eitaa logo
🌹 حس زیبا 🌹
16.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
1.9هزار فایل
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ به نام خالق هستی ꧂ღ╭⊱♥≺ 🧡 سلام دوستم.به کانال حس زیبا،خوش آمدی🧡 اینجا پروفایل هایی بهت میدم که همه دوستات انگشت به دهن بمونن😍🤗 🔴تبلیغات ارزان🔴 👈🏻 @tabziba
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 خورشید من نه از شرق بلڪه هر روز صبح از ڪَوشه‌ے چشم‌هاے تو طلوع میڪند ... صبحت بخیر اے بهانه‌ے همه‌ے شعرهاے دیشبم...❤️❤️ ❤️😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 بعضی وقتا خودتو بسپار به جریان زندگی مطمئن باش خدا خیلی خوشگل تر از خودت واست میچینه.... روزتون بخیر🌱 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ من دوستت دارم من بیشتر از چیزی که میدونی دوستت دارم بیشتر از چیزی که بتونم بگم دوستت دارم دوستت دارم از زمین تا ماه بیشتر از درخشش ماه دوستت دارم بیشتر از گرمای خورشید دوستت دارم بیشتر از اتم های دنیا دوستت دارم من تورو بیشتر از هر چیزی دوستت دارم.💜💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Reza Sadeghi - Bishtar Az Eshgh.mp3
4.53M
🎙 🎼 بیشتر از عشق❤️‍🔥 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ بهم بگو همه غمات همه باهم اصلا چند❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 نام «بردیا» را که آورد، داغ دلم تازه شد. نتوانسته بودم فراموشش کنم فراموش نشدنی بود به شدت دلتنگش بودم این روزها با دیدن او از همین راه نسبتاً دور امید میگرفتم همیشه حضور داشت تا من را سرپا کند. تا قوی ام کند. خاطره ای برایم یادآور شد صدایم را توی گوشهایم شنیدم که داشتم میگفتم «دخترا به پسرایی که خیلی دوسشون دارن و عشقشون نسبت بهشون ،پاکه میگن بچه م نمیدونستی؟ درباره ش نشنیدی؟ توام عین بچه می برام! همونقد دوست دارم من!» زیرلب با بغض تکرار کردم -آره، بچه م! نه نیاوردم دلم فوتبال می خواست هیجان میخواست دلم میخواست بازی بین پرسپولیس و تراکتور را ببینم بلند شدم روی مبل تک نفره ای نشستم تا زاویه ی دید بهتری روی صفحه ی تلویزیون داشته باشم. شروع که شد یک کمی اضطراب گرفتم. کاش برنده شوند. کم کم گرم بازی شدم طوری که جیغ میکشیدم فحش میدادم. سرو صدا میکردم حالم بهتر شده بود. چقدر به این حواس پرتی احتیاج داشتم. نیمه ی نیمه ی اول و کرنر به نفع پرسپولیس! سوت زدم خواهرم با ذوق و خنده به واکنشهای من چشم میدوخت بردیا توپ را فرستاد و این امیرعلی بود که با ضربه ی سر آن را درون دروازه ی تراکتور کاشت سر از پا نمیشناختم تا میتوانستم جیغ کشیدم حتی یکبار آمدند تذکر دادند که این قدر سروصدا نکنم در آخر پرسپولیس برنده ی نبرد شد. با نتیجه ی دو بر یک وقت رفتن هلنا بود او را تا دم در اتاقم بدرقه کردم بعد دومرتبه وسط تخت دونفره ام نشستم. گوشی ام که زنگ خورد، آن را از روی پاتختی برداشتم. غزل پشت خط بود. جواب ندادم. کمی بعد پیامکی برایم فرستاد «اردشیر امروز اومده بود سرکار من سراغ تو رو میگرفت. می خواست بدونه این روزا کجا میمونی جات خوبه یا نه منم گفتم خبر ندارم» چیزی نگفتم حتی کنجکاو نشدم سؤالی بپرسم. گوشی را روی تخت انداختم. به حمام رفتم بهتر بود دوش میگرفتم باید لباسهای کثیفم را هم میشستم آن هم با دستان خودم دوش گرفتم لباسهایم را ..شستم. از سرویس بیرون آمدم. دقایقی بعد بود که دراز کشیده بودم و داشتم در اینستاگرام می پلکیدم که به یکباره با پست جدید بردیا روبه رو شدم. عکس از بازی امشب بود با لباس قرمز تیم پرسپولیس عکس قدی و در زمین فوتبال بود در حالی که به نقطه ای نامعلوم نگاه میکرد و می خندید لایکش کردم کپشن فقط یک قلب قرمز بود. یکهو هوس کردم چیزی برایش بنویسم شاید حرف دلم را «مثل همیشه میدرخشی دلم برات تنگ شده!» •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
18.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 ملکا ذکر تو گویم💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 تا هستیم قدر همدیگر را بدانیم گاهی وقتها ارزش واقعی یک لحظه را تا به خاطره تبدیل نشود نمی فهمیم نبودن ها خیلی نزدیکند ... نبودن ها خیلی سخته....💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـت ودوم * از پلہ هاے دانشگاه آروم رفتم پایین،بهار و بچہ ها قرار بود امروز از مشهد برگردن و برن خونہ براے استراحت از فردا بیان دانشگاہ! _سلام عشقم! صداے بنیامین بود،با حرص چشم هام رو بستم و نفس عمیقے ڪشیدم،چشم هام رو باز ڪردم و برگشتم سمتش با لحن ڪنایہ دار گفتم:بچہ بودے جایے آویزونت ڪردن ڪہ انقدر آویزونے؟! با اخم نگاهم ڪرد. _ببین تا فردا خانوادت میفهمن ڪہ هیچ تو تمام دانشگاہ آبروتو میبرم! همونطور ڪہ مے اومد سمتم گفت:منتظر زنگ بچہ ها باش! میدونستم حرفش رو عملے میڪنہ،زمزمہ ها تو ڪلاس پیچیدہ بود ڪہ بنیامین قرارہ درمورد یڪے سورپرایز ڪنہ! خودم رو حس نمے ڪردم!ڪاش ڪسے ڪنارم بود تا بهش تڪیہ ڪنم و نیوفتم زمین!نمیدونم چطور سر پا بودم! چشم هام تار شد،پشتم رو بهش ڪردم تا اشڪ هام رو نبینہ! چشم هام سیاهے میرفت انگار سیخ داغ روے بدنم گذاشتہ بودم بال پروازم شڪستہ بود یا بهترہ بگم بالے براے پرواز نداشتم،خون بہ صورتم هجوم آورد رگ هام تحمل این فشار خون رو نداشتن فقط دیدم سهیلے با دوست هاش بہ این سمت دارہ میاد،مثل یہ نور تو تاریڪے محض! چشم هام رو باز و بستہ ڪردم نفس عمیقے ڪشیدم،با دیدن سهیلے خوشحال شدم!احساس ڪردم تنها ڪسے هست ڪہ میتونہ ڪمڪم ڪنہ! و واقعا لقب فرشتہ نجات رو میشد بهش داد! با تمام توان گفتم:آقاے سهیلے! اون لحظہ نمیتونستم واڪنش دیگہ اے نشون بدم،همہ با تعجب برگشتن سمتم! سهیلے با تعجب نگاهم ڪرد انگار فهمید حالم خوب نیست! سریع بہ خودش اومد و رو بہ پسرها چیزے گفت،باهاشون دست داد و هر ڪدوم رفتن بہ سمتے! بدون توجہ بہ نگاہ هاے بقیہ اومد سمتم،رسید بہ چند قدمیم با صدایے ڪہ از تہ چاہ مے اومد گفتم:ڪمڪم ڪنید! زمین رو نگاہ میڪرد با آرامش گفت:بفرمایید بریم تو دفتر،اینجا نمیشہ صحبت ڪرد! بدون توجہ بہ حرف هاش گفتم:دست از سرم برنمیدارہ!آبروم.... و بہ بنیامین اشارہ ڪردم! سرش رو آورد بالا و بنیامین رو نگاہ ڪرد،حالت صورتش جدے بود. _فهمیدم! رفت سمت بنیامین،بنیامین با عصبانیت باهاش صحبت میڪرد،سهیلے بازوش رو گرفت و با اخم چیزے بهش گفت! بہ جایے اشارہ ڪرد و بنیامین رفت بہ اون سمت! همونطور ڪہ دنبال بنیامین میرفت گفت:من حلش میڪنم،اما شما هم خودتون حلش ڪنید متوجہ حرفم ڪہ هستید؟ حرفش یڪ دنیا معنے داشت،بہ نشونہ مثبت سرم رو تڪون دادم،راہ افتاد از پشت نگاهش ڪردم،نفس عمیقے ڪشیدم،خودم رو هم حل میڪنم! •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ قَوی شدن قَشنگه وَقتی ▴تُــو▴ بشی نقطهِ ▴قُــوتِ▴ مَن دلبر..!💋♥ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Gheseye Man - Macan Band .mp3
9.82M
🎙 🎼 قصه من💗 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ قصه من❤️ خیلی تلخه🖤 ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@ZangKhas-ZangKhas Kode 191.mp3
865.3K
♡♤ 📢 زنگ آهنگ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@ZangKhas-ZangKhas Kode 812.mp3
794.2K
♡♤ 📢 زنگ آهنگ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 بعد به چرخیدن در اینستاگرام ادامه دادم تا زمان سپری شود. چند دقیقه ی بعد بود که رویدادی برایم آمد. چکش کردم چشمهایم درشت شدند بردیا کامنتم را لایک کرده بود نتوانستم از صفحه ی گوشی چشم بردارم. درست میدیدم؟ بغض کردم. روی نوشته ام و لایک او را بوسیدم گوشی را به سینه ام فشردم. آن شب تا صبح چشم روی هم نگذاشتم چند ساعتی میشد که اتاقم در آن هتل آپارتمان را تخلیه کرده بودم چند ساعتی میشد که رسماً بی خانمان شده بودم. چندساعتی میشد که با وجود بار و بندیلم در خیابانها ول میچرخیدم هدفی نداشتم مقصدی نداشتم فقط میرفتم بی آنکه مقصود را بدانم دریغ از این که خانه ای، سرپناهی داشته باشم. خسته شده بودم این آلاخون والاخون بودن داشت دیوانه ام می کرد تا کی قرار بود خانه ام روی دوشهایم باشد؟ تا کی قرار بود من این قدر فلک زده باشم؟ تا کی؟ نمیشد من نمیتوانستم با این همه بی پناه بودنم کنار بیایم من به یک سرپناه نیاز داشتم من آرزوها و خیالها داشتم. احتیاج داشتم کسی باشد زیر پروبالم را بگیرد کمکم کند من را بالا بکشد من رفاه تباه شده ام را پس می خواستم نه نمی ماندم در قعر این دنیا نمی ماندم بالا می آمدم دوباره پیشرفت می کردم. هرچه که می طلبیدم را به دست می آوردم علیرضا را دور می انداختم و زود به آن بالابالاها می رسیدم احمقانه ترین فکر ممکن که به ذهنم رسید فوراً آژانس گرفتم توی ماشین که جای گیر شدم و لوازمم را درون صندوق عقب گذاشتم بلند خطاب به راننده گفتم: -آقا میرم تجریش حرکت که کرد من هم با تکانهای اتومبیل تکان خوردم طول کشید تا به مقصد برسیم از این رو بود که راننده کرایه ی زیادی از من طلبید که آن را غرولندکنان پرداختم. باز هم من بودم و حمل کردن همزمان چمدان و ساک و کیفم روبه روی یک ماشین شاسی بلند مدل بالا که نامش را نمی دانستم ایستادم تا قادر باشم لباسهایم را وارسی کنم یک بلوز بافت آستین بلند مشکی به تن داشتم که چسبان بود و آستین هایش هم از ابتدا تا انتها کیپ. یک پانچوی بافت و بلند قهوه ای نیز روی بلوزم پوشیده بودم شالم هم بافت بود و آن هم مشکی این لباسها را یک هفته ی پیش خریده بودم تا کمی روحیه ام را تقویت کنم تردید را کنار گذاشتم آرام آرام جلو رفتم قلبم میتپید. وحشیانه میتپید بی تابانه میتپید مقابل در ورودی خانه ی لوکس و سه طبقه اش قرار گرفتم. انگشت سبابه ی لرزانم را جلو بردم و آهسته زنگ را فشردم. چند لحظه بعد، با این که تصویر چهره ی درمانده ی من را در صفحه ی مانیتور آیفون میدید با غیظ یک کلام پرسید: ---کیه؟ صدایم میلرزید: -زن عمو هانام میشه باز کنی؟ چیزی نگفت آن قدر تعلل کرد که ناامید شدم اما باز کرد. در را به رویم باز کرد •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
18.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 مثل قایق خسته تو دریا💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 مشترک گرامی! الهی من قربون تو بشم که مشترک گرامیِ منی، مشترک در دسترس منی، فدای چشمای خوشگلت بشم که شدی مشترک با من، تو همیشه مشترک قلبم بمون چشم قشنگ من، آخه من دنیامو با تو شریک نشم با کی بشم؟ من دلم میخواد همه‌ی خوشیامو با تو تقسیم کنم.. دلم میخواد همیشه با تو بخندم.. پیش تو باشم.. با تو نفس بکشم..💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 * ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـت وســوم * روے پلہ ها نشستم،چند دقیقہ بعد بنیامین عصبے اومد بیرون،بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ رفت سمت در خروجے! سهیلے هم اومد بیرون،اطرافش رو نگاہ میڪرد،انگار دنبال من بود! از روے پلہ ها بلند شدم. _آقاے سهیلے! با شنیدن صدام،برگشت سمتم،سر بہ زیر اومد ڪنارم _بہ حراست دانشگاہ گزارش دادم تو دانشگاہ نمیتونہ ڪارے ڪنہ اما خارج از دانشگاہ.... مڪثے ڪرد و گفت:موبایلشو براے اطمینان گرفتم! خجالت ڪشیدم،احساس میڪردم دارم آب میشم! سرم رو انداختم پایین،مِن مِن ڪنان گفتم:هے...هیچے نیست... چے مے گفتم بہ یہ پسرہ غریبہ؟! تازہ داشتم معنے شرم رو مے فهمیدم! نفسے تازہ ڪردم:چیز خاصے بین مون نبود میخواست بہ بچہ هاے ڪلاس و خانوادم بگہ! بہ چهرہ ش نگاہ ڪردم،آروم و متفڪر! وقتے دید چیزے نمیگم گفت:از پدرتون اجازہ گرفتید؟ با تعجب نگاهش ڪردم! _بابت چے؟! _اینڪہ دوست پسر داشتہ باشید؟! خواستم بگم پسر احمق و بے شرم برم چہ اجازہ اے بگیرم ڪہ با لبخند گفت:هرچے تو دلتون گفتید بہ دیوار! بند ڪیفش رو انداخت روے دوشش و گفت:وقتے انقدر براتون شرم آورہ ڪہ پدرتون در جریان باشہ پس چرا انجامش دادید؟!گفتم اجازہ گرفتید سریع میخواستید فحشم بدید ڪہ بے حیا این چہ حرفیہ؟!پس چرا از پشت خنجر میزنید؟ با شنیدن حرف هاش لبم رو گزیدم،حرف حساب جواب نداشت! با یاد پدر و برادرم قلبم ایستاد،داشتم از خجالت مے مردم! زل زد بہ پلہ هاے دانشگاہ و گفت:من شناختے از شما ندارم اما یا چیزے تو زندگے تون گم ڪردید یا ڪم دارید ڪہ رفتید سراغ چیزے ڪہ جاش رو براتون پر ڪنہ اگہ اینطور نیست پس یہ دلیل بدتر دارہ! نفسے ڪشید و ادامہ داد:من ڪہ ڪارہ اے نیستم اما چندتا استاد خوب هستن معرفے ڪنم؟ نفس بلندے ڪشیدم،فڪر ڪنم معنے نفسم رو فهمید! _هیچڪس بہ اندازہ خودم نمیتونہ ڪمڪم ڪنہ! لبخندے زد. _دقیقا!یہ سوال بپرسم؟ آروم گفتم:بفرمایید! _معنویات چقدر تو زندگے تون نقش دارہ؟ چیزے نگفتم،هیچ نقشے نداشتن! اگر هم قبلا بود با خواست خودم نبود ظاهر بود براے رسیدن بہ امین!مثل امین بودن!براے خودم هیچے! سڪوت رو شڪست:گمشدہ تون پیدا شد،برید دنبالش!خدانگهدار! از فڪر اومدم بیرون،تازہ یادم افتاد ڪہ از مشهد برگشتہ خواستم چیزے بگم ڪہ دیدم باهام فاصلہ دارہ! با دست زدم بہ پیشونیم،ادبت رو قربون هانیہ! جملہ آخرش پیچید تو گوشم:گمشدہ تون پیدا شد،برید دنبالش! نگاهے بہ آسمون ڪردم. _هستے؟ بہ سهیلے ڪہ داشت میرفت اشارہ ڪردم و ادامہ دادم:اینم از اون بندہ خوباتہ ڪہ وسیلہ میشن؟ انگار ڪسے ڪنارم بود،سرم رو برگردوندم اما هیچڪس نبود! بے اختیار گفتم:از رگ گردن نزدیڪتر! •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 ولی هرچیم بشه من دلم به بودن تو خوشه تو قشنگترین اتفاق زندگی منی...💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
4_5989902025410744894.mp3
2.77M
🎙 🎼 نورچشمی💗 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ امشب باز میام دم پنچرتون❤️ بیا نزار دیوونه شم❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 اما باز کرد در را به رویم باز کرد هم شوکه بودم و هم نبودم، هم اضطراب داشتم و هم نداشتم. خانه اش، خودش امن بودند. بوی امنیت میدادند در را پشت سرم بستم و کمی راه رفتم وسط راه بودم که به یک باره میخکوب شدم * بیرون آمده بود و از فاصله ای نسبتاً دور نگاهم میکرد. چه شد را نفهمیدم، چه بر من گذشت را .هم بار و بندیلم را همانجا رها کردم حتی کیفم را هم زمین انداختم. دویدم. فقط یک نفس دویدم زمانی به خودم آمدم که جلوی پایش به زمین افتاده بودم و بی هوا هق هق میکردم. آن قدر اشک ریختم که بالاخره به حرف آمد و آهسته گفت: --- بسه دیگه، خونه رو سیل برد اندکی، تنها اندکی عقب رفتم بغلم نکرده بود. اما پسم هم نزده بود. با تشر پرسید: ---آبغوره گیری زدی؟! میان گریه، یکهو آرام خندیدم: -قربونت برم توو جام جهانی سه تا گل زدی طعنه آمیز گفت: ---آره توام از گل زدن به عموم منصرف شدی! هم زمان که دستمال را روی گونه ی چپ و راستم میکشیدم قطره اشکی سمج روی گونه ام غلتید و من بیشتر شکستم چشم دوختم به او به اخمش به چهره اش قد و قامتش نگاهم طولانی شد. مکث او هم همین که خواستم راه آمده را به طرف وسایلم برگردم، همزمان که با دست راست کاسه سرم را میگرفت گفت: ---چرا داری برمیگردی، مگه من و خونه م برات بوی امنیت نمیداد؟ چقدر این مرد قابل اعتماد بود. •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 امیر پرده پوش عاشق کجای قصه خانه داری؟ ... امام‌زمان عجل‌الله •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ درد هایت را با هیچ کس نگفتی از غصه‌هایت هم حرفی نزدی، از تمام چیز هایی که در دلت بود و به دست نیاوردی. باور دارم که برای تمام رنجهایی که تحمل کردی،خداوند هزاران بهشت به تو بدهکار است✨🍂🤎࿓ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا