eitaa logo
نبض احساس ؛
193 دنبال‌کننده
363 عکس
154 ویدیو
0 فایل
. اینجا برای خودم مینویسم . در خدمتم : @Romeo_0 ..🌞🖤 برای نظراتتون: https://daigo.ir/secret/5386436200 . کپی رمان ها حتی با ذکر و نام نویسنده حرام و پیگرد قانونی دارد 🚨 .
مشاهده در ایتا
دانلود
. بریم برای پارت؟..🍁🌤 .
۲۸ دی
به قلم: رومئو؛ ·‌ ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ · دوباره صدای گریه‌اش بلند شد! صحرا می خواست بلند بشه که آروم گفتم: -الان چجوری می خوای ب*غلش کنی عزیزمن؟ نمیتونی! بخواب تو من خودم آرومش می کنم. سرشو آروم تکون داد و گفت: +حداقل بیارش اینجا! +می برمش از اتاق بیرون تو بخواب! از جام بلند شدم و رفتم طرف سینا آروم ب*غلش کردم که ساکت شد! پوکر و خندون نگاهش کردم و از اتاق رفتم بیرون انقدر راه رفتم و براش لالایی خوندم که بلاخره خوابش برد. گذاشتمش سرجاش و نشستم پیش صحرا انگار فقط منتظر بود بشینم که سرشو ول کنه روی شونم! اومدم تکون بخورم که آروم گفت: +نه نه تکون نخوری‌ها! همینجوری بشین! تک خنده ی آرومی زدم و تکون نخوردم. چند دقیقه بعد صدای گریه‌اش بلند شد! چشمام بیشتر از این گرد می شد؟! چرا گریه‌اش گرفت؟! بدون اینکه حرف بزنم دستم رو انداختم دورش و ب*غلش کردم طبق عادت همیشگیم حرف نزدم تا آروم بشه بعد ازش بپرسم. ·‌ ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ · کپی کنی ؟ راضی نیستم
۲۸ دی
‌خواستم‌شعری‌بگویم‌که‌تودرآن‌باشی یادم‌آمدکه‌توخودت‌معنی‌اشعارِمنی!️
۲۸ دی
باخبر هستی نگاهم بی‌قرار چشم توست؟ عاشق دیوانه‌ات چشم‌انتظار چشم توست اختیار قلب من دیگر ز دستم رفته‌است از زمان دیدنت، در اختیار چشم توست️
۲۸ دی
​نگاهم می‌کنی قلبم، درون سینه می‌لرزد! نگاهم کن، نگاه تو به درد سینه می‌ارزد...️
۲۸ دی
تمام انسانها نقص دارند فقط نقصشون برای تو پیدا نیست ... ولب نقصهای تو برای خودت پیداست ... پس همیشه فکر میکنی صد هیچ از بقیه عقبی و پراز نقصی ...
۲۹ دی
'وَ من..؟ مصمم؛ در سبز زیستن در آدمِ بهتری بودن و آدم بهتری شدن!
۲۹ دی
. امروز به جبران دیروز دو پارت براتون قرار میدیم ..🍁🌤 .
۳۰ دی
به قلم: رومئو؛ ·‌ ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ · بعد چند دقیقه آروم شد و گریه‌اش بند اومد. دیگه هیچ حرفی نزد تا اینکه گفتم: -صحرا خانوم! نمی خوای بگی چت شده؟ مظلوم نگاهم کرد و چیزی نگفت که دوباره گفتم: -نمیگی بهم؟! نفس عمیقی کشید و آروم گفت: +یکم خسته شده بودم چیزی نیست -خسته نباشی مامان خانوم! لبخند کوچیکی زد و همونجور که توی ب*غلم بود چشماشو بست بعد چند دقیقه صدای نفس های منظم‌اش نشون می داد خوابش برده آروم روی موهاشو بو*سیدم و چشمام‌رو بستم. *** " آوا " تقریباً دو سال از عمه و زندایی شدن‌ام می گذشت. هنوزم مثل روزهای اول واسه دیدن جفتشون ذوق داشتم! کیسان و سینا! جوری شیطون بودن که وقتی من باهاشون بازی می کردم و مثل خودشون شیطونی می کردم به پاشون نمی رسیدم! از همون اول به صحرا و اِلمیرا گفته بودم اگه کاری داشتن بچه‌ها رو بیارن پیش من! امروز هم اِلمیرا قرار بود کیسان‌رو بیاره پیشم. ·‌ ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ · کپی کنی ؟ راضی نیستم
۳۰ دی