eitaa logo
پایگاه مقاومت بسیج شهید بهشتی خور
111 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
320 ویدیو
31 فایل
•• اگه کسےدرجنگ شهید بشه یکبار شهـیدشده اما کسے اگه باهواےِ نفـس‌ خودش‌ بجنگه هرروز شهید میشه #آیت‌الله‌جاودان✍🏼 #شهیدنفس..
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 خوانش کتاب دکل برگشتم سمت پرده‌ی ویدئوپروژکتور سمت راست یک قسمت از تخته‌ی کلاس پیدا بود ماژیک را برداشتم و با حوصله و سر صبر نوشتم «بسم الله الرحمن الرحیم از اوّلِ «بای» بسم الله طبق روال همیشگی، در دلم به امام عصر متوسل شدم و از حضرت خواستم آنچه را رضایت دارد بر زبانم جاری کند و بهترین دعاهای خود را شامل حال این بچه‌ها نماید به «میم» رحیم که رسیدم، به ذهنم جرقه‌ای زد برگشتم سمت بچه‌ها و بادی به گلو انداختم و با صدای بلند و شمرده شمرده گفتم: «بسم الله الرحمن الرحيم صوت بلندم نگاه‌ها را متوجه من کرد. سکوت غیر قابل پیش بینی‌ای بر کلاس حاکم شد بهترین موقع برای استفاده‌ی حداکثری از این فضای زودگذر بود سه سوته با همان صدای رسا و محکم و با گره به ابروها گفتم: آقای عزیز ببین چه میگویم آنهایی که مثل من به انقلاب آخوندها انتقاد دارند خیلی سریع از جایشان بلند شوند! بچه‌ها که انتظار شنیدن چنین حرفی را از من نداشتند، گوششان را تیز کردند. میشد از چشمان بهت زده‌شان فهمید که هنوز پیام به مغزشان نرسیده یا اگر رسیده چنان محکم اصابت کرده که به سیستم مغزی‌شان ضربه‌ی ناجوری زده تصمیم گرفتم یک بار دیگر آن پیام را مخابره کنم؛ این سری برای این که بعضی‌ها از خواب بیدار شوند، دستهایم را محکم به هم کوبیدم نمیدانستم اینقدر صدا میدهد طفلکی بچه‌های ردیف اول از صدای دستانم جا خوردند .گفتم آقا مگر نشنیدی؟ عرض کردم آنهایی که مثل من مانند من و شبیه من منتقد انقلاب آخوندها هستند، قیام کنند. نکند جا زدید؟ نه گونی در کار است و نه آمار دادن مرد باشید و بلند شوید، بایستید! گویا این حرف آخری من رگ غیرتشان را نشانه گرفت. از سی نفر بیست و پنج نفرشان آرام آرام سر پا ایستادند صدای پچ پچ به گوش میرسید. مشخص بود ایستاده‌ها بدجور در برزخ هستند. نمیدانستند الان چه اتفاقی قرار است بیفتد دو سه نفر از انتهای کلاس با زیرکی نشستند. صدایم را بردم بالا و گفتم آنهایی که نشستند، بلند شوند. چرا دو دره میکنی؟ یک مرد نباید سست عنصر باشد. سریع مثل فنر دوباره خبردار ایستادند پیدا بود دل بعضی‌شان دارد مثل سیر و سرکه میجوشد چند نفرشان واضح بود برای اینکه حق رفاقت را ادا کنند به خاطر دوستانشان ایستاده بودند نفسها در سینه حبس شده بود. هر زمزمه‌ای که گهگداری از گوشه و کنار کلاس به گوش می‌رسید، با نگاه زیرچشمی من در دم خفه میشد شاید فکر می‌کردند میخواهم زهر چشم بگیرم یکیشان که قیافه‌اش در مایه‌های آرنولد فشرده و کمی سینه‌اش جلو بود ذره‌ای جرأت به خودش داد و برای اینکه بگوید لوتی را نباخته گفت: حاج آقا چه کار میخواهید بکنید؟ چشم غره‌ای رفتم. انگشتم را گذاشتم روی بینی؛ آرام و کشدار گفتم: هیس! می‌دانستم اگر یک نفرشان سکوت را میشکست، بقیه هم مثل بازی دومینو، دست خودشان نبود و مجبور بودند لب بجنبانند. لذا بی درنگ با صدای قوی گفتم خب حالا گوش کن آنهایی که نشسته‌اند، به سرعت بیرون بیایند و روبه روی تخته بایستند! چهار پنج نفر بیشتر نبودند. آن بیچاره‌ها هم جاخوردند. باز تکرار کردم با شما بزرگواران هستم سریع تشریف بیاورید بیرون و اینجا بایستید! بالاخره آمدند و کنار هم صف کشیدند. گفتم بقیه سر جایشان بنشینند، من هم بلافاصله رفتم آخر کلاس. کسی برنگردد همه روبه‌رو را نگاه کنید! پچ پچ هم ممنوع ادامه دارد...🍃 @pshahidbeheshtikhoor