#اشتباه_عشق
#part_265
به قلم: رومئو؛
· ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ ·
بلند خندیدم که شروع کرد به گریه کردن و گفت:
+نه زندایی! تولوخدا ( توروخدا) باهم ببینیم بعد باهم بلیم( بریم) ناهال( ناهار ) دلست ( درست) کنی!
لبخند پررنگی زدم و گفتم:
-باشه باشه گریه نکن عشق زندایی.
لبخند شیرینی زد و نگاهشو دوخت به تلویزیون
***
بلاخره بعد دو ساعت خسته شد و رو بهم گفت:
+بلیم( بریم)؟
تک خنده ای زدم و گفتم:
-پاشو بریم....بدو!
بلند خندید و دویید سمت آشپزخونه
ب*غلش کردم و نشوندمش روی اپن
داشتم به حرفاش می خندیدم که یهو از روی اپن پرید پایین و رفت توی اتاق
صداش زدم ولی جواب نداد!
بیخیالش شدم و به کارم ادامه دادم که بعد چند دقیقه صدام زد:
+زنداااایی؟
دستام رو شستم و رفتم ببینم کجاست
فکر کردم داره با اسباب بازیها بازی می کنه ولی اونجا نبود!
-کیسان؟ کجایی؟
+زندایی؟
· ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ ·
کپی کنی ؟ راضی نیستم