eitaa logo
پایگاه مقاومت بسیج شهید بهشتی خور
109 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
320 ویدیو
31 فایل
•• اگه کسےدرجنگ شهید بشه یکبار شهـیدشده اما کسے اگه باهواےِ نفـس‌ خودش‌ بجنگه هرروز شهید میشه #آیت‌الله‌جاودان✍🏼 #شهیدنفس..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم را ببینید تا با کسی که جمله‌ی آب و برق مجانی رو گفته آشنا بشید... 👈حتما ببینید @pshahidbeheshtikhoor
📸 💠 آذین بندی خیابان و مسجد الزهراء به همت جوانان پرشور پایگاه در ایام الله دهه فجر @pshahidbeheshtikhoor
📸 💠 تشریح برنامه های ایام الله دهه فجر توسط فرمانده پایگاه شهید بهشتی در مسجد الزهراء @pshahidbeheshtikhoor
📸 تصویری 💠برگزاری یادواره آسمانی ها 🌹ذکر یاد و خاطره و قرائت وصیت نامه شهداءِ محدوده پایگاه(شهداء خیابان طالقانی) هرشب بعد از نماز مغرب و عشا 🥀شب اول بیاد شهید بزرگوار،شهید عبدالحسین زرگر فرزند محمد باقر @pshahidbeheshtikhoor
📸 تصویری 💠برگزاری یادواره آسمانی ها 🌹ذکر یاد و خاطره و قرائت وصیت نامه شهداءِ محدوده پایگاه(شهداء خیابان طالقانی) هرشب بعد از نماز مغرب و عشا 🥀شب دوّم بیاد شهید بزرگوار،شهید علی اکبر ایرجی فرزند عباس @pshahidbeheshtikhoor
📸 💠حضور اعضاء دسته رزمی پایگاه در برنامه های رزمایش بهمن ماه۱۴۰۰ همراه با رژه موتوری و غبار روبی گلزار شهدا خور @pshahidbeheshtikhoor
📸 تصویری 💠برگزاری و تقویت گشت های رضویون در ایام الله دهه فجر @pshahidbeheshtikhoor
💠 جهاد تبیین یک فریضه قطعی و فوری است. امام خامنه ای @pshahidbeheshtikhoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴قَسَم‌های قاسِم 💠کلیپی دیدنی از مجموعه قسم‌های حاج قاسم در تمام سخنرانی‌ها ✅نکته:وقتی به عمق قسم های شهید حاج قاسم سلیمانی دقت می کنیم، چیزی جز تلاش فراگیر برای تاکیدِ موکد بر حمایت همه جانبه از جایگاه ولایت فقیه نمی بینیم. 🔸️گویی حاج قاسم میخواست با آوردن اسم جلاله الله بما بگوید حواستان باشد،جایگاه ولایت فقیه و شخص ولی فقیه از چه شأن و منزلت و مقامی برخوردار است. 🔹️حال این ما و این قسم های حاج قاسمی که اورا اینقدر دوست داریم. ببینیم چند مرده حلاجیم.. ۴۳سالگی_انقلاب @pshahidbeheshtikhoor
📚 روز ۲۲ بهمن و راهپیمائی ۲۲ بهمن مظهر اقتدار ملی است؛ مظهر اقتدار ملت ایران است؛ مظهر حضور مردمی و اراده و عزم ملی ملت ایران است که مرد و زن و پیر و جوان، در همه‌ی شرائط به خیابانها میآیند و خودشان را در سرتاسر کشور در مقابل چشم بینندگان قرار میدهند؛ این خیلی باعظمت است. ۱۳۸۶/۱۱/۱۹ @pshahidbeheshtikhoor
📙خوانش کتاب دکل😍 بابت مطالبی که باید سر کلاس میگفتم بدجور توی فکر بودم به آخرین پله ی طبقه ی دوم که رسیدم صدای کشیده شدن ته کفش یکی از دانش آموزان به کف سالن مرا به خودم آورد صدا آن قدری بود که غده های فوق کلیوی‌ام را به زحمت انداخت و بیچاره ها مجبور شدند آدرنالین ترشح کنند. چشمهایم را گرد کردم سمت خط ترمزش؛ تقریباً یکی- دو متری کشیده شده بود کمی ابروهایم را درهم کشیدم نگاهش کردم و خیلی رسمی پرسیدم ترمزت ای بی اس نیست؟ طفلی وقتی دید مثل اَجَل معلّق سر راهش سبز شدم، جا خورد، اما دیگر انتظار چنین سؤالی را نداشت و نزدیک بود از پرسشم شاخ در بیاورد؛ آخر، یک حاج آقا معمولاً اصول دین میپرسد چه کارش به ترمز ای بی اس! قشنگ پیدا بود که آخوند باحال ندیده است همین طور هاج و واج به من زل زده بود؛ مثل آدم برق گرفته یا جن دیده خشک و بی حرکت ماند. دستم را گذاشتم روی سینه ام و با تقلید از بازیگر فرشته‌ی وحی در سریال یوسف پیامبر ،گفتم: سلام خدا بر شما! دست و پایش را گم کرد و گفت اِ حاج آقا شمایید، ببخشید! لبخند زدم و با لحن داش مشدی گفتم داداش این سری بخشیدمت ولی دیگر این جوری تخته گاز نرو تا مجبور نشی خط ترمز بکشی. هم لنتهایت صاف میشوند و هم عابر پیاده از ترس کُپ میکند. حس کردم موعظه لاتی‌ام زمینه‌ی تحول اساسی را در وجودش رقم زده، اما احتمال دادم در تشخیص شخصیت من دچار تحیر شده و از اساس بین آخوند یا مکانیک بودن بنده‌ی حقیر بدجور گیر کرده. گمانم این دفعه دچار مشکل هنگ کردن سیستم مغزی شده بود حالا برای اینکه زیاد فسفر نسوزاند دستم را بردم جلوی صورتش و بشکن صداداری حواله‌اش کردم. لبخندی از شرم روی صورتش یخ زد برای این که یخش آب شود، دستم را بردم پشت سرش آرام به سمت خود کشاندم و سرش را بوسیدم. با لحنى مهربان گفتم: ما مخلص پهلوونا هستیم اگر کاری، باری دارید با کمال میل در خدمتم، اصلاً پول نمیگیرم از واکس زدن کفش میتوانی روی من حساب کنی تا جلد گرفتن کتاب و دفتر به هر حال ما چاکر شما هستیم. بالاخره لبخند شیرینش را دیدم، گفتم: خب پهلوون حالا باید حق رفاقتمان را ادا کنی، بگو ببینم کلاس یازدهم تجربی کجاست؟ سمت راست سالن را نشانم داد و گفت حاج آقا آنجاست، آخرین کلاس. به او دست مریزاد گفتم و راهی انتهای سالن شدم. چند قدم بعد پشت در کلاس بودم «بسم الله گفتم و در زدم. دستگیره را پایین کشیدم و وارد شدم سلام کردم ولی از بس همهمه بود صدای من نتوانست عرض اندام کند هرکی هرکی بود از صدای سوت بلبلی گرفته تا کوبیدن روی نیمکت و صوت جانسوز پس‌کله‌ای. بعضی‌ها مشخص بود برای خالی کردن دق و دلشان از آخوند و نظام چنان کف دستشان را شلاق وار، روانه‌ی پس گردن جلویی میکردند که طرف برق از چشمانش میپرید و مرا دوتا میدید. مبصر تپل کلاس هم که از آمدن بی‌خبر من، یکه خورده بود و معلوم بود کسی برایش تره هم خُرد نمیکند بعد از تأخیر چند ثانیه‌ای و دستپاچگی، گلویی صاف کرد و بلند گفت: برپا! فریاد مبصر، چندان هم بی‌تأثیر نبود؛ چند نفر از جایشان پریدند بالا، دو سه نفر هم با حرکت آهسته از جا بلند شدند دلم به حالشان سوخت که چرا دارند به خودشان زحمت‌ میدهند. تعداد ایستاده‌ها خیلی کم بود؛ چیزی شبیه تعداد درختهای صحرای آفریقا روی هم رفته تقریباً به اندازه‌ی بازیکنانی که کنار زمین فوتبال گرم میکنند، از جایشان بلند شده بودند. جالب این بود که نود درصد از این مقدار قلیل، کتِشون باز و سینه کفتری بودند؛ تیپ و تریپشان به لاتی میزد و معلوم بود که نمیشود به راحتی با آنها هم‌کلام شد. اوضاع قمر در عقربی بود. بعضیها هم الحق و الانصاف اعصاب معصاب نداشتند. انگار نه انگار که بنده سر کلاسم یکی به راحتی از جناح چپ کلاس بلند میشد و با ادبیات جالیزی سر دوستش هوار میکشید چند نفری هم سرشان را گذاشته بودند روی میز و مثل آدمهای بی دغدغه بِرّوبِرّ نگاهم میکردند. گویا منتظر عکس العمل من بودند. در همین هیس و بیس، یکی از آخر کلاس که به حساب خودش میخواست به من خط بدهد، صدایش را برد بالا و گفت: حاج آقا! تا آستین نزنید بالا و چندتایشان را چپ و راست نکنید، رام نمی‌شوند. همین طور که روبه روی بچه‌ها ایستاده بودم برای آنهایی که با برپای مبصر بلند شده بودند سری تکان دادم و همراه با تبسم و اشاره‌ی دستم گفتم: بفرمایید تجربه‌ی این جور کلاسها را زیاد داشتم ... ادامه دارد ...🍃 @pshahidbeheshtikhoor
📙 خوانش کتاب دکل گاه با چند دقیقه سکوت می‌ایستادم و نگاهشان میکردم تا از هیجانشان بیفتد. صدایی گفت: چاکریم حاج آقا! یکی از ته کلاس سرک کشید و گفت حاج آقا آمدی ما را موعظه کنی؟ کم کم از هر طرف تیر ارادتها یا زبان متلک به سمتم پرتاب میشد. جملات کاملاً تکراری و بیات شده که بارها شنیده بودم: حاج آقا! مسألةٌ. حاج آقا! چرا آخوندها زیر بغل لباسشان سوراخ است؟ حاج آقا! شما قرار است معلّم ما باشید؟ حاج آقا شما از قم آمدید؟ پسر عمه‌ی من هم در قم درس آخوندی میخواند حاج آقا جایزه هم میدهید؟ حاج آقا! عمامه‌ی شما فچند متر است؟ حاج آقا چرا همه چیز را گران کردید؟ حاج آقا! جیب آخوندها چرا این قدر بزرگ است؟ یکی از بچه‌ها وسط کلاس بلند شد و مثلاً برای دفاع از من داد زد و از خودش مایه گذاشت که بابا خفه شوید زشت است جلوی حاج آقا. همچنان بالای سکوی جلوی تخته رو به بچه‌ها، ساکت ایستاده بودم با تبسّم نگاهم را به بچه‌ها دوخته بودم آرام سرم را تکان میدادم و اینگونه وانمود میکردم که از دیدارتان خرسندم با خاموشی دو سه دقیقه‌ای و لبخند معنادارم سروصدای اولیه‌ی کلاس، تبدیل به خنده‌های ریز شده بود. آقای نادری، مدیر مدرسه گفته بود این بچه‌ها به «گروه اخراجیها» معروف هستند. من هم برای این که مثلاً کم نیاورم، در جوابش به شوخی گفتم: بنده هم جومونگ هستم. به هر حال تا آمد اوضاع قاراشمیش کلاس راست و ریس شود، چهار- پنج دقیقه‌ای طول کشید البته به مشقّتش می‌ارزید. چون در همین فرصت، توی نخ چند نفرشان رفتم و برانداز خوبی از جو کلاس و لیدرها و رهبران اصلی کردم دیدم که بعضیشان ،خدایی تیز و زرنگ هستند و به اصطلاح پشه را توی هوا نعل می کردند تجربه‌های قبلی نشانم داده بود که برخی‌شان در عین شرّ و شوری، خیلی بامرام هستند. فضا به گونه‌ای شده بود که باید وارد مرحله بعدی عملیات میشدم رفتم سمت میز معلم، زیپ کیفم را کشیدم و لبتاب را بیرون آوردم. دکمه پاور را زدم و در فاصله‌ی بالا آمدن ویندوز سیم ویدئوپروژکتور را وصل کردم. در همین اثنا باز کمی پارازیت انداختن شروع شد؛ آرش! پرده‌ها را بکش حاج آقا میخواهد برایمان فیلم مارمولک بگذارد. حاج آقا! فیلم خفن ندارید؟ بابا دهانت را ببند میخواهی حاج آقا آمارمان را بدهد آقای نادری؟ هوس گونی کردی؟ پرده‌ها را کشیدند که مصادف شد با بالا آمدن اولین صفحه و اسلاید پاورپویینت که تصویر امام خمینی به روی پله هواپیما بود و بالای آن، جمله‌ی انقلاب ما انفجار نور بود به چشم میخورد یکی از ردیف وسط گفت عجب ضدّ حالی ما را بگو فکر کردیم حاج آقا میخواهد به ما فیلم نشان بدهد. فضای کمی تاریک کلاس بعضی‌ها را برای تکه پرانی، راحت‌تر کرده بود انقلاب کیلو چند؟ حاج آقا انقلاب مردم را از گرانی، منفجر کرده. حاج آقا! اصلاً برای چه آخوندها انقلاب کردند؟ چقدر به شما پول میدهند تا از انقلاب دفاع کنید؟ نم نمک موج رادیو فردا و حرفهایی از جنس آمد نیوز و ایران اینترنشنال خودی نشان میداد. البته تعداد آنهایی که این حرفها را طوطی‌وار در فضای کلاس رها میکردند خیلی کم بود؛ سه یا چهار نفر، یک عده هم آتش بیار معرکه بودند بعضی‌ها هم در این وضعیت برای اینکه اوضاع به ظاهر نافرم و بدجور کلاس را کنترل کنند، گاهی نقش سوت قطار را بازی میکردند و صدای «هیسشان پرده‌ی گوش آدم را می لرزاند. ادامه دارد ...🍃 @pshahidbeheshtikhoor
📙 خوانش کتاب دکل برگشتم سمت پرده‌ی ویدئوپروژکتور سمت راست یک قسمت از تخته‌ی کلاس پیدا بود ماژیک را برداشتم و با حوصله و سر صبر نوشتم «بسم الله الرحمن الرحیم از اوّلِ «بای» بسم الله طبق روال همیشگی، در دلم به امام عصر متوسل شدم و از حضرت خواستم آنچه را رضایت دارد بر زبانم جاری کند و بهترین دعاهای خود را شامل حال این بچه‌ها نماید به «میم» رحیم که رسیدم، به ذهنم جرقه‌ای زد برگشتم سمت بچه‌ها و بادی به گلو انداختم و با صدای بلند و شمرده شمرده گفتم: «بسم الله الرحمن الرحيم صوت بلندم نگاه‌ها را متوجه من کرد. سکوت غیر قابل پیش بینی‌ای بر کلاس حاکم شد بهترین موقع برای استفاده‌ی حداکثری از این فضای زودگذر بود سه سوته با همان صدای رسا و محکم و با گره به ابروها گفتم: آقای عزیز ببین چه میگویم آنهایی که مثل من به انقلاب آخوندها انتقاد دارند خیلی سریع از جایشان بلند شوند! بچه‌ها که انتظار شنیدن چنین حرفی را از من نداشتند، گوششان را تیز کردند. میشد از چشمان بهت زده‌شان فهمید که هنوز پیام به مغزشان نرسیده یا اگر رسیده چنان محکم اصابت کرده که به سیستم مغزی‌شان ضربه‌ی ناجوری زده تصمیم گرفتم یک بار دیگر آن پیام را مخابره کنم؛ این سری برای این که بعضی‌ها از خواب بیدار شوند، دستهایم را محکم به هم کوبیدم نمیدانستم اینقدر صدا میدهد طفلکی بچه‌های ردیف اول از صدای دستانم جا خوردند .گفتم آقا مگر نشنیدی؟ عرض کردم آنهایی که مثل من مانند من و شبیه من منتقد انقلاب آخوندها هستند، قیام کنند. نکند جا زدید؟ نه گونی در کار است و نه آمار دادن مرد باشید و بلند شوید، بایستید! گویا این حرف آخری من رگ غیرتشان را نشانه گرفت. از سی نفر بیست و پنج نفرشان آرام آرام سر پا ایستادند صدای پچ پچ به گوش میرسید. مشخص بود ایستاده‌ها بدجور در برزخ هستند. نمیدانستند الان چه اتفاقی قرار است بیفتد دو سه نفر از انتهای کلاس با زیرکی نشستند. صدایم را بردم بالا و گفتم آنهایی که نشستند، بلند شوند. چرا دو دره میکنی؟ یک مرد نباید سست عنصر باشد. سریع مثل فنر دوباره خبردار ایستادند پیدا بود دل بعضی‌شان دارد مثل سیر و سرکه میجوشد چند نفرشان واضح بود برای اینکه حق رفاقت را ادا کنند به خاطر دوستانشان ایستاده بودند نفسها در سینه حبس شده بود. هر زمزمه‌ای که گهگداری از گوشه و کنار کلاس به گوش می‌رسید، با نگاه زیرچشمی من در دم خفه میشد شاید فکر می‌کردند میخواهم زهر چشم بگیرم یکیشان که قیافه‌اش در مایه‌های آرنولد فشرده و کمی سینه‌اش جلو بود ذره‌ای جرأت به خودش داد و برای اینکه بگوید لوتی را نباخته گفت: حاج آقا چه کار میخواهید بکنید؟ چشم غره‌ای رفتم. انگشتم را گذاشتم روی بینی؛ آرام و کشدار گفتم: هیس! می‌دانستم اگر یک نفرشان سکوت را میشکست، بقیه هم مثل بازی دومینو، دست خودشان نبود و مجبور بودند لب بجنبانند. لذا بی درنگ با صدای قوی گفتم خب حالا گوش کن آنهایی که نشسته‌اند، به سرعت بیرون بیایند و روبه روی تخته بایستند! چهار پنج نفر بیشتر نبودند. آن بیچاره‌ها هم جاخوردند. باز تکرار کردم با شما بزرگواران هستم سریع تشریف بیاورید بیرون و اینجا بایستید! بالاخره آمدند و کنار هم صف کشیدند. گفتم بقیه سر جایشان بنشینند، من هم بلافاصله رفتم آخر کلاس. کسی برنگردد همه روبه‌رو را نگاه کنید! پچ پچ هم ممنوع ادامه دارد...🍃 @pshahidbeheshtikhoor
📙 خوانش کتاب دکل یک نگاه به این چهار پنج نفری که مثلاً انقلابی بودند، انداختم. انگار پای جوخه اعدام منتظر دستور شلیک بودند همه منتظرند بدانند ادامه‌ی این ماجرای هیجانی و اکشن چیست برای چندمین بار از کوپن صدای بلندم استفاده کردم - هیچ کس جیکّش در نیاید من حالا حالاها با این دوستانتان کار دارم. بعد رو کردم به نفر اوّل و گفتم خب شما که عینک داری اسمت چیست؟ کمی این پا و اون پا کرد و گفت: احسان - خب، آقا احسان شما و دوستانت طرفدار انقلاب هستید. درست است؟ یک مقدار گلویش را صاف کرد و گفت بله حاج آقا. دوستانش نیز همزمان با جواب مثبت احسان سرشان را به علامت تأیید تکان دادند. - جناب آقا احسان گُل شما به عنوان نماینده‌ی این جمع انقلابی، با دقت گوش کن چند سؤال کلیدی و اساسی از تو دارم که با شور و مشورت رفقای خودت میتوانی پاسخ بدهی شما که دم از انقلاب و نظام میزنید و سنگ این رژیم آخوندی را به سینه میکوبید بگو ببینم این چه آشی است که انقلاب شما برای مردم درست کرده؟ چرا این قدر گرانی است؟ چرا قیمت‌ها روز به روز تصاعدی و آسانسوری بالا میرود؟ مردم از کجا بیاورند ۶۰۰ هزار تومان پول یک کیلو گوشت بدهند؟ ما انقلاب کردیم که مردم توی فلاکت بیفتند؟ این چه نظامی است که نمیتواند به زندگیها سروسامان بدهد؟ این چه مملکتی است که هر روز باید مردهایی که یک لقمه نان سر سفره‌ی زن و بچه ببرند چون شغل درست و درمانی ندارند، عرق شرم روی پیشانیشان بنشیند؟ چرا چشم و گوش خود را به روی این واقعیتها بسته‌اید و متعصبانه از این انقلاب دفاع میکنید؟ آیا شما این همه فشاری که به مردم می‌آید را نمی‌بینید؟ سکوت کردم و نگاهی به جناح چپ و راست کلاس انداختم. کسی لام تاکام حرف نمیزد به پرسشهای مسلسل وار خود ادامه دادم. آقا احسان! خیلی از مردم در این شرایط اقتصادی آشفته و زوار دررفته پوستشان دارد قلفتی کنده می‌شود دخل خیلی‌ها آمده. چرا این همه جوان بیکار داریم؟ چرا این همه معتاد دارد در کوچه و خیابان، وول میخورد؟ آیا زشت نیست هر موقع تلویزیون را روشن میکنیم خبر اختلاس میشنویم؟ هر دم از این باغ بری میرسد. چه فرقی کرد با زمان پهلوی؟ جالب این است که دست میکنند توی جیب مردم مثل آب خوردن دزدی میکنند و بعد از مدتی، فلنگ را میبندند و متواری میشوند و به ریش ما میخندند. با شما هستم آقا احسان! آیا این برای مملکت اسلامی افت ندارد؟ آیا برای انقلابی که از آن پشتیبانی میکنید ننگ و عار نیست که در اداره و سازمانش این همه رشوه و پارتی بازی و رفیق بازی رایج باشد؟ چرا باید به جای ضابطه رابطه بازی در کار باشد؟ مگر مسئولین ما نباید اسلامی باشند؟ پس چرا خانه‌های مجلل سر به فلک کشیده‌ی آنچنانی و ماشین‌های شیک و مدل بالای میلیاردی دارند؟ سالی چندبار هم که کفش و کلاه میکنند و با خانواده‌ی محترم تشریف میبرند کانادا برای دَدَر دودور، ولی ما بدبخت بیچاره‌ها باید هشتمان گروی نُه‌مان باشد به نظرتان آیا جانبداری از چنین نظامی که هوای مردمش را ندارد عاقلانه است؟ این از اوضاع درب و داغون و آشفته‌ی داخلی. از آن طرف، در سیاست خارجی هم تا آمریکا و کشورهای اروپایی میخواهند با ما یک خُرده گرم بگیرند و روابطمان حسنه شود و اوضاع اقتصادی‌مان ذره‌ای جمع و جور شود و رونق بگیرد، یک مشت آدم تندرو و افراطی که فکر میکنند قیم این مردم هستند، ساز مخالف میزنند و مانع میشوند تا با دنیا تعامل داشته باشیم. همین طور که توی کلاس آرام قدم میزدم آمدم کنار آن چهار-پنج نفر روی سکوی جلوی تخته ایستادم ... ادامه دارد...🍃🍃 @pshahidbeheshtikhoor
🇮🇷جان‌های جهانیان به لب آمده است جان در پی حق، داوطلب آمده است جمهوری اسلامی ما در این قرن فجری است که در ظلمت شب آمده است. 💠برگزاری جشن چهل و پنجمین سال پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در مسجد الزهراء با برنامه های👇 تلاوت قرآن( سوره فجر) پخش سرود ملی🇮🇷🇮🇷🇮🇷 روایتگری خاطرات دوران انقلاب توسط جناب آقای فیروزی( دبیر ستاد اقامه نماز شهرستان) پخش کلیپ چی بودیم، چی شدیم پذیرایی نور افشانی همراه با گلبانگ الله اکبر شنبه شب ۲۱ بهمن ماه ۱۴۰۲ @pshahidbeheshtikhoor
🇮🇷این انقلاب توسط حضرت امام خمینی (ره) و با حضور عظیم و میلیونی مردم به وقوع پیوست و امروز همه مدیون آن رادمرد تاریخ هستیم. زیباترین کلام در خصوص آن بزرگوار را مقام معظم رهبری فرمودند. ایشان می فرمایند: این انقلاب بی نام امام خمینی (ره) در هیچ جای جهان شناخته شده نیست. 📸عکس یادگاری دهه نودی ها با عکس امام خمینی(ره) بنیانگذار انقلاب اسلامی در مسیر راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه۱۴۰۲ @pshahidbeheshtikhoor
💠در جبهه ی دین خدا، با ذکر حیدر حیدر گزینه ها را می زنیم آتش، به امر رهبر در لشکر سید علی، ما بذل جان نماییم جان را فدای مهدی صاحب زمان نماییم. 📸عکس یادگاری دهه نودی ها با عکس رهبری در مسیر راهپیمایی ۲۲بهمن ماه ۱۴۰۲ @pshahidbeheshtikhoor
📸 🔰یک روز شاد و مفرح با بسیجیان پایگاه در زمین چمن ورزشگاه امام علی(ع) 🎯برگزاری یک دوره مسابقات ورزشی از قبیل 🏹تیر اندازی با تفنگ بادی، 🎯دارت، 🏐دال پلان 🏆طناب زنی ⚽ فوتبال 🇮🇷بمناسبت ایام الله دهه فجر @pshahidbeheshtikhoor