#اشتباه_عشق
#part_260
به قلم: رومئو؛
· ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ ·
دوتاییشون باهم زدن زیر خنده.
+نترس رفیقت دیوونه نمیشه!
-تا دو روز پیش پسر خالهاش بود ها حالا شد رفیق من!
لبخند پررنگ و ذوقی زد و نگاهم کرد که گفتم:
-چته؟!
+هیچی هیچی!
ولی دیگه کی بود این لبخندهاش رو نشناسه؟!
هر دفعه اسمش میومد با ذوق می خندید!
هروقت از امیر می پرسیدم عاشق چیه آوا شدی فقط می خندید و سرشو پایین می انداخت.
با خنده نگاهشون کردم و دیوونه ای نثار آوا کردم
***
بلاخره صحرا هم مرخص شد.
زندگی سه نفرمون تازه شروع شده بود
قشنگ بود!
خیلی قشنگ!
ولی شبها جوری بود که صحرا به گریه میوفتاد!
انگار سینا رو کوک می کردن دو ساعت یه بار گریه می کرد
دیگه جوری بود که چشمهای صحرا بدجور قرمز می شد
بعضی وقتها اصلاً نمیذاشتم بلند بشه چون میدونستم نمیتونه ب*غلش کنه!
· ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ ·
کپی کنی ؟ راضی نیستم