eitaa logo
رواق آنلاین (مدارس) قم
4هزار دنبال‌کننده
51.1هزار عکس
22هزار ویدیو
836 فایل
✍️ کانال رسمی اطلاع رسانی اداره کل آموزش و پرورش استان قم @eduqom ✍️ کانال اطلاع رسانی و انعکاس فعالیت های آموزشی، پژوهشی و فرهنگی مدارس استان قم @qommedu . ✍️ ارتباط با ما: 👤 @moho1398 ⁦☎️⁩ ۰۲۵_۳۲۹۳۸۰۱۷ 🌐 www.qom.medu.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
❀↲ °•بسـم اللـہ قاصـم الجـباࢪین•° ↳❀ 🌹یادی کنیم از شهدایی که همراه شهید حاج قاسم بودند ♦️شهید حسین پورجعفری متولد سال 1345 در کرمان است.این شهید بزرگوار از دوران دفاع مقدس همراه سردار سلیمانی بوده است و در سال 76 با سردار سلیمانی وارد نیروی قدس سپاه شد و در سال‌های اخیر نیز دستیار ویژه شهید سلیمانی بوده است. از شهید پورجعفری دو دختر و دو پسر به‌یادگار مانده است ♦️شهید دیگر همراه حاج قاسم سلیمانی شهید هادی طارمی از نیروهای محافظ سردار سلیمانی بوده است شهید طارمی متولد سال 1358 و اصالتاً اهل زنجان بوده است. وی در بسیاری از مأموریت‌های خطیر همراه سردار سلیمانی بود تا اینکه در 13 دی‌ماه در حمله پهپاد آمریکایی همراه سردار سلیمانی به شهادت رسید ♦️یکی دیگر از شهدای همراه سردار سلیمانی شهید شهرود مظفری‌نیا است.وی اصالتاً اهل کهک استان قم بوده و او نیز از نیروهای کادر حفاظت سردار سلیمانی بوده است. شهید مظفری‌نیا در سال 1357 در تهران متولد شده و از وی دو فرزند دختر به‌یادگار مانده است ♦️چهارمین شهید ایرانی این حادثه شهید وحید زمانیان است.این شهید متولد سال 1371 و اهل شهر ری تهران  و از نیروهای حفاظت سردار سلیمانی بود
🌷شهید برونسی🌷 خدايا! اگر مي‌دانستم با مرگ من يڪ دختر در دامان حجاب مے‌رود ،حاضربودم هزاران باربميـرم تاهزاران دختر در دامان حجاب بروند
🌺 اتفاقی جالب در تفحص یک شهید... شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....🍃 🌷شهید سید مرتضی دادگر🌷 🌸 می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..... 🌹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.... 🌼یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.... 🍀یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🌷تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم.... 🌺با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.... 🌸 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد.... 🌷شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🌼استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🌸قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🍀با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... 👌"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم.... 🌷دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🌹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده... 🌺لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🍀بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🌸وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.... 🌹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🌸همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟ 💖نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... 🌷شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... وسط بازار ازحال رفتم... 🌹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
12441443814745.mp3
زمان: حجم: 100.4K
حکایت:🌼(حجاب، چادر،شهید)🌼 از خانم نصیری.مادر مهدیس نصیری‌.شقایق۳
فاطمه سادات سجادی شقایق یک و شهادت 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شهید محمدرضا عاشور پس از مجروحیت در عملیات والفجر 8، به بیمارستانی در اصفهان منتقل گردید. در آن جا رو به خانواده اش که به دیدار او آمده بودند، گفت: «آرزو داشتم که پس از عملیات و الفجر 8 به پابوس امام رضا (ع) بروم، اما افسوس که دیگر نمی توانم.» و لحظاتی بعد جام نوشین شهادت را برگرفت و همپای فرشتگان گردید. برادرش پیکر شهید را در تابوت نهاده بر روی پارچه سفید آن نوشت: «محمدرضا عاشورا، اعزامی از گرمسار» و خود برای مهیا کردن مقدمات تشییع راهی گرمسار شد. پیکر محمدرضا به تهران رسید و در آن جا به طور اتفاقی، پارچه روی تابوتش با پارچه شهیدی از مشهد عوض شد. او به مشهد رفت، در آن جا غسل داده شد و در حرم مطهر امام رضا (ع) طواف کرد و متبرک شد... پس از این که خانواده هر دو شهید متوجه جابجایی آنان شدند، بلافاصله برای انتقال پیکرها به شهرهایشان اقدام نمودند و در حالی بود که: شهید «عاشورا» به آرزویش رسیده و به زیارت امام رضا (ع) نایل شده بود.» راوی: حسن بلوچی ازتیپ 21 امام رضا (ع)