ققنوس
«چای این موکب خوردن دارد!» (اربعیننوشت۱۹؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۴شنبه|۲۱مرداد۱۴۰۴|۱۸صفر۱۴۴۷
«ملاقات با «باباایمان عریان»، اخوی باباطاهر! در عمود ۷۰۶»
(اربعیننوشت۲۰؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۴شنبه|۲۱مرداد۱۴۰۴|۱۸صفر۱۴۴۷|
از ابتدا ماشین که گرفتیم، قصد عمود ۷۰۶ را کرده بودیم؛ موکب «قرارگاه قرآنی اربعین» که بچههای باصفای «جامعه قرآنی عصر» زحمتش را کشیده بودند... به موکب میرسیم، اما به دعای سفره رسیدهایم، کمکم در حال جمعکردن هستند، شیخ #محسن_آمره را میبینم، در آغوشش میکشم و خداقوتی میگویم... خانواده در یکی از غرفههای موکب مینشینند تا استراحتی کنند و چایی بخورند، ما هم همراه شیخ میرویم بخشهای مختلف موکب را ببینیم... از وضعیت امسال میگوید و فرازوفرود کارها... از #سیدمصطفی میپرسم که امسال هم با وجود مشغله نمایندگی حضرت آقا در خطه زنجان، باز هم آمده و سری به موکب و بچهها زده...
▫️
همراه #آمره میرویم به اندرونی موکب... انبار و محل استراحت و پشت صحنه و همه و همه در چادر پشتی موکب است، شیخ #امین_شغلی و #محمود_صفرپور هم آنجا هستند... و یکی دیگر از بچهها که تمام پشتش آفتابسوخته شده، لباسها را کنده و کرم ضدسوختگی زده... مسؤول رسیدگی به مواکب قرآنی بوده و این چند روز آنقدر در گرما و زیر آفتاب، از این موکب به آن موکب رفته که تمام پوست بدنش سوخته و بلند شده..
ما که وارد میشویم، بنده خدا، خجالتزده میخواهد پنهان شود... یکی از دوستان به شوخی معرفی میکند «باباایمان عریان» هستند، اخوی باباطاهر!
▫️
این ایام در حسینیه موکب، آقا #سیدخضری منبر میرفته و حاج #حسن_شالبافان هم مداحی میکرده... آمره به فضای چادر اشاره میکند و میگوید همینجا محل اسکان و استراحت #سیدخضری بوده، به شوخی میگویم اگر قزوینیها خبر داشته باشند که امامجمعه موقت محبوبشان را کجا اسکان دادهاید، کفنپوش به سمت موکب روانه خواهند شد!
▫️
از بچهها سراغ همسایهشان، «موکب علمی رایةالحسین» را میگیرم... اطلاعیهاش را دیده بودم و مشتاق بودم ببینمش... #محمود_صفرپور به زبان میآید... #محمود از بچههای دوستداشتنی جامعه قرآنی است، از آن نیروهایی که آرزو میکنی دوجینش را داشتی... اهل سوز، اما آرام و بدون دود... #محمود میگوید برای من هم اسم و عنوانش جذاب بود، اما هروقت رفتم کسی در موکب نبود، البته جز چند روز پیش که حاجآقای #اباذری برای بازدید و سرکشی از موکبها آمده بودند، دیدم یکیدونفر در موکب آمدهاند... حالم گرفته میشود و ذوقم کور... از بچههای «جامعه قرآنی عصر» خداحافظی میکنم و میرویم به یک موکب آنورتر...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
50.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند «آزادمرد»
دنیا برای او حرف تازهای نداشت...
برای چه باید میماند؟!
و مگر نه آنكه از پسر آدم،
عهدی ازلی ستاندهاند كه
حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد؟
و مگر نه آنكه خانه تن راه فرسودگی میپیماید تا خانه روح آباد شود؟
و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی،
كه كره زمین باشد،
برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند؟
و مگر از درون این خاک،
اگر نردبانی به آسمان نباشد،
جز كرمهایی فربه و تنپرور بر میآید؟
پس اگر مقصد را نه اینجا، در زیر این سقفهای دلتنگ و در پس این پنجرههای كوچک كه به كوچههایی بنبست باز میشوند نمیتوان جست،
بهتر آنكه پرنده روح دل در قفس نبندد.
پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر. پرستویی كه مقصد را در كوچ میبیند، از ویرانی لانهاش نمیهراسد.
...آنكس كه لذت این سوختن را چشید، در این ماندن و بودن جز ملالت و افسردگی هیچ نمییابد...
🔸 مستند آزادمرد، مستندی برآمده از آه دل رفقایی است که حسرت بیشتربودن با رفیق عزیزشان، #سیدمحمدساجدی را تا ابد بر سینه دارند و این کار کوچک را مرهمی بر زخم دلهای خود میدانند.
(بازنشر بهمناسبت ایام هجرت هنرمندجهادگر #سید_محمد_ساجدی)
🚩 خانهطلابجوان
▫️@khanetolab
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«ملاقات با «باباایمان عریان»، اخوی باباطاهر! در عمود ۷۰۶» (اربعیننوشت۲۰؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰
«از شاعران پارسیزبان تا کارخانهداران دستبهخیر!»
(اربعیننوشت۲۱؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۴شنبه|۲۱مرداد۱۴۰۴|۱۸صفر۱۴۴۷|
فاصله عمود ۷۰۷ و ۷۰۸ را موکب «علیبنموسیالرضا(ع)» پوشش داده... از ابَرموکبهای قدیمی که از همان سالهای اول رونق دوباره اربعین، توسط بچههای بسیج شهرداری تهران برپا شد و هرساله هم پررنگولعابتر شده است؛ زیرساختها و امکانات و خدماتی که ارائه میدهد، قابل توجه است؛ یک موکب عادی نیست، بلکه موکبِ مادری است که موکبهای خرد متعددی را در دل خود جا داده...
▫️
میخواهم داخل موکب شوم، همان ورودی #علیرضا_قزوه و #عبدالرحیم_سعیدیراد را میبینم، میروم جلو و سلاموعلیکی میکنم... اخیراً نمایشگاه کتاب امسال بود که #عبدالرحیم_سعیدیراد را در غرفه انتشارات «شاعران پارسیزبان» دیدم، انتشاراتی که به همت #قزوه و همراهی یاران باوفایی مانند #سعیدیراد راه افتاده و شعر پارسی را از لابهلای نقشه جغرافیا، از هند و کشمیر تا افغانستان و پاکستان و ازبکستان و تاجیکستان، گرد هم جمع آورده و به بازار نشر سپرده...
داخل که میشوم، #میلاد_عرفانپور را میبینم کنار #ناصر_فیض و #زهیر_توکلی که خداوند پدرش را بیامرزد... خوردهام به «کاروان شاعران»!
امسال هم ۲۲ شاعر توسط دفتر شعر حوزه هنری و به همت #میلاد راهی اربعین شدهاند و در موقفهای مختلف، شعرخوانی دارند، امشب هم در این موکب... بخشی از اینها را #عباس_همتی میگوید، طلبهٔ شاعرِ محجوب و مأخوذبهحیایی که در جایگاه ناقد بیرحم و سختگیر میشود... همین چندروز پیش بود که اولین کتاب شعرش، «عهد» رونمایی شد...
▫️
دوری داخل محوطه موکب میزنم، یکطرف کشتی «سفینةالنجاة» را درست کردهاند زائران میروند رویش و عکس یادگاری میگیرند... ترکیب «کشتی سفینةالنجاة» مثل «سنگ حجرالاسود» یا «شب لیلةالقدر» است، یا سنگ را باید آورد یا حجر را، یا کشتی را یا سفینه را، یا شب را یا لیل را... این ترکیب را اگرچه ذیل «حشو قبیح» دانستهاند، اما به نظر میرسد که امثال «سفینةالنجاة» و «حجرالاسود» و «لیلةالقدر» حکم اسم علم را پیدا کرده و گوینده فارسیزبان، توجهی به معنای مفردات ترکیب ندارد، ازاینروی اگر «حشو ملیح» نباشد، حداقل «حشو قبیح» هم نیست...
▫️
بیرون موکب نماتَرای منحنی بزرگی را نصب کردهاند که آن لحظه نماهنگی از #حسین_ستوده پخش میکند...
«نماتَرای منحنی» چیست؟ معادل فارسی «ویدئووال کِروْ»! خب، به من چه؟ چرا میخندی؟ تکرار کن... تکرار کن، عادت میکنی، دهانت عادت میکند!
همانجا زیر نماتَرا، یک جایگاه در ارتفاع زدهاند که برنامههای مختلفی را ضبط و پخش میکنند، شبشعر امشب هم در همین جایگاه اجرا خواهد شد... دوست داریم بمانیم، اما از برنامه عقب میافتیم...
▫️▫️▫️
عمود بعدی، عمود ۷۰۹ موکب اهالی هند است با عنوان «اهلالله»، موکب بزرگی نیست، چیز خاصی هم برای جلب توجه ندارد، عبور میکنیم...
کمی جلوتر بر سردر موکبی، عکسهای مجموعهای از شهداء نصب شده و بعد هم نوشته «موکب الآذربایجانیین»، با خوشحالی میروم جلو، اما شاید مظلومانهترین و غریبانهترین تصویر اربعین را میبینم، خواهش کرده بودند عکس و فیلم نگیرید! و چه غربتی پشت این درخواست نشسته بود و مایی که قدردان نعمتهای الهی نیستیم...
▫️▫️▫️
به عمود ۷۴۳ میرسیم، «حسین رمزالوحدة»، موکب مفصلی است، کیفیت و استاندارد کارها کمی فراتر از انتظار به نظر میرسد، نشان حرفهای، لباسهای متحدالشکل خادمان مزین به همان نشان موکب، انواع و اقسام خدمات، سازه و ساختمان اساسی و...؛ یک برج پرچم بلند مقابل موکب علم کردهاند و پرچم کشورهای مختلف جهان را بر روی آن نصب کردهاند؛ باکیفیتترین نماترای مسیر را هم اینجا دیدیم، مداحیهای مختلف و بهروز پخش میکرد، جمعیت هم مانند سینمای صحرایی سرباز روی صندلیها نشسته بودند به تماشا... جالب اینکه زیر نماهنگها هم نشان موکب درج شده بود!
اولین جایی بود که دیدم یخها را فالوده کرده بودند و ظرفهای آب را بین این فالوده یخ غرق کرده بودند تا حسابی تگری شود.
رفتم و دوری در موکب زدم، سروگوشی گرداندم، میگفتند چند تن گوشت و دستگاه کبابزن حرفهای آوردهاند و روزانه تا دههزار سیخ کباب میزنند! هم برای آنها که در موکب اتراق میکنند و هم زائران عبوری... دستگاه یخساز و مولد برق(ژنراتور) و انبار بزرگ و... همه حکایت از تدارک گسترده و پشتیبانی اساسی داشت... ردی از نهادها و دستگاههای دولتی هم نمیدیدی... میگفتند از کارخانهداران دستبهخیر تهرانی هستند، هرچند بانی اصلی را نیافتم...
از برج پرچم، گمانم این بود که رویکرد بینالمللی موکب، جدی است، اما هرچه بیشتر گشتم، کمتر نشانی از این رویکرد یافتم، حتی برای ماجرای غزه و لبنان و جنگ اخیر هم آنچنان که توقع بود، چیزی نیافتم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
«نماز برف!»
(بریدهای از کتاب منتشرنشده «با من بیا»؛ تجربیات تبلیغی حجتالاسلام سیدعباس سیدنژاد)
حدود شش سال میشود که در این منطقه تبلیغ میکنم. حالا دیگر همه مرا میشناسند؛ نه اینکه همه دوستم داشته باشند، نه! بعضیها نظر خوبی ندارند. اما چه اهمیتی دارد؟ من باید کارم را بکنم. نه تعریف و تمجید کسی مرا فریب میدهد و نه بدگویی دیگری دلسردم میکند.
این روزها اما آسمان با مردم قهر کرده است؛ یک ماه از پاییز گذشته و هنوز بارانی نباریده؛ کمآبی تابستان محصولاتشان را خشکانده و حالا پاییز بیباران، امیدشان را هم کمجان کرده. بعد از نماز، یکییکی جلو میآیند و میگویند:
«حاجآقا! نماز بارون بخون، دعا کن خدا بارون بفرسته.»
بارها رد میکنم؛ میدانم قبول چنین خواستهای ساده نیست؛ اگر باران بیاید، مردم نگاهشان عوض میشود؛ اگر باران نیاید، چه؟ شاید همان اندک اعتمادی که دارند از بین برود. مبلّغ باید برای هر دو اتفاق آماده باشد، اما اصرارشان آنقدر زیاد میشود که مرا کلافه میکند.
بیست روز از مهر میگذرد، بالاخره استخاره میکنم، خوب میآید. به مردم میگویم چهارشنبه آماده شوند؛ قرار میشود برویم صحرا، نماز باران بخوانیم.
چه جمعیتی! از پیر و جوان، زن و مرد، حتی تازهعروس و دامادی با لباس عروسی؛ یک همدلی عجیبی در فضاست. همه یکصدا دعا میکنند، دلها به هم نزدیک میشود؛ نماز میخوانیم، دعا میکنیم، قربانی میدهیم. همهچیز خوب پیش میرود،
اما در راه بازگشت، دلم غوغاست؛ اگر بارانی نیاید چه؟ میدانم همه توان تحلیل ندارند. برای خیلیها همه چیز ساده است: «نماز خواندیم، پس باران باید بیاید.» اگر نیاید، نگاهها سنگین میشود. شب، وقتی به خانه میرسم، پشت کامپیوتر مینشینم و سایت هواشناسی را باز میکنم. خشکم میزند! نوشته: «جبهه هوای بسیار سرد و بارش سنگین در راه استان است.»
سرما شب را میگیرد، میترسم. میدانم این بارش هیچ ربطی به نماز ما ندارد؛ از قبل در راه بوده. اما چه کسی این را میپذیرد؟
صبح، نماز را میخوانم و با شتاب به حیاط میآیم. باورم نمیشود! همهجا سفید است. برف، آنهم در بیستوپنجم مهر، در آغاز پاییز! همسرم را صدا می زنم:
«بیا ببین، درست میبینم؟»
او هم نگاه میکند، ذوق میکند، میگوید:
«باورم نمیشه! برف اونم این موقع سال؟ اینقدر زیاد؟!»
درختان هنوز سبزند، حتی زردی پاییز به آنها نرسیده، اما زیر سنگینی برف سر خم کردهاند. ساعاتی نمیگذرد که بحران آغاز میشود؛ شاخهها میشکنند، برقها قطع میشود، آبها هم؛ همهجا فلج میشود.
ظهر به مسجد میروم، همه چشمبهراهند، نگاهها عجیب است؛ نه میدانند خوشحال باشند نه ناراحت، نه تشکر کنند نه سرزنش. پیشدستی میکنم و میگویم:
«برادران! این برف ربطی به نماز ما نداره. این جبهه هوای سرد مدتیه که در راه استان بوده. من به اصرار شما نماز خوندم. برید سایت هواشناسی، همهچیز روشنه.»
اما انگار فایدهای ندارد؛ نگاهها، همان نگاههایی است که از آن میترسیدم؛ سنگین، پر از قضاوت. ده روز تمام، در میانه بحران، زیر این نگاهها دوام میآورم. بعضیها در دلشان مرا مسبِّب میدانند، بعضی میگویند «لابد در نماز اشتباهی کرده!»
و من، تنها به این فکر میکنم که کار مبلغ همیشه همین است:
«گاهی میان ایمان و سوءتفاهم، میان امید و ترس، ایستادن روی مرزی باریک…»
✍🏻 #سیدعباس_سیدنژاد
(به گفته دکتر هاشمیان، ایشان اواسط دهه نود از دانشجویان دانشگاه باقرالعلوم در رشته مدیریت راهبردی فرهنگ بودهاند)
▫️@qoqnoos2