✅ #نامه #امام_زمان(عج)به #شیخ_مفید :
✍اللهم عجل لولیک الفرج میشد زودتر از این ها هم اتفاق بیفتد...میشد زودتر بیایند به پیشم فقط کافی بود که پای قرارهایشان بمانند و دلشان با هم یکی شوند؛
اگر میبینی این همه تاخیر افتاده و من حبس شده ام دلیلش خود آنها هستند کارهایی که میکنند خبرش میرسد کارهایی که توقعش را از آنها ندارم.
📚بحارالانوار،ج۵۳،ص۱۷۷
┄┅═✧❁🌷یا مهدی🌷❁✧═┅┄
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج🌤
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#کانون_مهدویت_زمینه_سازان_ظهور_حضرت_مهدی_عج
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
🆔 @kanoon_mahdaviat313
به رنگ مهدویت🎨
✵✨❈﷽❈✨✵ #داستانهای_مهدوی #او_خواهد_آمد قسمت:هفتم مسجد از جمعيت موج مى زد و شيخ👳♂ بر فراز من
✵✨❈﷽❈✨✵
#داستانهای_مهدوی
#او_خواهد_آمد
قسمت:هشتم
👨🦳عصایش را تکیه گاه قامت خمیدهاش کرد و به زحمت کنار قبرها نشست.دستش را روی قبر پدر گذاشت:
_کاش زنده بودی و آنچه امروز من شنیدم تو هم می شنیدی .سالهای طولانی است که #شیخ_مفيد نه همچون علىبنمحمد و حسينبنروح و محمدبنعثمانبنسعيد، اما حلقه اتصال🔗 مردم با #امام_زمان شده است... اما آنچه امروز از او شنيدم تا به حال نشنيده بودم...
پدر از آن روزها كه تو نگران بودى سالها مى گذرد. صاحب ما، ما را فراموش نمى كند...💞
پيرمرد سرش را روى سنگ قبر پدر گذاشت و آنچه از شيخ شنيده بود آرام براى پدر زمزمه كرد:
🗣- ما از رسيدگى و سرپرستى شما كوتاهى و اهمال نكرده و ياد شما را از خاطر نبردهايم كه اگر جز اين بود دشواریها و مصيبتها بر شما فرود مىآمد و دشمنان...
⚡️صدايى توجه پيرمرد را جلب كرد:
- پدر بزرگ...
سر بلند كرد. نوه جوانش اسماعيل بود كه به طرفش مىآمد. اسماعيل نگاهى به چشمان اشك آلود🥺 پدربزرگ انداخت:
- چرا گريه كرده ايد؟
- من؟... من گريه نكرده ام.
🤭اسماعيل خنديد:
- چرا... صورتتان خيس است. پدربزرگ شما هروقت سر قبر پدر و مادرتان مىآييد گريه مىكنيد...😢
پيرمرد آهى كشيد; اسماعيل كمك كرد تا پدربزرگ از جا بلند شود;
خاك لباس سفيد و بلند او را پاك كرد و آرام به راه افتادند.
محمد زمزمه كرد: پدرم تمام عمر انتظار كشيد و با انتظار مرد... من هم با انتظار مى ميرم. پدر تو هم...😓
اسماعيل سر بلند كرد. دست چروكيده پدربزرگ را نوازش كرد و گفت:
- من نمىخواهم با انتظار بميرم... من بايد او را ببينم...
- ديدن تو كافى نيست. دعا كن🤲 بيايد تا همه او را ببينند...
👈پایان
🌤التماس دعای فرج🌤
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
@qaeb12