─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
چه حسِ خوبیه حسِ داشتنِ تـو...
تو همون معجزه ایی هستی که تواوجِ خستگی وقتی بهت فکر میکنم...
نسبت به همه چی دوباره امیدوآر میشم
همون حسِ خوبی که هر چی میشه
میگم فدآی سَرم....
یکیو دآرم که حتّی فکر کردن بهش برآم آرامش بخشه آرامشمه وجودمه (:
دل و جونَم به بودنِت گرمه..🥰🔗♥️•
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۴۷
+++خیلی خب باشه اردشیرو نمیخواستی دوسش نداشتی رابطه ت باغزل چرا به هم خورده؟
غضب آلود گفتم:
-چون بی لیاقته حالا بس كن.
با ناراحتی حال و روزم را تماشا میکرد
-بس می کنم. فقط تو رو خدا انقد ناراحت نباش میبینمت گریه م میگیره
هم زمان که ابرو بالا می انداختم اشکی روی گونه ی چپم چکید و من با درد خندیدم
- امشب عقد شوهر سابقمه همونی که یه روزی بیشتر از همه ی دنیا عاشقش بودم لابد ازم توقع داری منم پاشم براش بکوبم و برقصم؟
همان یک قطره اشک راه ریخته شدن اشکهایم را باز کرد:
-تو اصلاً میدونی من این یکی، دوماه چی کشیدم هلنا؟ میدونی چقد سخت بود برام؟ آره، من عاشق اردشیر نبودم ولی دوسش داشتم واسه م یه رفیق بود یه تکیه گاه حامی. همیشه هوامو داشت. من جون کندم تا یاد بگیرم خودم هوای خودمو داشته باشم
هلنا دستش را نوازش وار روی بازویم کشید
+++میگم که آجی، تو به وقتش خیلی قوی هستی. قویتر از چیزی که فکرشو کنی
همان طور که اشکهایم را از روی گونه هایم پاک میکردم، تندتند سرم را تکان دادم
-اوهوم قویم به وقتش خیلی قویم بهم ثابت شد دیگه فقط وقتی متوجه میشی چقد قوی هستی که قوی بودن میشه تنها راهت، تنها انتخابت، مهمم همینه دیگه اون روزا که احتیاج داری محکم بمونی باید قوی باشی
لبخند تلخی روی لبهایم که هنوز طعم شوری میدادند، نقش بست
-منم هر موقع احتیاج داشتم که قوی باشم، قوی بودم دووم آوردم محکم وایسادم همیشه خودم و نجات دادم!
نگاهم آرام آرام بالا آمد و روی چهره ی مغموم او نشست
-ولى عليرضا عليرضا يه روزی همه چیز من بود همه ی امیدم عشقم آینده م. حالا داره با یکی دیگه ازدواج میکنه چه جوری داغون نشم؟ چه جوری عزادار نشم؟
برای این که دل داری ام بدهد و دردم را تسکین ببخشد گفت:
+++دوسش که نداره آجی این دفعه میخواد با انتخاب و سلیقه ی مادرش زن بگیره. غیر اینه؟
بلند شدم روی تخت تک نفره ی سفیدپوش اتاقم دراز کشیدم سرم بد درد میکرد شاید بهتر بود یک کمی دراز میکشیدم.
با آه و افسوس گفتم:
-الان دوسش نداره! فردا میبینی دوسشم داره جامو پر میکنه واسه ش، مطمئنم حسم دروغ نمیگه.
+++نزن این حرفا رو یه جوری حرف نزن که انگار بازنده ای
-پس چی؟ به نظر تو من برنده م؟ به قیافه م میخوره؟
او هم آمد پایین پاهایم نشست
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
چهل ساله گریه میکنم.mp3
7.02M
🎙#حسین_سیب_سرخی
🎼 شهادت امام سجاد
●━━━━━━───────⇆
◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ
ㅤ
چهل سال گریه می کنم برات شب و روز
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
*
#مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت بــیــسـت ویـکـم
*
بهار از آغوشم بیرون اومد و گفت:مطمئنى نمیخواے بیاے؟
گونہ ش رو بوسیدم و گفتم:میخواستم مے اومدم عزیزم،برو بهت خوش بگذرہ!
با حالت خاصے نگاهم ڪرد و گفت:باشہ خیلے دعات میڪنم!
چیزے نگفتم و لبخند زدم!
مثل بچہ ها لبش رو غنچہ ڪرد و گفت:هانے بدون تو خوش نمیگذرہ!
خواستم چیزے بگم ڪہ برگشت سمت راستش رو نگاہ ڪرد و بلند گفت:آقاے سهیلے! سهیلے برگشت بہ سمت ما،آروم و سر بہ زیر اومد ڪنارمون!
_بلہ در خدمتم،فقط میشد چند قدم بیاید اون ور تر آروم صدام ڪنید.
همونطور ڪہ نگاهش بہ زمین بود با چاشنے لبخند اضافہ ڪرد:گوش هام سنگین نیست!
شاید اگر ڪسے دیگہ بود با شنیدن این حرف ها عصبے میشدم و چندتا حرف سنگین بارش میڪردم اما لحنش طورے نبود ڪہ ناراحت بشے لحنش آروم بود!
حتے بهار حساس،بہ جاے اینڪہ عصبے بشہ خجالت زدہ گفت:عذر میخوام!
سهیلے تسبیح سفید رنگش رو دور مچش پیچید و گفت:مثل اینڪہ ڪارم داشتید!
بهار بہ خودش اومد و سریع گفت:جا هست دوستم بیاد؟
سهیلے سریع گفت:بلہ اتفاقا یہ جاے خالے موندہ!
بهار با خوشحالے نگاهم ڪرد و گفت:ببین میگم قسمتتہ!
نفس عمیقے ڪشیدم،سرم رو تڪون دادم و گفتم:من دیگہ میرم،تو هم برو تا قطار نرفتہ! نگاهے بہ سهیلے انداختم،توقع داشتم با تعجب نگاهم ڪنہ یا نگاہ بدے بهم بندازہ ڪہ معنے نگاهش "بے لیاقت ڪافر" باشہ اما همونطور با چهرہ آروم نگاهش بہ زمین بود و خبرے از تعجب یا حالت دیگہ اے تو چهرہ ش نبود! آروم گفت:من دیگہ برم،شما هم سریع بیاید جا نمونید!
رفت بہ سمت چندتا از دانشجوها و مشغول صحبت ڪردن شد!
بهار با ذوق گفت:دیدے چہ باحال امر بہ معروف و نهے از منڪر ڪرد؟!بیخود ڪہ بهش نمیگن طلبہ باحالہ!
با شیطنت نگاهش ڪردم و گفتم:مبارڪہ!
با آرنجش ڪوبید تو پهلوم و گفت:چرا نمیاے تو؟!
آخے گفتم و دستم رو گذاشتم روے پهلوم! با صورت درهم رفتہ گفتم:خیرہ سرت زائرى!پیچوندے!
با ناراحتے نگاهم ڪرد. _نپیچوندم،زدم تا ادب بشے پرت و پلا نگے،هانیہ تو دوست ندارے بیاے درستہ؟
_این ڪہ از اول مشخص بود!
_باشہ،پس من برم!
دوبارہ همدیگہ رو بغل ڪردیم،چادرش رو مرتب ڪرد و سوار قطار شد!
از پشت پنجرہ نگاهم میڪرد،براش دست تڪون دادم!
شیشہ پنجرہ رو ڪشید ڪنار! قطار شروع بہ حرڪت ڪرد! بهار گفت:هانیہ بیا صدام بهت برسہ!
شروع ڪردم دنبال قطار رفتن!
صداش رو بہ زور میشنیدم،دستش رو گذاشت ڪنار دهنش و گفت:هانیہ هنوز یہ جاے خالے موندہ!جالے خالیت پر نشدہ!ببین چقدر براے آقا عزیزے ڪہ جایگزین برات نذاشتہ!خیلے دعات میڪنم خدافظ!
قطار رفت و من با حال عجیبے بہ قطارے ڪہ خیلے ازم دور شدہ بود خیرہ شدم!
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
تو را
برای تمام روزهای خوبی که
هنوز نیامده است،
میخواهم...
تو را برای خنده های از ته دل
تو را برای یک حال خوب
تو را برای تمام دوست داشتن های به موقع...
تو را برای یک خیالِ راحت
میخواهم...❤️🍃
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
مثل یه قطره بارون میشینم رو تن تو💞
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
تو از اون آدم قشنگایۍ،
از اون قشنگا کہ لطفا نرو.
از اون قشنگا کہ لطفا بمون.
از اون قشنگا کہ بیایم از تہ دل داد بزنم
کہ چقدر دوسِتدارم.
از اون قشنگا کہ واۍ چقدر خندههات قشنگہ
از اون قشنگا کہ حتۍ گریہ هم میکنۍ زیبایۍ
تو خیلۍ قشنگۍ...
مثل قشنگۍ آسمون
آسمون همیشه قشنگہ،حتۍ اَبریش.
تو آسمون منۍ💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۴۸
+++نزن این حرفا رو یه جوری حرف نزن که انگار بازنده ای
-پس چی؟ به نظر تو من برنده م؟ به قیافه م میخوره؟
او هم آمد پایین پاهایم نشست.
سعی داشت کمی آرامم کند
+++معلومه که برنده ای اول تو رفتی با اردشیر، تو به علیرضا نشون دادی که دیگه قیدشو زدی، برات تموم شده است
چانه ام منقبض شد. چین خورد. لرزید
-ولی نزده بودم !هلنا هنوز قیدش و نزده بودم!
هرچه سعی کردم اشک نریزم نشد
-اصلاً ناراحت نشد از بودن من با اردشیر ناراحت نشد براش مرده بودم!
قاطعانه و محکم گفت:
+++پس بذار اونم برا تو بمیره
نشستم اشکم از چانه ام چکید قاطعانه تر از او گفتم:
-این دفعه قول می میره؛ برام میمیره! خودم میکشمش خودم با دستای خودم توو قلب خودم میکشمش
لبخندی زد و گونه مرطوبم را بوسید:
+++دمت گرم آجی جونم
لبخند بی جانی زدم
-دم تو گرم که اومدی پیشم
همان طور که بلند میشد هیجان زده گفت:
+++اومدم باهم فوتبال ببینیم تو که آخرشم نتونستی بدون بردیا و فوتبال دووم بیاری
-فوتبال؟ تو مگه فوتبال میبینی؟
کنترل کوچک تلویزیون را از روی میز وسط اتاقم برداشت. همزمان که روشنش میکرد با همان هیجان اولیه گفت:
+++ به خاطر تو رفتم سرچ کردم تازه شم میدونم این بازی آخرین بازی نیم فصل اوله بعدش به حدوداً دو هفته ای و میرن توو استراحت
صدایش را نازکتر کرد و ادا در آورد
+++بردیام استراحت میکنه. بچه ت خسته شد!
نام «بردیا» را که آورد، داغ دلم تازه شد. نتوانسته بودم فراموشش کنم فراموش نشدنی بود به شدت دلتنگش بودم این روزها با دیدن او از همین راه نسبتاً دور امید میگرفتم. همیشه حضور داشت تا من را سرپا کند. تا قوی ام کند. خاطره ای برایم یادآور شد صدایم را توی گوشهایم شنیدم که داشتم میگفتم
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
❤️:❤️
پيچک
یاد "تو"
باز امشب
پیچید به پای دل من
شب خوش عشق جان🙏❤️
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
تو هم معجزه زندگی دیگران باش،
دستهای خدا باش برای برآوردن آرزوی
انسان دیگری،بیتفاوت نباش اگر دیدی
کسی گرهای دارد و تو راهش را
میدانی سکوت نکن✨🌚
شبتون بهشت✨🌚
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
خورشید من نه از شرق
بلڪه هر روز صبح
از ڪَوشهے چشمهاے تو
طلوع میڪند ...
صبحت بخیر اے بهانهے
همهے شعرهاے دیشبم...❤️❤️
#صبحت_بخیر_عشق_مهربانم❤️😍
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
بعضی وقتا خودتو بسپار به جریان زندگی
مطمئن باش خدا خیلی خوشگل تر از خودت واست میچینه....
روزتون بخیر🌱
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
من دوستت دارم
من بیشتر از چیزی که میدونی دوستت دارم
بیشتر از چیزی که بتونم بگم دوستت دارم
دوستت دارم از زمین تا ماه
بیشتر از درخشش ماه دوستت دارم
بیشتر از گرمای خورشید دوستت دارم
بیشتر از اتم های دنیا دوستت دارم
من تورو بیشتر از هر چیزی دوستت دارم.💜💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Reza Sadeghi - Bishtar Az Eshgh.mp3
4.53M
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۴۹
نام «بردیا» را که آورد، داغ دلم تازه شد. نتوانسته بودم فراموشش کنم فراموش نشدنی بود به شدت دلتنگش بودم این روزها با دیدن او از همین راه نسبتاً دور امید میگرفتم همیشه حضور داشت تا من را سرپا کند. تا قوی ام کند. خاطره ای برایم یادآور شد صدایم را توی گوشهایم شنیدم که داشتم میگفتم
«دخترا به پسرایی که خیلی دوسشون دارن و عشقشون نسبت بهشون ،پاکه میگن بچه م نمیدونستی؟ درباره ش نشنیدی؟ توام
عین بچه می برام! همونقد دوست دارم من!»
زیرلب با بغض تکرار کردم
-آره، بچه م!
نه نیاوردم دلم فوتبال می خواست هیجان میخواست دلم میخواست بازی بین پرسپولیس و تراکتور را ببینم
بلند شدم روی مبل تک نفره ای نشستم تا زاویه ی دید بهتری روی صفحه ی تلویزیون داشته باشم.
شروع که شد یک کمی اضطراب گرفتم. کاش برنده شوند.
کم کم گرم بازی شدم طوری که جیغ میکشیدم فحش میدادم.
سرو صدا میکردم
حالم بهتر شده بود.
چقدر به این حواس پرتی احتیاج داشتم.
نیمه ی نیمه ی اول و کرنر به نفع پرسپولیس! سوت زدم
خواهرم با ذوق و خنده به واکنشهای من چشم میدوخت
بردیا توپ را فرستاد و این امیرعلی بود که با ضربه ی سر آن را درون دروازه ی تراکتور کاشت
سر از پا نمیشناختم تا میتوانستم جیغ کشیدم حتی یکبار آمدند تذکر دادند که این قدر سروصدا نکنم
در آخر پرسپولیس برنده ی نبرد شد.
با نتیجه ی دو بر یک
وقت رفتن هلنا بود او را تا دم در اتاقم بدرقه کردم بعد دومرتبه وسط تخت دونفره ام نشستم. گوشی ام که زنگ خورد، آن را از روی پاتختی برداشتم.
غزل پشت خط بود. جواب ندادم. کمی بعد پیامکی برایم فرستاد
«اردشیر امروز اومده بود سرکار من سراغ تو رو میگرفت. می خواست بدونه این روزا کجا میمونی جات خوبه یا نه منم گفتم خبر ندارم»
چیزی نگفتم حتی کنجکاو نشدم سؤالی بپرسم. گوشی را روی تخت انداختم.
به حمام رفتم بهتر بود دوش میگرفتم باید لباسهای کثیفم را هم میشستم آن هم با دستان خودم
دوش گرفتم لباسهایم را ..شستم. از سرویس بیرون آمدم.
دقایقی بعد بود که دراز کشیده بودم و داشتم در اینستاگرام می پلکیدم که به یکباره با پست جدید بردیا روبه رو شدم. عکس از بازی امشب بود با لباس قرمز تیم پرسپولیس عکس قدی و در زمین فوتبال بود در حالی که به نقطه ای نامعلوم نگاه میکرد و می خندید
لایکش کردم کپشن فقط یک قلب قرمز بود. یکهو هوس کردم چیزی برایش بنویسم شاید حرف دلم را
«مثل همیشه میدرخشی دلم برات تنگ شده!»
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
18.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
ملکا ذکر تو گویم💞
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
تا هستیم قدر همدیگر را بدانیم
گاهی وقتها ارزش واقعی یک لحظه را
تا به خاطره تبدیل نشود نمی فهمیم
نبودن ها خیلی نزدیکند ...
نبودن ها خیلی سخته....💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
*
#مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت بــیــسـت ودوم
*
از پلہ هاے دانشگاه آروم رفتم پایین،بهار و بچہ ها قرار بود امروز از مشهد برگردن و برن خونہ براے استراحت از فردا بیان دانشگاہ!
_سلام عشقم!
صداے بنیامین بود،با حرص چشم هام رو بستم و نفس عمیقے ڪشیدم،چشم هام رو باز ڪردم و برگشتم سمتش با لحن ڪنایہ دار گفتم:بچہ بودے جایے آویزونت ڪردن ڪہ انقدر آویزونے؟!
با اخم نگاهم ڪرد.
_ببین تا فردا خانوادت میفهمن ڪہ هیچ تو تمام دانشگاہ آبروتو میبرم!
همونطور ڪہ مے اومد سمتم گفت:منتظر زنگ بچہ ها باش! میدونستم حرفش رو عملے میڪنہ،زمزمہ ها تو ڪلاس پیچیدہ بود ڪہ بنیامین قرارہ درمورد یڪے سورپرایز ڪنہ!
خودم رو حس نمے ڪردم!ڪاش ڪسے ڪنارم بود تا بهش تڪیہ ڪنم و نیوفتم زمین!نمیدونم چطور سر پا بودم! چشم هام تار شد،پشتم رو بهش ڪردم تا اشڪ هام رو نبینہ!
چشم هام سیاهے میرفت انگار سیخ داغ روے بدنم گذاشتہ بودم بال پروازم شڪستہ بود یا بهترہ بگم بالے براے پرواز نداشتم،خون بہ صورتم هجوم آورد رگ هام تحمل این فشار خون رو نداشتن فقط دیدم سهیلے با دوست هاش بہ این سمت دارہ میاد،مثل یہ نور تو تاریڪے محض! چشم هام رو باز و بستہ ڪردم نفس عمیقے ڪشیدم،با دیدن سهیلے خوشحال شدم!احساس ڪردم تنها ڪسے هست ڪہ میتونہ ڪمڪم ڪنہ! و واقعا لقب فرشتہ نجات رو میشد بهش داد!
با تمام توان گفتم:آقاے سهیلے!
اون لحظہ نمیتونستم واڪنش دیگہ اے نشون بدم،همہ با تعجب برگشتن سمتم!
سهیلے با تعجب نگاهم ڪرد انگار فهمید حالم خوب نیست!
سریع بہ خودش اومد و رو بہ پسرها چیزے گفت،باهاشون دست داد و هر ڪدوم رفتن بہ سمتے!
بدون توجہ بہ نگاہ هاے بقیہ اومد سمتم،رسید بہ چند قدمیم با صدایے ڪہ از تہ چاہ مے اومد گفتم:ڪمڪم ڪنید!
زمین رو نگاہ میڪرد با آرامش گفت:بفرمایید بریم تو دفتر،اینجا نمیشہ صحبت ڪرد!
بدون توجہ بہ حرف هاش گفتم:دست از سرم برنمیدارہ!آبروم....
و بہ بنیامین اشارہ ڪردم! سرش رو آورد بالا و بنیامین رو نگاہ ڪرد،حالت صورتش جدے بود.
_فهمیدم!
رفت سمت بنیامین،بنیامین با عصبانیت باهاش صحبت میڪرد،سهیلے بازوش رو گرفت و با اخم چیزے بهش گفت!
بہ جایے اشارہ ڪرد و بنیامین رفت بہ اون سمت!
همونطور ڪہ دنبال بنیامین میرفت گفت:من حلش میڪنم،اما شما هم خودتون حلش ڪنید متوجہ حرفم ڪہ هستید؟
حرفش یڪ دنیا معنے داشت،بہ نشونہ مثبت سرم رو تڪون دادم،راہ افتاد از پشت نگاهش ڪردم،نفس عمیقے ڪشیدم،خودم رو هم حل میڪنم!
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
قَوی شدن قَشنگه وَقتی
▴تُــو▴ بشی نقطهِ ▴قُــوتِ▴ مَن دلبر..!💋♥
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba