قرائت صفحه 423 سوره مبارکه احزاب
تقدیم به 💖
🌷 شهید عبدالحسین شیخزاده 🌷
✍️ عنوان خاطره : وداع آخره
شهید حدود یک هفته مرخصی داشت . همه به دیدنش می آمدند . توی آن یک هفته خواب درست حسابی نداشت . آرام و قرار نمیگرفت هیجان داشت با بچه ها می رفت بازی می کرد . وقتی دور هم جمع میشدیم می نشستیم ، مرتب وصیت میکرد و صحبت از جنگ و جبهه و دشمن … بود.
یک روز صبح از خواب بیدار شد حالت عجیبی داشت برای همه تعریف کرد که <دیشب مجید را در خواب دیدم – مجید خزایی را می گفت ، دوست صمیمی اش که شهید شده بود – داشت توی یک باغ کنار یک جوی آب قدم می زد . خیلی خوشحال و خندان بنظر می رسید . رفتم کنارش و سلام کردم و احوالش را پرسیدم گفت : حالم خوب است و جای خیلی خوبی هم دارم . قدری صحبت کردیم . پرسیدم کجا میخوابی؟ گفت : خانه من آنجاست و به یک طرف باغ اشاره کرد و گفت یک اتاق هم برای تو همانجا گرفته ام چون که چند روز دیگر همسایه ام می شوی و از خواب پریدم .
عبدالحسین قرار بود دو روز دیگر برود خودش مطمئن بود این دفعه شهید می شود و برنمیگردد. روز حرکت که دوستانش به خانه آمده بودند ، او بین آنها راه می رفت و این مصرع را می خواند < ای واویلا که وداع آخره > چند روز بعد وصیتنامه و ساک دستی اش را آوردند .
#روزانه_یک_صفحه_قرآن
#شهید_عبدالحسین_شیخزاده
#شادی_روح_پاکش_صلوات
الّلهُمصَلِ علیمُحمّد و آلمُحمّد وعَجّلفرجهم
🥀🕊
@AyatZendegi_Quran
@qaraat_rooz