eitaa logo
گعده‌ و رواق نویسندگان
248 دنبال‌کننده
46 عکس
4 ویدیو
4 فایل
اینجا و اکنون با "کلمه‌ها" زندگی می‌کنیم و از گذشته برای آینده "روایت" می‌سازیم. ارتباط با ما @Jahaderevayat #پویش_نوشتن #جهاد_روایت
مشاهده در ایتا
دانلود
پرونده ویژه انتخابات این پرونده فصل تازه یادداشت‌نویسی فکرت است. هرکدام از عزیزان در این‌باره خواست یادداشت بنویسد، پس از انتخاب موضوع، آن را به اطلاع دبیر یادداشت در آیدی ذیل برساند. 👇 @saeidaa110 1️⃣ چهارچوب‌های نظری و دینی و چالش‌های ذاتی انتخابات 2️⃣ جایگاه انتخابات در فرهنگ عمومی و سیره خواص در سرنوشت جامعه 3️⃣ نسبت امنیت ملی و میزان مشارکت در انتخابات 4️⃣ تأثیر مسائل اقتصادی بر انتخابات و حالت برعکس 5️⃣ چالش انتخاباتی تکلیف - نتیجه و تعهد - تخصص 6️⃣ جایگاه ویژه‌ی انتخابات در پیشرفت یا پس‌رفت کشور 7️⃣ نقش رسانه در مدیریت افکار عمومی و انتخاب مردم 8️⃣ تأثیر مواضع سلبریتی‌ها بر عملکرد مردم در انتخابات 9️⃣ نسبت فهرست‌بندی احزاب با انتخاب گزینه‌ی اصلح 🔟 چرایی اهمیت انتخابات ما برای دشمنان ایران
| ▫️رویداد مهارتی_تحلیلی فکرت؛ 💠 گعده بیست‌ودوم نویسندگان حوزوی و دانشگاهی این هفته با عنوان: بررسی فنی یادداشت‌های نویسندگان حرفه‌ای همراه با یادداشت‌خوانی ویژه اعضای باشگاه فکرت (برادران) 🔶 📆 زمان: شنبه 30 دی، ساعت 15:30 تا 17 🏢 مکان: خیابان بسیج، رسانه فکرت 📣 نام‌نویسی حضوری و مجازی به نشانی‌ 🆔 @saeidaa110
▫️رویداد مهارتی_تحلیلی فکرت؛ 💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی این هفته با عنوان: ☑️ بررسی فنی یادداشت‌های نویسندگان حرفه‌ای همراه با یادداشت‌خوانی 👤میزبان: سعید احمدی ویژه اعضای باشگاه فکرت (برادران) 📆 زمان: شنبه ۳۰ دی، ساعت ۱۵:۳۰ 🏢 مکان: خیابان بسیج، رسانه فکرت. 📍لوکیشن 📣 نام‌نویسی حضوری و مجازی به نشانی‌ 🆔 @saeidaa110 📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛ وبگاه| فکرت |مدرسه فکرت | رادیو فکرت
⁨‌❤﷽❤ ✅ بدخیم‌تر از سرطان🤔😱 ✍محمدعلی بابایی ملیکی با وجود پیشرفت علم پزشکی، بازهم برای خیلی از افراد، سرطان کلمه‌ای‌ دهشت آوریست، و این مطلب دور از حق‌ هم نیست. جدا از اینکه سرطان چگونه به وجود می‌آید، آنچه مهم‌ترِ، پیشگیری، و در مرحله بعد درمانشِ؛ اما این موضوع تا حد قابل توجهی جا‌ افتاده، و در اذهان عموم مردم باور پذیر و مشکل خاصی با آن نداریم. اما دهشت آورتر از آن چیست؟! بیماری که وخامت آن سالها در جان، افکار و روح بشریت ریشه دوانده و تازه زمان کوتاهی‌ بوی تعفن آن کم‌کم به مشام همه جهانیان می‌رسد. موضوعی که سردمداران این امت راستین فریاد می‌زدند، گرچه شاید برای اندکی از افراد به معنی واقعی باور پذیر و حائز اهمیت بود. عاملی که این بیماری بدخیم را ایجاد کرده، مدت‌های مدیدی با دستان استثمارگرانه‌: افکار، ثروت ،خوراک ....ملت‌ها را در جهت اهداف پلید خود سوق داده، و امروز علاوه بر این موضوعات، با داشتن ابزاری به نام رسانه جمعی تبدیل به هیولایی شده که شاید به این راحتی‌ها در نطفه ریشه کن نشود. به حول قوه‌الهی در این روز‌های اخیر چنان از ویترین بزک کرده خود خارج شده که اذهان عموم مردم جهان را به خود معطوف ساخته، و متوجه این بیماری هولناک شده‌اند و خواهان مبارزه با آنند. در کنار این بحث‌ها گرچه چگونگی به وجود آمدن این هیولایی که، سراسر دنیا را کاملا با هاله‌ای از پوشش فتح کرده، و شایدهم تازه چهره واقعیش در سرزمین اشغالی به رخ کشیده، مهم و حائزاهمیت باشد« زیرا از این موجودات خونخوار و خودبرتربین" به گواه خود و تاریخ" همچنین معضلاتی در سطح بشریت محال به نظر نمی‌رسید. اما کدام بی‌بصیرتی عرصه را در دستان این جانوران داد، باید مدنظر گرفته شود تا دوباره ریشه‌ در نیاورد» اما از آن مهم‌تر، نابودی و ریشه‌کن شدنشِ، و این امر با آگاه سازی و باورپذیری مردم جهان به ویژه مردم منطقه مقدور به نظر می‌رسد، و نیازمند یک عزم همگانی‌، نه صرف یک کشور یا حکومت خاص است. از طرفی فرهنگ و ریشه فکری که در سطح وسیعی از جامعه بشریت با بِروز ترین ابزار و نیرنگ تزریق شده‌ ، خود بد‌تر از عامل اصلی‌اش گردیده و باید با جهادی بی وقفه و پرورش نیروی انسانی کار آمدی که سبب افزایش بصیرت گردد، تمام چتر دشمن را از روح و جان مردم جهان پاک سازی شود. و این را می‌توان به گمان نابودی واقعی و ریشه کن شدن وجودِ همه جانبه این استثمارگران شیطان صفت دانست.
یادداشتی که امروز خوانده و نقد می‌شه.
« نق زدن» و « نقد کردن» محمدرضا سرگلزایی، روان‌پزشک «ادوارد سعید» که کتابی با عنوان روشنفکر کیست؟ روشنفکری چیست؟ نوشته است، وظیفه روشنفکر را نقد نهادهای قدرت می‌داند. یک اصل مهم که در طول تاریخ در عرض جغرافیا به اثبات رسیده این است که قدرت بدون نقد فساد می‌آورد. اخلاقی‌ترین آدم‌ها هم وقتی در بالای پلکان قدرت بنشینند، اگر به‌طورجدی با نظارت و نقد کنترل نشوند، دچار «خودشیفتگی» می‌شوند و پس‌ازاین به باتلاق ایدئوکراسی فرو می‌غلتند (مذهب حافظ قدرت) و پس‌ازآن هرچه بر دیگران مکروه و حرام است، بر «سلطان» مباح می‌گردد؛ به همین دلیل در جامعه، روشنفکر نقد می‌کند و نقد می‌کند تا نهادهای قدرت «سالم» بمانند. یکی از ویژگی‌هایی که روشنفکر را از روشنفکرنما یا همان روشنفکرمآب جدا می‌کند این است که روشنفکر مآب «نقد» نمی‌کند، بلکه «نق» می‌زند. نقد کردن کار آسانی نیست. شما برای نقد کردن مدیریت یک سیستم، لازم است تاریخچه و گردش کار این سیستم را بدانید، آمار و ارقام مربوط به این سیستم را مرور کنید و با فرآیند تجزیه‌وتحلیل اطلاعات آشنا باشید. پس نقد کردن تخصص و مهارت و صرف وقت و انرژی می‌خواهد. اما شما می‌توانید راجع به هر چیزی نق بزنید بدون اینکه کمترین وقتی صرف مطالعه و پژوهش آن کرده باشید. نق زدن یک فرایند «هیجان مدار» است. یعنی ما با نق زدن آرام‌تر می‌شویم، خشم و غممان را با دیگران در میان می‌گذریم و «درد دل» می‌کنیم، اما «نقد کردن» یک فرایند «مسئله مدار» است، ما هنگام نقد، خودمان را سبک نمی‌کنیم، بلکه مسئله را «حلّاجی» و زیرورو می‌کنیم. «نق زدن» مخاطب تعریف‌شده‌ای ندارد، کافی است گوش مفت بیابی، آن‌وقت می‌توانی شروع به نق زدن کنی، ولی نقد کردن، مخاطب تعریف‌شده‌ای دارد. مخاطب روشنفکر پیش از همه، خود نهادهای قدرت‌اند و سپس کارشناسان، گروه‌های ذی‌نفع، رسانه‌ها و سایر نقدکنندگان. نقد کردن علاوه بر نیاز به دانش و مهارت و صرف وقت و انرژی، نیاز به شهامت و شجاعت دارد، شجاعت پرداخت هزینه. شما می‌توانید در هر مهمانی که می‌نشینید و هر تاکسی که سوار می‌شوید نق بزنید، کسی کاری به کار شما ندارد؛ ولی اگر نقد خود را برای نهادهای قدرت و رسانه‌ها ارسال کنید، باید آمادگی پرداخت هزینه را هم داشته باشید؛ بنابراین یکی دیگر از ویژگی‌های روشنفکران که آن‌ها را از روشنفکرمآبان جدا می‌کند، شجاعت است. البته اینجا لازم است راجع به گروهی از روشنفکران توضیح دهم که کار سخت‌تری در پیش می‌گیرند و آن آگاه‌سازی توده‌های مردم است. کسی که قرار است توده‌های مردم را آگاه نماید، از یک‌سو باید دارای دانش و مهارت نقد باشد و از سویی باید بتواند با زبان غیرتخصصی سخن بگوید. این کار شبیه «بندبازی» است. اگر کمی تخصصی‌تر سخن بگوید، مخاطبانش سخنش را نمی‌فهمند و اگر کمی عوامانه‌تر سخن بگوید، به‌سرعت دچار پوپولیسم (عوام‌زدگی) می‌شود. بسیاری از روشنفکران که به این قلمرو پا گذاشتند یا از این‌طرف یا از آن‌طرف فروافتادند. بااین‌حال این قلمرو پرخطر را نباید خالی گذشت؛ چراکه با خالی گذاشتن این قلمرو، جا را برای پوپولیست‌های واقعی باز می‌کنیم، کسانی که به‌جای نوشتن کلمه «مار» شکل «مار» را طراحی می‌کنند. ویژگی مهم روشنفکران این است که تشکل و شبکه‌سازی می‌کنند، روشنفکر اهل انزوا و در خود فرورفتن نیست. او از جامعه قهر نمی‌کند و ناامید نیز نمی‌شود؛ چراکه از ابتدا هم توقع تغییرات دراماتیک نداشته است. روشنفکرمآب‌ها ناامید و سرخورده‌اند. شاید برخی از آن‌ها روشنفکرهایی بوده‌اند که توقع زیادی از مردم و جامعه داشته‌اند، آن‌ها به دنبال اتوپیا (مدینه فاضل) بوده‌اند و ناکام مانده‌اند. روشنفکر به حرکت دائمی و پله‌پله اجتماع امیدوار است؛ بنابراین تماسش را با جامعه حفظ می‌کند و تیم و تشکل می‌سازد. منظورم از تشکل، محفل نیست، بلکه نهادهای مدنی است، نهادهای مدنی شناسنامه‌دار که به‌طور دائمی رشد می‌کنند و با جامعه بیرون از خود ارتباط برقرار می‌کنند، اثر می‌گذارند و اثر می‌پذیرند.
برای نقد و نظر در گعده نویسندگان ۲۳
🔴جلّاسانِ گِردگو دکتر محمد فاضلی (عضو سابق هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی) ✅ واژه‌های طبّاخ، قصّاب و خبّاز را شنیده‌اید، نام مشاغل‌اند، و کسانی هم هستند که بر وزن همین مشاغل می‌توان آن‌ها را «جَلّاس» نامید، اگرچه چنین واژه‌ای وجود نداشته باشد. این‌ آدم‌ها را حتماً می‌شناسید. این دسته – که هر یک از ما هم می‌توانیم یکی از آن‌ها باشیم – کارشان این است که از این جلسه به آن جلسه در حرکت هستند. اگر طبّاخ یعنی «بسیار طبخ‌کننده»، «جَلّاس» نیز «بسیار نشیننده در جلسه است، بسیار جلوس‌کننده» ✅ خصیصه بارز دستگاه اداری این مملکت انبوه جلسات است و «جَلّاسان» بوروکرات‌هایی هستند که در هر روز چندین جلسه شرکت می‌کنند. تقصیر خودشان نیست، ساختار است که آن‌ها را صبح تا شب دور میزهایی می‌نشاند تا فرسوده‌شان کند، تا فرصت نکنند چیزی بخوانند، فکر کنند و به کار و بارشان برسند. همه در جلسه‌اند. ✅ «جَلّاسی» بیماری نظام اداری‌ است. نظام اداری به دلیل ابهام در وظایف، کمبود دانشی که به مدیران جرأت تصمیم‌گیری بدهد، فقدان شفافیتی که اطلاعات را با سرعت و دقت به گردش درآورد و لازم نباشد در جلسه اطلاعات را رد و بدل کرد، و ساختار مستعد تخلف که مدیران را در معرض رسیدگی سازمان‌های نظارتی قرار می‌دهد، به تدریج هر تصمیمی را مؤکول به جلسه می‌کند. اکثریت مدیران قادر به تصمیم‌گیری نیستند و بنابراین وقت گرانبها صرف جلوس در جلسات می‌شود و به تدریج «جَلّاسان» ظهور می‌کنند. ✅ نظام اداری «جَلّاس‌پرور» به این حد نیز قناعت نمی‌کند. کثیری از «جَلّاسان» به تدریج خود را به خُلقی دیگر نیز می‌آرایند و آن «گِردگویی» است. «گِردگو» کسی است که ماهرانه درباره هر مسأله مهمی چنان سخن می‌گوید که نه سیخ بسوزد نه کباب. «گِردگو» می‌تواند چنان سخن بگوید که دل همه را به دست آورد، سخنش هیچ گوشه‌ای ندارد و رئیس فعلی و رؤسای محتمل آتی را خرسند می‌سازد. گِردگو می‌تواند چنان سخن بگوید که هیچ مسئولیتی را متوجه اظهارنظرش نسازد. ✅ «گِردگویان» طائفه‌ای هستند که جز در مواردی که ناچار شوند، پای هیچ اظهارنظری را امضا نمی‌کنند تا مبادا امروز و فردایی گریبانش را بگیرند. این جماعت از مکتوب کردن بیزارند و ترجیح می‌دهند صدای‌شان در کنار صداهای همگان قرار گیرد و همواره مسئولیت تصمیم‌ها میان همگان تقسیم شود. دیوار حاشا برای «جَلّاسان گِردگو» بلند است. ✅ «گِردگویی» مهارتی است برای گفتن سخنانی که آن‌قدر گرد هستند که در هر زمینی می‌توان آن‌ها را غلطاند، و به هر زمان و مکانی می‌توان آن‌ها را قِل داد. گویِ گِرد را از هر زاویه که نگاه کنید، فرقی نمی‌کند، جهت خاصی ندارد. ✅ «جَلّاسانِ گِردگو» محصول نظام اداری‌ای هستند که بر سنت شفاهی بنا شده و گزارش کارشناسی مکتوب و امضاشده در آن جایگاهی ندارد. نظامی که در غوغای آمارهای متناقض همواره می‌توان هر اظهارنظری را توجیه کرد. اکثریت آدم‌ها در چنین سیستمی آخر و عاقبت حرفه‌ای‌شان «جَلّاسی» و «گِردگویی» است؛ حرفه‌ای که در آن می‌آموزند چگونه سی سال بمانند و کسی را نرنجانند؛ روی حرفی نایستند، و مسئولیت هیچ مخاطره حرفه‌ای را نپذیرند. ✅ «جَلّاسی» و «گِردگویی» بسیار به هم مرتبط هستند، زیرا گردگویان بسیاری را دیده‌اید که چون جلسه تمام می‌شود و بیرون از اتاق جلسه، ایستاده در کنار شما سخن می‌گویند، حرف‌هایی می‌گویند که از خود می‌پرسید چرا این‌ها را همان‌جا داخل جلسه نگفت؟ گویی وقتی می‌نشینند و آن‌گاه که ایستاده‌اند، متفاوت‌اند. گِردگویی در این نظام اداری، راهی برای ماندن است. «جَلّاسان گِردگو» خود می‌مانند، بی هیچ صراحتی، سی سال یا بیشتر، اما سرمایه‌های بسیاری را به فنا می‌برند. 🔴🔴 چند نکته پیشنهادی به مدیران با توجه به مطلب فوق : ☑️ از برگزاری جلسات بدون دستور جلسه خودداری کنید ( دستور جلسه را قبل از جلسه به اعضاء اطلاع دهید تا با آمادگی در جلسه شرکت کنند ) ☑️ فقط کسانی را در جلسه دعوت کنید که از سویی برای موضوع جلسه مفید هستند و از سوی دیگر با صراحت نظر خود را بیان می کنند حتی اگر نظرشان بر خلاف نظر شما باشد . ☑️ از طولانی نمودن جلسات خودداری کنید ( از مدل جلسات مفید جلساتی است که به صورت ایستاده تشکیل می گردد چرا که کسی که ایستاده ، کم گو و گزیده گو است ) ☑️ دقت داشته باشید که برگزاری هر جلسه از سویی موجب نارضایتی ارباب رجوع می شود ( اگر در زمان اداری باشد ) و از سوی دیگر با عنایت به وقتی که شرکت کنندگان در جلسه می گذارند هزینه سنگینی به سازمان تحمیل می کند 🟢🟢🟢 در پایان مطلب ، بخشی از فرمان حضرت امام علی علیه السلام خطاب به مالک اشتر که مرتبط با مطلب فوق است را تقدیم می کنم ، حضرت می فرمایند : مشاوران و کارگزاران خود را از کسانی برگزین که در حق‌گویی ( هر چند برای تو تلخ باشد ) صراحت بیشتری داشته باشند
✍کفش های مشکی پر زور 🔶 صدای مهیبی بود. معمولا بچه ها وقتی به سن هفت سالگی می رسند شوق و ذوق عجیبی برای رفتن به مدرسه دارند. قبل از شروع سال تحصیلی به پدرشان می گویند کیف، مداد و دفتر برایم بخر. امسال می خواهم مدرسه بروم. اما آلاء امسال مدرسه نمی رود. اصلا مدرسه ای برای تحصیل آلاء وجود ندارد. امروز صبح هم مثل بقیه روزها با ترس و اضطراب از خواب پرید. مادرش را صدا زد. با خودش فکر کرد حتما مادرم در حیاط خانه لباس ها را می شوید. دوان دوان به سمت حیاط حرکت کرد. قدم های کوچکش به تیک تیک ساعت فرصت می داد تا ثانیه های بیشتری را سپری کند. چشمان زیبای آلاء به دنبال مادرش می گشت. یک دفعه ضربه سنگینی او را به سمت موزائیک های سفت و سخت خانه هل داد. صورتش به زمین کوبیده شد. مرواریدهای چشم او دانه دانه لباس هایش را خیس می کرد. هق هق گریه به او امان نمی داد. منتظر بود دستان گرم مادر او را از زمین بلند کند. در همین حال که گونه های صورت آلاء بر زمین خورد، چشمانش به 10 عدد کفش مشکی پر زور افتاد. به جای دستان دلگرم کننده مادر، کفش های پر زور، انگشتان دستش را زیر گرفت. دیگر انگشتان دستش طاقت تکان خوردن نداشت. 🔶 صدای گریه آلاء بر فراز آسمان ها می رسید. آرام و قرار نداشت. تنها گلوله اسلحه کفش های پر زور او را ساکت می کرد. آلاء نگاهش به دزدها بود. به رؤیاهایش فکر می کرد. به اینکه مادرش کجاست؟ چرا چند روز است که پدرش به خانه نیامده است؟ داشت فکر می کرد می شود بابا وقتی به خانه برگشت، عروسکی برایم بخرد؟ داشت تصویر عروسک را در ذهنش نقاشی می کرد. دختر است دیگر. نازک دل و لطیف. آرزوها یکی پس از دیگری فکرش را درگیر می کند. یکباره با صدای هارت و پورت کفش های مشکی پر زور، رشته افکارش پاره می شود. صدای فریاد و گریه مادرش را می شنود. مادرش را صدا می زند. مادر دوان دوان به سمت آلاء حرکت می کند. ای کاش هیچ وقت به سوی آلاء نمی رفت. کفش های مشکی خیلی پر زور بود. محکم بر صورت مادرش کوبید. گریه های آلاء امان او را بریده بود. 🔶 روايت زندگی تلخ آلاء ها، آدم را به یاد جنگ جهانی اول و دوم می اندازد. این جنابت رکورد بسیاری از نسل کشی های تاریخ را شکسته است. آخر تنها آلاء نیست که گرفتار این دزدها شده است. کاش فقط 10 عدد کفش مشکی پر زور بود. این کفش های ظالم آنقدر زیادند که هر روز ده ها آلاء را به سوی خدا روانه می کنند. 👈 بر اساس آخرین آمارِ وزارت بهداشت فلسطین، روزانه چند صد انسان در سرزمین غزه به شهادت می رسند. در این میان مانند آلاء قصه ما، روزانه ۱۶۰ کودک با دست های نازنین و دل های بزرگ در آغوش خدا قرار می گیرند. بماند که دو برابر این تعداد، جسم غرورآفرین شان جراحت بر می دارد. کشتار زنان بی پناه و مردان بی سلاح، تخریب بیمارستان ها، بمباران شهرها و خانه ها، بی حرمتی به حریم امن خانواده های بی گناه و ده ها جنایت دیگر، از ستم های دلخراش این کفش های پر زور است. اما دلم برای آلاء ها می سوزد. در این جنایت اخیر، فقط و فقط بیش از هشت هزار آلاء به شهادت رسیده است. کودکان زیر ظلم و فشار چه گناهی کرده اند که «یوآو گالانت»، وزیر جنگ رژیم غاصب تصریح می کند: «هیچ قید یا محدودیتی برای سربازان ما در غزه برای استفاده از زور وجود ندارد.» 👈 تمام قوانین انسانی و اخلاقی در طوفان الاقصی زیر پاگذاشته شده است. چگونه می توان از حقوق بشر و انسانیت سخن گفت، اما نسبت به این جنایت ها سکوت کرد؟! چگونه می توان درباره حقی که از یک انسان پایمال شده است، ساعت ها منبر رفت و کتاب نوشت، اما در خصوص بزرگترین جنایت قرن قلم را شکست و کنار گذاشت؟! آیا حقوق نسل بشریت، حق الناس نیست؟! آیا کودکان مظلوم فلسطین و غزه خونشان کمرنگ شده است که می بایست صبح تا شب و شب تا صبح را در اضطراب و استرس سپری کنند؟! ✅در پایان یک پیشنهاد برای پژوهشگران و مبلغان دردمند دارم. به نظر می رسد حوادث اخیر در جهان حول محور رژیم غاصب و غزه حکایت های ارزشمندی برای رسوا کردن چهره اشغالگران زمین ها و سرمایه های جهانی دارد. سکوت را بشکنیم و بنویسیم تا به زودی چهره پلیدشان نمایان گردد.
گعده ۲۳ فکرت اکنون
حجت الاسلام دلاور گعده ۲۳ نویسندگان فکرت
آقای کردانی گعده ۲۳ نویسندگان فکرت
حجت الاسلام حسین زاده گعده ۲۳ نویسندگان فکرت
حجت الاسلام بابایی گعده ۲۳ نویسندگان فکرت
حجت الاسلام غلمانی گعده ۲۳ نویسندگان فکرت
آقای حمیدی گعده ۲۳ نویسندگان فکرت
گعده بیست‌وچهارم نویسندگان (برادران و خواهران) شنبه هفتم بهمن ساعت ۱۵ تا ۱۷ ✅✅✅✅✅✅ موضوع: کارکرد ذهن نمایشی در نویسندگی ✅✅✅✅✅✅ محورهای مرتبط با موضوع 👇👇👇 ✅هنر در اقلیم ناخودآگاه ✅سکانس کلمات و نمایش متن ✅تکنیک‌های ورود به جهان ناخودآگاه خلاق ✅نوشتن با چاشنی تخیل و طنز ✅نگارش و نمایش خلاق نمک مباحث شناختی ✅خودسانسوری ممنوع ✅نگارش نمایشی به مثابه خوراک نسل ضد
▫️رویداد مهارتی_تحلیلی فکرت؛ 💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی 📍این هفته با عنوان: ☑️ کارکرد ذهن نمایشی در نویسندگی 🔻همراه با یادداشت‌خوانی با حضور: 👤مجید رنگی، کارشناس نمایش خلاق و میزبانی: 👤سعید احمدی، نویسنده و پژوهشگر ادبی 📣 مشاور تحریریه و نام‌نویسی برادران 👇 🆔 @saeidaa110 📣 مشاور تحریریه و نام نویسی خواهران 👇 🆔 @mahta_sa محورهای مرتبط جهت مطالعه و پیگیری نویسندگان: ✔️ تبلور هنر در اقلیم ناخودآگاه ✔️ سکانس کلمات و نمایش متن ✔️ تکنیک های ورود به جهان ناخودآگاه خلاق ✔️ نوشتن با چاشنی تخیل و طنز ✔️ نگارش و نمایش خلاق نمک مباحث شناختی ✔️ خودسانسوری ممنوع ✔️ نگارش نمایشی به مثابه خوراک نسل ضد 📆 زمان: شنبه ۷ بهمن، ساعت ۱۵. 🏢 مکان: خیابان بسیج، رسانه فکرت. 📍لوکیشن 📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛ وبگاه| فکرت |مدرسه فکرت | رادیو فکرت
یادداشت طنز؛ هابرماس و رینگ‌اسپرتی برای اهل خرد 🖌 سمیه رستمی یکی از نظریه‌های فلسفی این اواخر «کنش ارتباطی» است. جهت جلوگیری از گریپاژ مغز، هنگام زور زدن برای فهمش، این نظریه به زبان خودمانی یعنی وقتی انسان‌ها، زبان همدیگر را می‌فهمند که مثل آدم و منطقی با هم حرف بزنند. این نظریه از ذهن فیلسوف آلمانی، یورگن هابرماس تراوشیده که وی اندکی از فسیل دایناسورهای دوره ژوراسیک جوان‌تر است. او در تاریخ ۱۸ ژوئن المُئَژَن سال ۱۳۲۹ متولد شده و این اواخر آتش‌نشانی محله، روز تولدش در آماده‌باش به سر می‌برد تا جلوی آتش‌سوزی حاصل از شمع کیک تولد ایشان را بگیرد. انصافاً هر بشری با شنیدن نظریات این فیلسوف بزرگ با خودش می‌گوید چه نظریه‌ای؟! قطعاً از روحی عاشق و قلبی مهربان سرچشمه گرفته و طبیعی است که می‌رود ته‌وتوی این آدم را پیدا کند. ویکی‌پدیا درباره این فیلسوف آلمانی اطلاعات خاصی نداده و حتی دین و ایمانش را هم نگفته. فقط در عین ناپرهیزی، گرا داده: یورگن‌جان وقتی ده‌ساله داشت و هنوز جوش‌های بلوغ، پلاغ پُلوغ روی صورتش، شرف حضور پیدا نکرده بودند، نازبچه به سازمان جوانان هیتلری پیوسته و در جنگ جهانی دوم به جنگ فراخوانده شده که نشانه‌ای است برای اهل خرد. شاید تأثیر همین جنگ رفتن بود که بعدها هابرماس نظریاتی در باب مذاکره، گفت‌وگو و رسیدن به تفاهم را مطرح کرد و سیس خرس مهربون را برداشت؛ البته نمی‌توان نظر قطعی داد که شرایط زندگی متأهلی وی در نظریاتش نقش داشته یا نظریاتش در زندگی زناشویی‌ او. ویکی‌پدیا هم فقط گفته که زنی داشت و سه فرزند از آب‌وگل درآمده‌ که چشم‌وچراغی‌اند برای ننه ـ بابا. آن‌قدر زندگی خانوادگی او بی‌غل‌وغش بوده که می‌شود گفت که هابرماس از همین نظریه برای خانواده خودش برده و راضی بودند. این هم نشانه‌ای است برای اهل خرد. یورگن هابرماس می‌گوید: بشر از طریق زبان مشترک می‌تواند به درک یکدیگر و در نهایت تفاهم برسد؛ یعنی طبق گفته‌اش هر فروشنده دوره‌گردی می‌تواند فقط از طریق گفت‌وگو و چرب‌زبانی، رینگ‌اسپرت تراکتور قرن چهارم میلادی، متعلق به لویی شماره فلان را به جناب هابرماس غالب کند؛ طوری که وی احساس کند حیات و مماتش در گرو همین رینگ‌اسپرت است ولاغیر. احتمالاً فقط مشکل قانع‌کردن همسرش برای ضرورت خرید اینشی، کمی مشکل‌ساز بوده که امید داشته از طریق گفت‌وگو حلش کند. به‌ظاهر نظریه آقای یورگن خیلی بدیهی است؛ ولی وجداناً آدم این‌همه عمر کند، در دانشگاه گوتینگن، بن، زوریخ تحصیل کند، حرف‌های فلاسفه‌ای مثل وبر، دورکیم، مید، فروید، مارکس، نیچه، کانت، هگل، هایدگر، پیاژه، مارکوزه و دیگر فلاسفه تأثیر قرقره کند، تازه مدتی شاگردی آدونور (کله‌گنده مکتب فرانکفورت) را بکند تا خودش را بچسباند به مکتب فرانکفورت و در نهایت ببیند همه فلاسفه غربی تهِ دیگِ نظریات بشری را چنان با زبان لیس زده‌اند که وقتی نوبت به او رسیده، فقط مقادیری پژواک صدای جیر، جیر به او می‌ماسد. نظریات هابرماس از همین جنس صداهاست؛ ولی وی آن‌قدر محکم به تهِ دیگ نظریات غرب قاشق کشیده که صدای قییییژ بلند شده. او از مجموعه قیژقیژهایش کتابی با نام دگرگونی ساختاری حوزه عمومی منتشر کرد که کتاب بترکانی بود و پرخواننده شد. بعد از انتشار این کتاب در سال ۱۹۸۱ او بزرگ‌ترین اثر خود یعنی نظریه کنش ارتباطی را رونمایی کرد. ادامه👇👇
صدای قیژ این نظریه که بر پایه تفاهم و گفت‌وگو بود به گوش عده‌ای در ایران خوش‌آمد. این‌ها همان‌هایی بودند که می‌گفتند حتی آواز دهل هم از غرب خوش است؛ پس پیرمرد را با کمال احترام خِرکش کردند آوردند ایران و گفتند: آی آدم‌ها که توهم توطئه دارید! دوره دعوا و یقه‌گیری با غرب تمام شده؛ چون این‌ها دارند از گفت‌وگو، تفاهم و گل‌وبلبل حرف می‌زنند. یورگنِ بابا! بگو صلح! بگو تفاهم! بگو کنش ارتباطی! عمویی‌ها ببینند. آن‌قدر در جای‌جای بدنشان شادی جفتک می‌زد که ندیدند جناب مولوی گوشه‌ای نشسته و منگوله کلاهش را می‌جود و با غرولند می‌گوید: پس عمه من بود، سرایید از محبت خارها گل می‌شود؟ تازه! همدلی از هم‌زبانی بهتر است چی پس؟ فقط شعر ما خار داشت؟ فردوسی هم در جوابش گفته بود: البته شعر شما که خار داشت؛ ولی منو بگو که بسی رنج بردم در آن سال سی که اینا به اسم کنش ارتباطی لگد بزنن به زبان فارسی. کاش یه جوری شاهنامه رو می‌نوشتم که افراسیاب بیاد خاک ایران رو به توبره بکشه؛ نه ز تاک، نشان بماند نه تاک‌نشان! این اهل خرد، خیلی نرم از بغل حمایت هابرماس در حمله آمریکا به صرب‌ها رد شدند و نخواستند خردشان را خرج کنند تا بفهمند اگر هابرماس به گفت‌وگو معتقد است چرا از جنگ حمایت کرد؟ و اگر مذاکره همه مشکلات بشر را حل می‌کند، چرا مذاکرات فلسطین این‌قدر طولانی شده که استخوان فک رهبران فلسطین و اسرائیل سایید و لولایش دررفت؛ ولی ثمر نداشت. جناب هابرماس در این آخرین شاهکار، یا نظریه خودش را درست فهم نکرده یا دیده مسئله فلسطین ناقض نظریه‌اش شده و با حمایت از نسل‌کشی اسرائیل نگذاشت که همان پیرمرد نایس و گوگولی مگولی در ذهن‌ همه جماعت اهل خرد باقی بماند. گویا پیرانه سرش، عشق جوانی به سر افتاد. انگاری روح هیتلر را در وجود او زورچپان کرده باشند و بیچاره هیتلر هرچه التماس کرده باشد، پدرآمرزیده‌ها! این کالبد برای من تنگه؛ گفته باشندش: اشکال نداره! جا باز می‌کنه! برای اهل خرد واضح و مبرهن است، این موضع‌گیری غافلگیرکننده، فریاد خفته‌ای است از اعماق جان در پس تحمل سال‌ها ضربات تابه همسرجان وقتی با گفت‌وگو و مذاکره برای ضرورت خرید آن رینگ‌اسپرت قانع نشده بود.
یا واهب العقل بیچارگان خوشبخت؛ سخن گفتن تلاشِ چنگ‌اندازی به گلوی خودم است. خودم که دنباله‌گیر حقیقت نیست. چرا که حقیقت چیزی است که بزرگان گفته و نوشته‌اند و ایمانی شده و تن و جسد آلوده‌ام را و فکر معیوبم را هنوز نگه داشته و امید ماندن و ایستادن و باور پذیری را در این مجموعه‌ی سر و بدن کاشته است. هر چه هست ایمان است و چیزی به آن افزودنی نیست. گناه برای ما مومنان انحراف است نه لذت، برای فرد بی‌اعتقاد، گناه سراسر بی‌معنی است. لذت، اپیکوریسم، فضیلت‌های شادی بخش ، منفعت باوری و همه‌‌ی سودانگاری به او کمک می‌کند، در حالی که کمکی نخواسته است. اما به گناهکارانی از جنس ما، از هیچ کجایی مُلتجایی نخواهد رسید. در حالی که دستمان از بطن مادر برای گرفتن سرِ ریسمان یاری دهنده‌ای، مشت شده و حالا از عمر بیرون است، از آب بیرون است، از دام بیرون است، از تخت بیرون است، از بیماری و احتمالات و از حوائج و از وظایف و از تابوت و از کِشوی سردخانه و از قبر بیرون است. دست ما مومنان همیشه از توان خویش خارج است. تنها کمک از خداست که کلمات انابت و رجوع را آفریده و کرور کرور شمع تضرع و گریانی و نیاز، شاید هم مفتخرمان داشت و مقامی شامخ داد. مقام بلند توّابان و پا برهنگان صحرای خویش، که ملائکِ خاله‌زنک را به پچ پچه در کوچه وا می‌دارند، که ببینیدشان، آن‌ها تطهیر شدگانند. چقدر هم برای همه فیس و افاده می آیند. خدا شانس بدهد. ما بیچارگان خوشبختم. فهرست گناهان ما بلند است. اما اگر دست یک پراگماتیست اخلاق مدار بیفتد حتی یکی از آن‌ها گناه نیست. کاری‌ست که هنجار بشریت امروز و فرداست. اما بر سر این فهرست شب و روز به اربابان دو عالم التماس می‌کنیم و امیدی داریم که هنجار الهی ما را فرا بگیرد و با احساس گناه ما را مسلمان کند و تائب بمیراند، نه هنجار‌مند و متعفن و دنیوی و اخلاق مدارِ کانتی و فضیلت مدارِ آگوستینی. مهتا صانعی
▫️بیست و پنجمین رویداد مهارتی_تحلیلی فکرت؛ 💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی « ویژه بانوان نویسنده » 📍این هفته با عنوان: ☑️ نوشتن با چاشنی تخیل و طنز 🔻همراه با یادداشت‌خوانی با حضور: 👤مجید رنگی، کارشناس نمایش خلاق 📣 مشاور تحریریه و نام نویسی خواهران 👇 🆔 @mahta_sa 📆 زمان: شنبه ۱۴ بهمن، ساعت ۱۵ 🏢 مکان: خیابان بسیج، ساختمان فکرت 📍لوکیشن 📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛ وبگاه| فکرت |مدرسه فکرت | رادیو فکرت
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
🔶وسط باغ نویسندگی 🔸روایتی از یک گعده‌ی حوزوی_دانشگاهی ✍️سعید احمدی، عضو تحریریه نویسندگان حوزوی در فکرت نوشت: بیست‌وچهارمین «گعده نویسندگی حوزویان و دانشگاهیان» در مؤسسه فکرت به ثمر نشست. این دورهمی هفتگی، فاز قلمی داشته و دارد و خواهد داشت. برای هر کسی که از انگشتانش کلمه می‌بارد مفید، جذاب و راهگشاست. آقای رنگی آمده بود با کلی کتاب رنگارنگ در بغل و دنیایی از حرف‌های نقلی و متنوع در بیان و زبان. «مجید رنگی» هنرهای نمایشی را از بر است. کسی که با تئاتر و سینما و تلویزیون سروکار دارد ممکن نیست از وجوه نوشتاری آن‌ها بیگانه و بی‌بهره باشد؛ مهمان یکی مانده به بیست‌وپنجم، نه که فقط، رنگ و بویی از عوالم قلم برده باشد؛ بلکه وسط باغ نویسندگی است. هم ریشه‌ها را می‌شناسد هم شاخه‌ها و برگ و بارها را. او حرف‌هایی برای گفتن داشت که نیم‎ساعت و یک‌ساعت، برای شنیدن آن‌ها کم بود. همین اندازه که به قول خودش ذهن را قلقلک بدهد یا زخمی کند سرفصل‌ها را گفت با کمی تا قسمتی از جزئیات. خوب است گزیده‌ای از برداشت‌ها و دریافت‌های خودم را درباره این نشست پربار و صمیمی این‌طور شروع کنم: آقایان و خانم‌ها! ذهن هر نویسنده‌ای باید از قیدها و بندهای دست و پاگیر رها و آزاد باشد تا نوع نگاه و زاویه دید خاص ما به عالم و پدیده‌ها پرده از چهره بردارد و رخ بگشاید. زیست هنری ما آن چیزی نیست که خودآگاه ما می‌خواهد. ما جهان دیگری هم داریم که «طول زندگی» به آن عمق و بعد و تشخص و حقیقت داده است. جهانی ناخودآگاه که برداشت‌ها و رهیافت‌های ما را درباره همه‌چیز و همه‌کس با صداقت و راستی، رو می‌کند. برای بسیاری از انسان‌ها این بعد شخصیتی در اغما و کما به سر می‌برد و به سمت‌وسوی مرگی تدریجی می‌رود؛ جز برای هنرمند؛ جز برای نویسنده؛ جز برای چشمی که شیوه‌ متفاوت و متمایزی برای نگریستن دارد. وقتی چون مسیح روح زندگی را در ناخودآگاه خود دمیدیم انسان تازه‌ای به دنیا می‌آید به نام هنرمند. قدر و صدر این ضمیر ساکت اما پر از جنب‌و‌جوش خود را جایی می‌فهمیم که فکر و ذکرِ فلسفه و تعقل و تفلسفِ عالم خودآگاه دیگر قد ندهد و به کار نیاید. شرط خوب نوشتن «خوب‌دیدن و خوب‌خواندن» است و البته «پرورش و شکوفایی ناخودآگاه». از لوازم این پروراندن «پرهیز از خودسانسوری و کتمان خود» است و بر آن بیفزاییم «پردازش و تحلیل رؤیاها» و «کشف ناخودآگاه جمعی» با دوری از انزوا و گوشه‌نشینی را؛ افزون‌تر هم «طنازی و بازی با خمیر کلمات». تنها از این در و دروازه می‌شود به ارتباط با نسل‌های دهه ـ دهه‌ای و اکنون ضد و بعد خدا می‌داند چه، راه یافت و راه نمود. این‌ها کمی بود از حرف‌های نوشتنی و بیشتر هم شنیدنی آقای رنگی در گعده‌ای که کاش می‌آمدی! این حرف و نقل همین‌جا تمام؛ ولی از اینجا به بعد چیزی که سروگوش می‌جنباند و پاپیِ این‌ها می‌شود «ذهن من» است. این‌جور نشست‌ها، مجلس‌آرایی نیست که بنشینند و بگویند و برخیزند و بعدش هم هیچ. همه‌چیز این گعده‌ها تازه بعد از پایان، شروع می‌شود. از میان دو صد گفته، گاهی نیم و گاهی یک اشاره کافی است که عرصه‌ای از دل‌مشغولی و جهانی از ناپیداها برایت جلوه بیارایند. گویا چشم برزخی آدمی به عالم مثال می‌افتد. لذت کشف، هیجان شگفت‌زدگی با نیم‌چه ترسی که در یک جای دل می‌افتد. از عادت‌های ترک‌ناشدنی ذهن من این است که به بومی‌سازی عبارات و اصطلاحات، دل‌بستگی خاصی دارد؛ البته که دورریز هم دارد. بنا نیست که هر چه گفتند و شنیدیم با چشم و گوشِ بسته و آغوش باز، بپذیریم. ته دل ‌ما باید با این‌وآن و اتفاق‌های دور و اطرافمان صاف و راحت باشد؛ نمونه‌اش همین ناخودآگاه دنیای روانشناسی و هنر مدرن است که بیشتر با انسان طبیعی، پسرخاله است. این خاستگاه، این خانه و خانواده و این دورهمی دوستانه‌ی واژه‌ها و دانش‌ها هرگز مرا نمی‌برد به جایی که به آن می‌اندیشم و در پی آنم. به گمانم هنوز و همیشه کسانی دوروبرمان پیدا می‌شوند که وزنه‌ی انسان فطری را بسیار وزین‌تر و سنگین‌تر از انسان طبیعی بدانند. کنار همین ماجرا بگذاریم این عبارت را که «واژه‎‌ها سنگ‌نشان‌اند برای اشاره و دلالت بر همین فطرت و همان طبیعت و دار و دسته‌هایی که دارند». از پس آن هم، برسیم به این نتیجه که «ناخودآگاه دنیای نیچه‌ای و فرویدی ما را در همین عمق و بُعد و سطح و حجم و رنگ گیر می‌اندازد» و با آن به چیزی فراتر از انسان خاک‌زاد و لقمه‌ی زمین نخواهیم اندیشید. همین چیزهاست که مرا وامی‌دارد بیشتر به این موجود همواره ناشناخته و به عنوان‌ها و عباراتی ور بروم و فکر بکنم که اندیشمندان طبیعی و الهی درباره او گفته و می‌گویند. این روزها دارم به رنگ و روی اقالیم قلم برای انسان فطری می‌اندیشم. آیا ناخودآگاه نیچه‌ای و صداریی یکی‌است؟ آیا هنر نوشتن در ساحت «انسان ملکوتی» با «آدمی در مساحت طبیعت» یک چیز است؟ @HOWZAVIAN