#اشتباه_عشق
#part_268
به قلم: رومئو؛
· ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ ·
+زندایی دایی امیر اومد؟
شیطون گفتم:
-نه! نیومده!
ناراحت نگاهم کرد و تا اومد حرف بزنه صدای امیر اومد
با ذوق پرید پایین و همونجوری که می دویید سمتش پشت سر هم می گفت:
+دایی امیر...دایی امیر!!
امیر با چشمای گرد شده و خنده نگاهش کرد و خم شد که یهو کیسان پرید ب*غلش!!
بلند خندید که خدا میدونه یه لحظه قلبم لرزید!
رفتم نزدیکشون و با اخم مصنوعی گفتم:
-آقا امیر! منم ب*غل می خوام ها!
با لبخند نگاهم کرد و محکم گونمرو بو*سید
+ب*غل باشه واسه بعد!
اینو گفت و چشمک ریزی بهم زد.
خندیدم و رفتم توی آشپزخونه
داشتم سیبزمینی ها رو سرخ می کردم که امیر اومد توی آشپزخونه
اومد نزدیکم و سوالی گفت:
+این زیرش روشنه؟!
همونطوری که داشتم خم می شدم چکاش کنم گفتم:
-آره
سرمرو آوردم بالا و دیدم نه امیر هست نه ظرفی که سیبزمینی ها توش بود!!
از آشپزخونه اومدم بیرون و دیدم امیر و کیسان دارن تند تند سیبزمینی ها رو میخورن
· ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ ·
کپی کنی ؟ راضی نیستم
الان همونجام کہ جناب سعدی میگہ :
- دل نهادم بہ صبوری ، کہ جز این چاره ندارم . .
منِ سرما زده را گرم در آغوش بگیر
به هوای بغلت بود که سرما خوردم
- ابراهیم ابراهیمی
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی؟
- مولانا |
دردِ بیدرمان شنیدی؟
حال من یعنی همین!
بی تو بودن ، درد دارد!
میزند من را زمین .›🌱
شده از بغضِ زیاد تار بِبَندد چَشمت...؟
بخوری بغض و مُداوِم پِیِ انکار رَوی...؟
به قول شاعر که میگه:
جان من سهل است جانِ جانم اوست
دردمندم خستهام درمانم اوست.
- مولوی