eitaa logo
روزانه یک صفحه قرآن هدیه به یک شهید 🌷
407 دنبال‌کننده
958 عکس
25 ویدیو
0 فایل
قرائت روزانه یک صفحه📖 #قرآن_کریم و #هدیه_به_شهید بهمراه✍️ #خاطره ای کوتاه از شهید🌷 ادمین کانال : 🆔 @AyatZendegi ⭕️ طرح ملی آیات زندگی، حفظ موضوعی 📖 قرآن کریم 🆔 @AyatZendegi_Quran
مشاهده در ایتا
دانلود
قرائت صفحه 173 سوره مبارکه اعراف تقدیم به 💖 🌷شهید سید حمید میر افضلی🌷 اخلاص در سیره شهید سید حمید میر افضلی ✍️ عنوان خاطره : تلفن چی فرمانده برش اول: سید حمید خیلی آدم مخفی کار و تو داری بود. نشسته بود گوشه سنگر و مدام در حال صحبت بود. هر دفعه هم طوری صحبت می کرد که خیلی عادی جلوه کند. 💬 گفتم: سید! در جبهه چه کاره ای؟ گفت: تلفن چی فرمانده ام. 😳 راست می گفت: تلفن چی خودش بود. فرمانده خط بود و به نیروهایش هم سپرده بود که کسی متوجه نشود که سمتش چیست؟! 😅 برش دوم: در کرخه مسئول خط بود. قرار بود عده ای از بچه های رفسنجان بیایند آنجا. قبل از آمد نشان به همه توصیه کرد که جایگاهش را لو ندهند. می گفت: نمی خواهم کسی فکر کند که برای پست و مسئولیت به جبهه آمده ام. 😎 الّلهُم‌صَلِ علی‌مُحمّد و آل‌مُحمّد ‌و‌عَجّل‌فرجهم 🥀🕊 @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
قرائت صفحه 237 سوره مبارکه یوسف تقدیم به 💖 🌷 شهید سیدحمید میرافضلی 🌷 ✍️ عنوان خاطره : زیارت قاچاقی در منطقه هور، با چند نفر از مجاهدان عراقی همکاری می کردیم. فکر زیارت امام حسین (ع) یک لحظه هم سید را آرام نمی گذاشت. با مجاهد عراقی صحبت کرد. قرار شد او کارهای جعل کارت تردد و بقیه مسائل را حل کند. یک روز آمد سر وقت سید که برویم. مجاهد عراقی می گفت: از ایستگاه ایست و بازرسی بصره رد شدیم. شب را در منزل خودم بودیم و فردا عزم حرم کردیم. حرف ها را قبلا زده بودیم که باید احساسات خود را کنترل کنی، نکند استخباراتی ها متوجه شوند و همه لو بروند. سید تا چشمش به ضریح امام حسین (ع) و حرم بی زائرش افتاد، از خود بی خود شده بود. هر چه بچه ها ایما و اشاره و قسم دادیم، کارگر نیفتاد. حالا سید بیست دقیقه ای می شد که کنار ضریح مشغول راز و نیاز بود. بعدها می گفت: تا چشمم به ضریح افتاد اختیارم را از دست دادم. الّلهُم‌صَلِ علی‌مُحمّد و آل‌مُحمّد ‌و‌عَجّل‌فرجهم 🥀🕊 @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
قرائت صفحه 341 سوره مبارکه حج تقدیم به 💖 🌷شهید سید حمید میر افضلی🌷 ✍️ عنوان خاطره : دعوت حضرت زهرا (س) از سید حمید سید حمید را در منطقه عملیاتی خیبر و قرارگاه نوح دیدمش. خوشحال شادمان بود و البته کتوم. همین قدر به من گفت که حضرت زهرا (س) به من گفته اند بیایم اینجا. هر چه اصرار کردم، بیشتر از این نگفت. گفت: بگذار در دل خودم باشد. شهید همت آمده بود دنبال یک گردان نیرو. سردار سلیمانی هم سید حمید را با همت همراه کرد برای تحویل نیروها. اما گلوله تانک امان شان نداد. سر و دست همت مجروح شده بود و صورت و پهلوی سید حمید. روز سوم جمادی الثانی بود و روز شهادت حضرت زهرا (س). خدا بیش از این نمی خواست سرش مخفی بماند. پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی الّلهُم‌صَلِ علی‌مُحمّد و آل‌مُحمّد ‌و‌عَجّل‌فرجهم 🥀🕊 @AyatZendegi_Quran @qaraat_rooz