردی نشستند که بارها خواسته اما نتوانسته بودم دورش بیندازم مردی که اسطوره ی من بود مردی که این روزها هم باعث میشد سرپا بمانم. مردی که حدوداً دو هفته ای میشد که به ایران برگشته بود که سه گل در جام جهانی به ثمر رسانده بود. میدرخشید او مردی بود که خیلی میدرخشید سرم را بیشتر جلو کشیدم تا بلکه اشراف بیشتری روی او داشته باشم. در حالی که تنم را پشت دیوار پنهان کرده بودم •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ من زدم دلمو به دریا تو هم دل منو دریاب💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ دلم غرق شده از دوست داشتنت دلم هوایی شده برای بودنت چه خوب است که دارمت و چه خوب‌تر که بودنم را می‌خواهی و برای این بودن از جانت مایه می‌گذاری من عاشق این همه خواستنت شدم بهترینم عاشقانه دوستت دارم💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت نـوزدهــم * با عجلہ وارد دانشگاہ شدم،در ڪلاس رو زدم و وارد شدم. پسرے ڪہ پاے تختہ بود برگشت بہ سمتم،با دیدنش رنگم پرید ڪمے استرس گرفتم!همون پسرے بود ڪہ با بنیامین صحبت ڪرد،بے اختیار دستم رو بردم سمت مقنعہ م،همونطور ڪہ برگشت سمت تختہ گفت:بفرمایید بشینید! آروم رفتم بہ سمت یڪے از صندلے هاے خالے،بنیامین با اخم نگاهم مے ڪرد توجهے نڪردم!نگران بودم چطور برخورد ڪنہ،نڪنہ بخاطرہ اون روز سر درس ها ڪارے ڪنہ یا بہ دوست هاے حراستیش بگہ؟! محمدے،یڪے از پسرهاے ڪلاس دستش رو برد بالا و گفت:ببخشید برادر،بہ خانم هدایتے نذرے ندادین! با تعجب نگاهشون ڪردم،پسر برگشت سمتش و گفت:بعداز ڪلاس بدید! محمدے با پررویے گفت:اول وقتش فضلیت خاصے دارہ! بیشتر بچہ هاے ڪلاس باهم گفتن صحیح است صحیح است! پسر لبخندے زد و گفت:مگہ نمازہ؟ محمدے شونہ اے بالا انداخت و گفت:نمیدونم والا!ما از ایناش نیستیم! و بہ یقہ پسر طلبہ اشارہ ڪرد،پسر قد بلند و متوسط اندامے ڪہ شلوار پارچہ اے مشڪے با پیرهن یقہ آخوندے سفید پوشیدہ بود،ریش ها و موهاے قهوہ ایش مرتب بود و هروقت صحبت میڪرد سفیدے دندون هاش مشخص میشد! ملایم اما جدے گفت:ما حق سلیقہ داریم درستہ؟سلیقہ اے ڪہ بہ جامعہ مون آسیب نزنہ؟ ڪسے چیزے نگفت! یقہ پیرهنش رو گرفت و گفت:همونطور ڪہ شما دوست دارین مدل یقہ پیرهنتون اونطور باشہ من هم این مدل یقہ رو دوست دارم!یقہ پیرهن من براے شما مشڪلے ایجاد میڪنہ؟من حق انتخاب ندارم؟ دیس خرما رو از روے میز برداشت و اومد بہ سمتم،همونطور ڪہ دیس رو جلوم گرفتہ بود رو بہ بچہ ها گفت:مطمئن باشید من اینطورے استخر نمیرم نگرانم نباشید! همہ باهم گفتن اووووو، خرمایے برداشتم و تشڪر ڪردم. یڪے از دخترها با خندہ گفت:برادر مگہ استخر رفتن حروم نیست؟ بچہ ها شروع ڪردن بہ خندیدن! برگشت ڪنار تختہ،با خندہ گفت:شما برید اگہ گناهے داشت اون دنیا گردن من! با تعجب نگاهش ڪردم،این رفتار،رفتارے نبود ڪہ من از طلبہ ها میدونستم! یڪے از دخترها ڪہ دید هنوز متعجبم گفت:خرما ڪار بچہ هاست!مثلا خواستن سر ڪلاس معارف مزہ بریزن! مثل بقیہ نبود! •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
16.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ 🖤شهادت امام سجاد علیه السلام بر عموم شیعیان تسلیت باد 🖤 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
1_1141475994 (1).mp3
12.54M
🎙 🎼 امام سجاد ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ 🖤 ای وای قلب سجاد بیقراره 🖤 ای وای تو قلب این شام تار ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 سرم را بیشتر جلو کشیدم تا بلکه اشراف بیشتری روی او داشته باشم. در حالی که تنم را پشت دیوار پنهان کرده بودم. شلوار جین مشکی به پا داشت بلوز بافت آستین بلند زرشکی که رویش یک کاپشن بادی همرنگ شلوارش پوشیده بود. کلاه لبه داری هم روی سرش بود که چهره اش را تا حدودی میپوشاند وسط طلافروشی ایستاده بود. به نظر میرسید که داشت خاطره ای را شرح میداد دستانش را مدام توی هوا تکان میداد. بغض ..شکستم قطره اشکی روی گونه ام غلتید. همین که بی حرکت ایستاد و هیجان زده و بلند خندید من هم میان اشکهایم توانستمدبخندم - قربونت برم من بیشتر از قبل سرک کشیدم. این بار توانستم چهره ی اردشیر را هم رؤیت کنم. اردشیری که سعی میکرد همراه با بردیا بخندد. بردیایی که میکوشید با خاطره ای که تعریفش میکرد عمویش را به خنده بیندازد. آن قدر همانجا ایستادم که یکدیگر را در آغوش کشیدند. خداحافظی کردند و بعد بردیا از مغازه خارج شد. البته که من کمی قبل تر جا خورده بودم. شروع به قدم برداشتن که کرد، من هم به دنبالش قدم برداشتم. از پشت سر نظاره اش میکردم توی دلم کلی قربان صدقه ی قامت بلندش رفتم چقدر این کاپشن بادی به او می آمد. لحظه ای ایستاد. همین که خواست به طرفم برگردد، خودم را پشت یک زانتیا پنهان کردم. نشستم تا نتواند من را ببیند یحتمل شک کرده بود که این چنین موشکافانه دوروبرش را دید میزد. کمی بعد بیخیال شد و به راهش ادامه داد به آن طرف خیابان رفت. من این بار چند قدم جلوتر رفتم و آهسته پشت دویست و ششی آلبالویی سنگر گرفتم بینمان یک خط کشی فاصله بود. دیدم که دختری نوجوان مقابلش ظاهر شد. چند دقیقه ی بعد مشغول عکس انداختن با او شد. با انزجار به آن دختربچه ای که بلند میخندید چشم دوختم چرا؟ چرا همچین احساسی داشتم؟ چرا حسادت میکردم؟ چرا دلم میخواست لبهای آن دختر را جر بدهم تا قادر نباشد دندانهایش را این چنین به نمایش بگذارد؟ اصلاً غلط میکرد که میخندید غلط میکرد که این گونه نیش چاک میداد! خشمگین زیرلب غریدم -دختره ی !نچسب بردیا چندین بار محترمانه برای آن دختر سر تکان داد. جدا که شدند من بالاخره توانستم یک نفس راحت بکشم. هنوز روی پاهایم نایستاده بودم که پیامکی برایم ارسال شد. همزمان که گوشی را از توی کیفم بیرون می آوردم ایستادم. •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ 🏴 خطبه بخوان زینب •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
12-motiei-moharam97-sh011(www.rasekhoon.net)08.mp3
1.92M
🎙 🎼 زینب ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ سلام علی قلب زینب صبور ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ بگذار شب ، به ستارگانش بنازد وقتی که ماهش مال من است💫 شب بخیرعشقم❤ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ هیچوقت شانس نبوده همیشه خدا بوده ✨🌚 شبتون بهشت✨🌚 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ " امروز " قاصدڪِ احساسم را با نسیم روح نواز صبح همراه ڪردم، و از شوق بوسه بر باد زدم، ❴ تا بر رخ زیبایت.... بوسه‌یی از عشق بنشاند، و نوید من باشد                               به تو... صبحت بخیر دلبرجان❤️🦋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba