eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
322 عکس
119 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
ققنوس
«موکب‌کاروان سیار حسن مرادی» (اربعین‌نوشت۳؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۵شنبه|۱ شهریور ۱۴۰۳|۱۷ صفر
«بودرةالأطفال لاموجود» (اربعین‌نوشت۴؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |جمعه|۲شهریور ۱۴۰۳|۱۸ صفر ۱۴۴۶| • صبح که بلند می‌شویم، روح‌الله رسماً داغان شده! سرفه و پشه‌گزیدگی هم به گرمازدگی‌اش اضافه شده... • اولین موکب، مخلمه را خانوادگی می‌زنیم، املت عراقی با نان صمون عجیب می‌چسبد، اما با این حال روح‌الله، هر چسبی، نچسب می‌شود! • برای عرق‌سوختگی دنبال پودر بچه می‌گردیم، غرفه‌های هلال احمر عراق در بین راه زیاد هستند، شاید هر کیلومتری یک غرفه یا یک میزوصندلی برپا کرده‌اند... اما خب همه یک تعداد قرص محدود و مشخص را دارند... بودرةالاطفال لاموجود، ولکن الدواء للتعریق موجود! در ظرف‌های کوچک روغن کِرِم‌گونه‌ای را بسته‌بندی و آماده کرده‌اند... • با همین پماد تا حدی درد را تسکین می‌دهیم و به راه ادامه می‌دهیم...حال روح‌الله خیلی به‌هم‌ریخته است... • در راه دختربچه‌ای زیارت اربعین توزیع می‌کند، پرسید «ایرانی؟» وقتی جواب را مثبت دید، کتاب دیگری را درآورد و گفت «کتاب دعا فارسی» گرفتم ازش... زیارت عاشورا بود همراه توسل و امین‌الله..‌. که دخترعمه‌ای برای دختردائی مرحومه‌اش خیرات کرده بود... مرحومه زهرا گل‌شکن... • باز هم خلاف قاعده حرکت کردیم و گرمای قبل از ظهر زمین‌گیرمان کرد... • به موکبی پناه می‌بریم... تشک‌ها پهن است و جمعیت پراکنده مشغول استراحت... دقایقی نگذشته که در چشم‌برهم‌زدنی، کل موکب مرتب شد و جمعیت را هدایت کردند، هر پنج‌شش‌نفر دورهم بنشینند... یک سفره یک‌بارمصرف و بعد هم یک ابرسینی که شبیه درب دیگ است! یک ماهی بزرگ و دو ماهی کوچک کنارش، پهن‌شده و کبابی... روی برنج‌های رنگی، همراه سبزی و ماست و سالاد و خرما... ضیافت باشکوهی است که نه روح‌الله امکان استفاده دارد و نه من... برای این‌که ناراحت نشوند، کمی بازی‌بازی می‌کنم و کمی ماست را با خرما و سبزی می‌خورم، اما روح‌الله اصلاً نا ندارد، همان کنار خوابش می‌برد... • تا حدود ساعت ۱۶ ناهارنخورده خوابیدیم، هرازگاهی صدای سوت قطاری بلند می‌شد و از کنارمان عبور می‌کرد... مسیر دقیقاً به موازات ریل خط راه‌آهن کشیده شده بود... • اسکندریه را که رد کنید، به مسیب می‌رسید و مزار دوطفلان مسلم، «مرقد ولدي مسلم بن عقیل» که البته از طریق مشایه فاصله دارد، باید از طریق خارج شوی و داخل شهر به سمت شرق سوی مزار حرکت کنی... • سوار ماشین می‌شویم، پانزده هزار دینار تا کربلا، اما از همان ابتدا دنبال بهانه است: راه باز نیست، کربلا ازدحام است و... تا قَطَع بیش‌تر نمی‌شود رفت و... چندجا هم تعارف کرد که برای زیارت مزارات بین راه پیاده شویم! • عاقبت هم بعد از سیطره ورودی کربلا، در منطقه عون، توقف کرد و بیش‌تر نرفت... از آن‌جا اتوبوس‌های حکومی بودند... سوار شدیم، یک دستگاه بخارپز دسته‌جمعی بزرگ! اتوبوس‌ها مختلط و بدون کولر... نفری خَمِس‌میه دینار، پانصد دینار... • اتوبوس‌ها هم تا بخشی از مسیر می‌توانستند بیایند، از آن‌جا به بعد، ازدحام جمعیت اجازه حرکت ماشین‌ها را نمی‌داد و پلیس راه را بسته بود... از اتوبوس پیاده می‌شویم، هنوز تا باب بغداد، حدود ۳ کیلومتری راه هست، جمعیت فشرده، موکب‌ها فشرده‌تر... به طرز عجیبی این مردم کریمانه، به زوار اباعبدالله(ع) رسیدگی می‌کنند... خداوند صبر عجیبی هم به‌ایشان عنایت کرده... رسماً شهر از کارایی‌های معمول افتاده، برای حدود دوهفته تا بیست‌روز همه روابط عادی شهر، تحت‌الشعاع است و آن‌ها در پذیرایی و خدمت به زائران سبقت می‌گیرند... • برنامه‌مان این بود که به کربلا رسیدیم، مستقیم برویم موکب ، که می‌گویم یعنی کل طبرستان! یعنی ، بزرگ‌موکب‌دار هیأتی باصفای مازندرانی... موکب هیأت یافاطمةالزهراء(ع) بابل در ورزشگاه المپیک کربلا، یکی از نمونه‌های کامل موکب‌داری ایرانیان در عراق است، تجمیعی از کارکردها و کنش‌های مختلف فعالان اربعین... سرجایش ان‌شاءالله روایت خواهم کرد... • به موکب نرسیدیم، حال روح‌الله اجازه حرکت بیش‌تر نمی‌داد... سر یک کوچه زده بود موکب شهدای سنگر... پیچیدیم داخل کوچه... موکب حب‌الحسین بخش سنگر گیلان... می‌خواستیم ساعتی آن‌جا استراحت کنیم که... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2