eitaa logo
کتابخانه عمومی 🏡📚
283 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
59 ویدیو
184 فایل
✅ هدفم ترویج فرهنگ کتاب خوانیست📖 ✅کمکت میکنم سرگرمی مفیدی داشته باشی😉 ✅ انواع کتب علمی،پژوهشی،عاشقانه،قصه کودکانه پادکست فرزندپروری، رمان، کتابPDF، کتاب صوتی ادمین 👈@hossini_kh
مشاهده در ایتا
دانلود
💠آرزوی نیلوفر در باغچه زیر درخت گیلاس نیلوفر زیبایی روییده بود. نیلوفر هر صبح از دیدن درختان، پرنده‌ها و پروانه‌ها شاد می‌شد. یک روز که نیلوفر با دقت به همه جا نگاه می‌کرد، گنجشک کوچکی را دید که روی درخت گیلاس نشسته بود و با درخت صحبت می‌کرد. نیلوفر خیلی دوست داشت با آن‌ها حرف بزند ولی چون قدش کوتاه بود صدایش به درخت و پرنده‌های روی آن نمی‌رسید.روز بعد نیلوفر دوباره به درخت نگاهی کرد و داد زد: «سلام درخت گیلاس» ولی درخت صدای او را نشنید. نیلوفر این بار بلندتر سلام کرد. درخت کمی شاخه و برگش را تکان داد، کمی خم شد و نیلوفر را دید و گفت: «سلام نیلوفر».  نیلوفر با صدای بلند گفت: «من خیلی دوست دارم با شما و پرنده‌ها حرف بزنم ولی قدم به شما نمی‌رسه. کاش منم مثل شما قد‌بلند بودم».  درخت کمی فکر کرد و بعد گفت: «ناراحت نباش، باید کمی صبر داشته باشی و خودت هم تلاش کنی. من هم به تو کمک می‌کنم». نیلوفر خوشحال شد و گفت: «چطوری؟» درخت گفت: «سعی کن خودت رو به من برسونی، بعد تنه‌ی منو بگیر و بالا بیا». نیلوفر به درخت نگاهی انداخت و به فکر فرو رفت. با خودش گفت: «چقدر درخت بلنده،حتما کار سختیه ولی من دوست دارم به اون بالا برسم. همه جا رو از اون بالا ببینم، تازه با پرنده‌ها هم می‌تونم صحبت کنم». نیلوفر تلاش کرد تا به درخت برسد و هر روز کمی از تنه‌ی آن گرفت و بالا رفت تا بالاخره به جایی رسید که در آرزویش بود. آرزوی نیلوفر در باغچه زیر درخت گیلاس نیلوفر زیبایی روییده بود. نیلوفر هر صبح از دیدن درختان، پرنده‌ها و پروانه‌ها شاد می‌شد. یک روز که نیلوفر با دقت به همه جا نگاه می‌کرد، گنجشک کوچکی را دید که روی درخت گیلاس نشسته بود و با درخت صحبت می‌کرد. نیلوفر خیلی دوست داشت با آن‌ها حرف بزند ولی چون قدش کوتاه بود صدایش به درخت و پرنده‌های روی آن نمی‌رسید.روز بعد نیلوفر دوباره به درخت نگاهی کرد و داد زد: «سلام درخت گیلاس» ولی درخت صدای او را نشنید. نیلوفر این بار بلندتر سلام کرد. درخت کمی شاخه و برگش را تکان داد، کمی خم شد و نیلوفر را دید و گفت: «سلام نیلوفر».  نیلوفر با صدای بلند گفت: «من خیلی دوست دارم با شما و پرنده‌ها حرف بزنم ولی قدم به شما نمی‌رسه. کاش منم مثل شما قد‌بلند بودم».  درخت کمی فکر کرد و بعد گفت: «ناراحت نباش، باید کمی صبر داشته باشی و خودت هم تلاش کنی. من هم به تو کمک می‌کنم». نیلوفر خوشحال شد و گفت: «چطوری؟» درخت گفت: «سعی کن خودت رو به من برسونی، بعد تنه‌ی منو بگیر و بالا بیا». نیلوفر به درخت نگاهی انداخت و به فکر فرو رفت. با خودش گفت: «چقدر درخت بلنده،حتما کار سختیه ولی من دوست دارم به اون بالا برسم. همه جا رو از اون بالا ببینم، تازه با پرنده‌ها هم می‌تونم صحبت کنم». نیلوفر تلاش کرد تا به درخت برسد و هر روز کمی از تنه‌ی آن گرفت و بالا رفت تا بالاخره به جایی رسید که در آرزویش بود. ----------------------------------------- 🔻 به ما بپیوندید 🔻 👇 👇 👇 👇 @publiclibrcry2022
💠با نوکِ پا مبینا بدوبدو به طرف در رفت. میثم گفت: «یواش بدو. یادت رفته قرار شد سر ظهر سروصدا نکنیم چون همسایه پایینی این ساعت استراحت می‌کنن؟» مبینا به در نرسیده با کف دست روی زمین افتاد. شروع کرد به گریه کردن. میثم در را باز کرد. بابا وارد خانه شد. میثم سلام کرد. بابا ماسکش را جلوی در آویزان کرد. کنار مبینا نشست و پرسید: «چی شده بابا جون؟» مبینا وسط گریه‌اش گفت: «دستاتونو نشستین.» بابا خندید و جواب داد: «الان می‌شورم. شما چی شدی؟» مبینا اشکش را پاک کرد: «میثم گفت یواش بدو. حواسم پرت شد خوردم زمین». بابا دست‌هایش را شست. مبینا را بغل کرد. دست و پایش را مالید و گفت: «میثم درست می گه بابا جون.» مبینا اشکش را پاک کرد: «من که وزنی ندارم. صدای پام پایین نمیره». بابا خندید. همان موقع، صدای گرومپ گرومپ از بالا شنیده شد. بابا گفت: «طبقه‌ی بالا کیه؟» مبینا ابروهایش را بالا انداخت: «بهاره وبابا، مامانش» بابا گفت: «به نظرت الان باباش دوید یا مامانش؟» مبینا خندید: «هیچ‌کدوم.» بابا لبخند زد: «بهاره هم مثل شما کوچیکه. دیدی صدای پاش میاد پایین؟ پس شما هم باید حواست به همسایه‌ی پایینی باشه.» مبینا دم موهای خرگوشی‌اش را توی دستانش گرفت: «باشه باباجون. همون جوری که مامان گفته با نوک پا می‌دوم که صداش نیاد.» بابا او را بوسید. چشمک زد و گفت: «حالا برو برای بابا آب بیار». مبینا با نوک پا به طرف آشپزخانه دوید. ----------------------------------------- 🔻 به ما بپیوندید 🔻 👇 👇 👇 👇 @publiclibrcry2022
💠یک صبحانه مقوی صبح قشنگی بود. ترانه که ۵سال دارد از خواب بیدار شد و مثل هر روز دوید و رفت تا به گل قشنگش سری بزند. ولی تا چشمش به گلدان افتاد، دلش پر از غصه شد. با خودش گفت: «گل نازم، چرا این طوری شده؟ شاید مریض شده؟» ترانه به آشپزخانه رفت، به مادرش سلام کرد و گفت: «مامان شمعدونی رو دیدی؟ بی‌حال و پژمرده شده، چی کار کنم؟» مادر که ناراحتی او را دید به طرفش رفت و با مهربانی گفت: «ناراحت نباش عزیزم، حتما حالش خوب می‌شه. بیا بریم و ببینیم چی کار باید بکنیم». ترانه دست مادرش را گرفت و کنار گلدان رفتند. مادر گفت: «ببین دخترم، شمعدانی تو به نور کافی و آب احتیاج داره، ولی مثل ما، غذا هم می‌خواد. غذاش تو خاکه. چند ماه گذشته و باید خاک گلدون رو عوض کنیم یا کود بهش اضافه کنیم تا غذای کافی به گل برسه». ترانه که با تعجب به مادرش نگاه می‌کرد، پرسید:  «مامان تویِ خونه کود داریم؟» مادر لبخندی زد و گفت: «بله». ترانه خوشحال شد و گفت: «کجاست؟» مادر گفت: «من صبحانه‌ی تو و کود مناسب برای گلدونت رو آماده کردم». ترانه با تعجب پرسید: «چی؟ صبحانه! کود؟» مادر جواب داد: «درست شنیدی، آبی که برای آب‌پز کردن تخم مرغ استفاده کردم  پر از مواد غذایی برای گیاهانه، همین‌طور پوست تخم مرغ. باید پوست تخم مرغ رو خرد کنیم و با خاک گلدون مخلوط کنیم». ترانه با خوشحالی رفت تا هم خودش زودتر صبحانه بخورد و هم صبحانه‌ی شمعدانی را برایش ببرد. ------------------------------------------- 🔻 به ما بپیوندید 🔻 👇 👇 👇 👇 @publiclibrcry2022
📙عنوان کتاب :جرات مندی ویژه دانش آموزان 📝مولف :شهرام محمدخانی 📖تعداد صفحات :۴۰صفحه ---------------------------------------- 🔻 به ما بپیوندید 🔻 👇 👇 👇 👇 @publiclibrcry2022
جرأت مندی.pdf
563.1K
📙کتاب جرات مندی 🔸یادداشتی برای خواننده : 1⃣-تقاضای تغییر رفتارهای نا مطلوب دیگران 2⃣-رددرخواست ها وتقاضاهای غیر منطقی دیگران 3⃣-ابزاراحساسات مثبت ومنفی خود 4⃣-آغاز وادامه ی تعاملات اجتماعی 5⃣-پذیرش کاستی های خود 6⃣ابزارجملات متعارف درهنگام رویا رویی یاجدا شدن ازدیگران 7⃣ابراز عقیده ی خود -------------------------------------- 🔻به ما بپیوندید 🔻 👇👇👇👇 @publiclibrcry2022
40.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸کلیپ -انیمیشن 🔸مهارتهای زندگی چگونه زیستن 🔸کنترل -خجالت ------------------------------------------ 🔻 به ما بپیوندید 🔻 👇 👇 👇 👇 @publiclibrcry2022
📗آموزش مهارتهای خویشتنداری، جرات مندی وتعهد 📝دکترمنصوره السادات صادقی 📖تعداد صفحات :۵۲صفحه -------------------------------------- 🔻به ما بپیوندید 🔻 👇 👇 👇 👇 @publiclibrcry2022
aids.pdf
983.5K
📙کتاب جرات مندی 🔸یادداشتی برای خواننده : -تقاضای تغییر رفتارهای نا مطلوب دیگران -رددرخواست ها وتقاضاهای غیر منطقی دیگران -ابزاراحساسات مثبت ومنفی خود -آغاز وادامه ی تعاملات اجتماعی -پذیرش کاستی های خود 6⃣ابزارجملات متعارف درهنگام رویا رویی یاجدا شدن ازدیگران 7⃣ابراز عقیده ی خود -------------------------------------- 🔻به ما بپیوندید 🔻 👇👇👇👇 @publiclibrcry2022
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره سوال پرسیدن گنجشکی که می گفت چرا؟ 🐦🐦🐦🐦🐦🐦🐦🐦🐦🐦🐦🐦🐦🐦 بهار بود. گنجشکی توی لانه اش سه تا تخم گذاشته بود و روی تخم ها خوابیده بود. او منتظر بود که جوجه هایش از تخم بیرون بیایند. چند روز گذشت. تخم اولی شکست. یک جوجه کوچولو از آن بیرون آمد و گفت:”جیک جیک! ” تخم دومی هم شکست. یک جوجه کوچولو از آن بیرون آمد و گفت:” جیک جیک! ” تخم سوم هم شکست. یک جوجه کوچولو از آن بیرون آمد، ولی این جوجه کوچولو نگفت جیک جیک، گفت:”چرا؟ چرا؟” مادر گنجشک ها تعجب کرد و گفت:”نه! نه! تو نباید بگویی، چرا چرا باید بگویی: جیک جیک.” ولی جوجه کوچولو باز هم گفت:”چرا؟ چرا؟” روزها گذشت. جوجه ها بزرگ و بزرگتر شدند. ولی جوجه سومی هیچ وقت یاد نگرفت که بگوید جیک جیک. هر وقت که می خواست بگوید جیک جیک می گفت:”چرا؟ چرا؟” جوجه ها کم کم گنجشک های بزرگی شدند. هر کدام به طرفی رفتند. تابستان بود. زنبورهای عسل دور گل ها می پریدند و می گفتند:”ما روی گل ها می نشینیم و شیره گل ها را می مکیم.” گنجشکی که همیشه می گفت چرا پیش آنها رفت و گفت:”چرا؟ چرا؟” زنبورها گفتند:”معلوم است. برای اینکه عسل درست کنیم.” گنجشک چیز تازه ای یاد گرفت. مورچه ها تند تند دانه جمع می کردند و به لانه خودشان می بردند و می گفتند:”ما دانه جمع می کنیم و به لانه می بریم.” گنجشکی که همیشه می گفت چرا پیش آنها رفت و گفت:” چرا؟ چرا؟” مورچه ها گفتند:”معلوم است. برای اینکه اگر حالا دانه جمع نکنیم، در زمستان گرسنه می مانیم.” گنجشک چیز دیگری یاد گرفت. دهقانی که گندم درو می کرد و می گفت:”من گندم هایم را درو می کنم و آنها را به انبار می برم.” گنجشکی که همیشه می گفت چرا پیش او رفت و گفت:”چرا؟ چرا؟” دهقان گفت:”معلوم است. برای اینکه آنها را آرد کنیم و نان درست کنیم.” گنجشکی که همیشه می گفت”چرا” هر روز از صبح تا شب پرواز می کرد. اینجا و آنجا می نشست، چیزهای تازه می دید و می پرسید: “چرا؟ چرا “ تابستان و پاییز و زمستان گذشت. گنجشک مرتب می پرسید:”چرا؟ چرا؟” از هر جوابی چیز تازه ای یاد می گرفت. برای همین بود که وقتی که دوباره بهار آمد، گنجشک ما یک عالم چیز تازه یاد گرفته بود و از همه گنجشک ها داناتر بود. نویسنده: فردوس وزیری ------------------------------------------- 🔻به ما بپیوندید 🔻 👇 👇 👇 👇 @publiclibrcry2022
📙فارسی ۲ 🌟پایه یازدهم 🌟جزوه کامل ۱۴۰۰-۱۳۹۹ 🌟شرح بیت ها وعبارت های دشوار (معنی ومفهوم) 👤نصرالله احمدی مهر (خوزستان -رامشیر) @publiclibrcry2022
جزوه فارسی یازدهم۹۹نصراله.pdf
1.43M
📙فارسی ۲ 🌟پایه یازدهم 🌟جزوه کامل ۱۴۰۰-۱۳۹۹ 🌟شرح بیت ها وعبارت های دشوار (معنی ومفهوم) 👤نصرالله احمدی مهر (خوزستان -رامشیر) @publiclibrcry2022
📙کتاب :ازدواج بدون شکست اسرار ازدواج 👥اثر:ویلیام گلسر،کارلین گلسر ---------------------------------------- 🔻به ما بپیوندید 🔻 👇 👇 👇 👇 @publiclibrcry2022