eitaa logo
ققنوس
1.3هزار دنبال‌کننده
187 عکس
61 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب (قسمت نوزدهم) «مثل پری که روی علَمت تاب می‌خوره...» هنوز آقا از جای‌شان برنخاسته‌اند که جمعیت از زمین کنده می‌شود، کسی روی پایش بند نیست، آن دیواره کوتاه زیلوپوشیده هم اگرچه به خوبی نقش پدافند غیرعامل را ایفا می‌کند! نمی‌تواند مانع حرکت جمعیت به جلو شود، اما محافظان کارشان را بلدند، عده‌ای مراقب هستند تا جمعیت جلوتر نرود، دوسه‌ نفری هم آقا را دوره می‌کنند تا برخیزند، آقا می‌ایستند، عصا را می‌اندازند گَلِ دست راست‌شان و دست چپ را در امتداد قامت استوارشان بالا می‌کشند، شعارها و فریادهای جمعیت در هم آمیخته شده و هم‌همه‌ای به پا می‌شود... آقا از گوشه راست تا کنج چپ حسینیه را مورد توجه قرار می‌دهند و با لبخندی وداع می‌کنند... محافظان، آقا را همراهی می‌کنند تا از همان درب کوچک جلوی حسینیه خارج شوند، در همین لحظه گروه دیگرِ محافظان شُل می‌کنند و دیگر مانع جمعیت نمی‌شوند... جمعیت در صحن حسینیه، پهن می‌شوند... هر کسی چشم می‌دواند تا آشنایی بیابد یا به آشنایی که از قبل نشان کرده برسد و... چهره‌های مختلف با هم خوش‌وبش می‌کنند، عده‌ای یکدیگر را در آغوش می‌گیرند و دور هر کدام از پیش‌کسوتان یا نام‌داران عده‌ای از جوان‌ترها حلقه زده‌اند... ✳️✳️✳️ از ترس این‌که دیر به قرار برگشت برسم، از همان درب جلوی حسینیه به سرعت می‌زنم بیرون، در راهروی این قسمت چند نفری در حال خارج‌شدن هستند، اما در خروجی مشترک، محوطه جاکفشی‌ها و دستگاه‌های بازرسی ورودی، ازدحام شکل گرفته، لابلای جمعیت را می‌بینم، بعد از کسالتی که عارض شده بود، به سختی و با همراهی دوستان راه می‌رود و با همان حال برای دیدار خودش را رسانده است... قبل از درب خروجی به سمت محوطه باز بیرون حسینیه، روی میز جزوه‌ای از صحبت‌های سال قبل آقا را گذاشته‌اند، قطع و قالب مناسبی دارد، عده‌ای یکی برمی‌دارند و عده‌ای بیش‌تر... عده بیش‌تری هم بی‌توجه خارج می‌شوند! اجازه می‌گیرم و به مرتضی می‌گویم پنجاه نسخه بردارد! ✳️✳️✳️ از نماز جماعت که خبری نیست، مثل سال‌های گذشته! به نظر می‌رسد این امر با توجه به ختم جلسه در آستانه اذان ظهر، از ضعف‌های برنامه‌ریزی مراسم باشد، مگر مصلحت دیگری پشت پرده باشد که ما بی‌خبریم! خاطرم هست پارسال در انتهای حسینیه، جماعت محدودی به امامت حاج شکل گرفته بود! با این وضعیت نماز جماعت، توقع ناهار داشتن که دیگر خیلی نابجاست! غالباً ، بعد از تقاطع ولیعصر محل اقامه نماز شهرستانی‌ها می‌شود و غذاخوری‌های اطراف هم از رستوران تا فلافلی، بسته به جیب و ذائقه، مقصد سدّجوع دوستان... اگر هم حرفه‌ای‌تر باشی یا رفقای تهرانی مرام‌کُشت کنند، ممکن است پایت به باز شود، پاتوق حاج سخت‌پسند و خوش‌ذائقه که جای خالی او هم امسال نمود می‌کرد... ✳️✳️✳️ وارد محوطه باز بیرون حسینیه می‌شوی، جایی که سال‌ها پیش از این، ادامه بود... باز هم جمعیت دو دسته می‌شوند، فلسطینی‌ها سمت راست، کشوردوست‌ها سمت چپ! در همان نقطه تقاطع، گروه‌هایی شکل گرفته است... جمعی دور حاج حلقه زده‌اند و از اجراها گله دارند، هم دارد فرایند انتخاب را برای‌شان شرح می‌دهد! این‌سو دارد مواد لازم برای گزارش ویژه را تأمین می‌کند، همین‌جا دست‌به‌نقد از هرکسی نظرش را جویا می‌شود... لطف‌می‌کند و نظر من را هم جویا می‌شود، پاسخ می‌دهم «خواهم نوشت» و می‌شود همین که دارید می‌خوانید...، هرچند اعتراف می‌کنم خودم گمان نمی‌کردم این‌قدر به درازا بکشد! ✳️✳️✳️ حاج ، مثل همیشه خوش‌تیپ و سرزنده با پالتوی چرمین، از راه می‌رسد، مزاح می‌کنم و می‌گویم: «حاجی شما یکی از انگیزه‌های این جوانان هستید برای مداحی! همین که بزرگ‌ترهای این صنف رو این‌قدر خوش‌تیپ می‌بینند، براشون کافیه!» هم ابراز لطفی می‌کنند و راهی می‌شوند... آن‌طرف‌تر و را می‌بینم که جمعی دورشان حلقه زده‌اند... به می‌رسد، را محکم در آغوش می‌گیرد، از زمین می‌کند و نیم‌دوری می‌زند، یک لحظه یاد این نوحه محرم امسال می‌افتم: «مثل پری که روی علَمت تاب می‌خوره یا کفتری که تو حرمت آب می‌خوره...» تاب می‌خورد و در گوشش غروناله‌ای می‌کند به این مضمون که بگذار زمین، کمرم شکست! به گرمی و با زبان خودشان حال‌واحوال می‌کنند، نوکرتم، خیلی مردی به مولا و... این ایام اغتشاشات ذکر خیر و عده‌ای دیگر را زیاد شنیدیم، از مرام‌شان و غیرت‌شان که کف خیابان‌های تهران، میدان را خالی نگذاشته بودند... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب (قسمت بیستم و پایانی) «در باغ شهادت را نبندید...» ، را می‌بینم که دغدغه را دارد، این فصل معلی قرار است در نیمه اول شعبان به شادی مردم در ایام فرح اهل‌بیت(ع) بپردازد و هم دست راست است برای بستن محتوای برنامه، دنبال قول‌گرفتن از حاج است برای شب میلاد امام حسین(ع) و روز پاسدار، با صحبت می‌کنیم و مثل همیشه با بزرگواری و متانت می‌شنود و با تأملی هم می‌پذیرد... باز هم ابراز محبت می‌کنند و از هدیه‌ای که بچه‌ها برای تجلیل به ایشان داده بودند، تشکر می‌کنند، با آب و تاب برای توضیح می‌دهند که من هدایای زیادی دریافت کردم، اما این تابلو چیز دیگری است... تابلوی خوشنویسی که در وسطش این مصرع نقش بسته: «در باغ شهادت را نبندید» و در اطراف آن چهارده نفر یادداشتی نوشته‌اند و حدود سیصد نفر از مداحان جوان با اثر انگشت‌شان تأیید کرده‌اند... را هم کنار درب خروجی می‌بینم، عجله دارد، برای برنامه معلی و اختبار یا همان شکار سوژه‌ها، عازم سفر هستند، الحمدلله پرانرژی و باانگیزه... هم و هم چندباری تأکید می‌کنند که برای این فصل هم باید بنشینیم و صحبت کنیم، اما ظاهراً هم سر آن‌ها خیلی شلوغ است و هم سر ما... ✳️✳️✳️ مقابل درب خروجی کشوردوست، و ، با هم گرم گرفته‌اند، می‌گوید که با یکی از کارهای خیلی حال کرده است و چندبار گوش داده، هم می‌گوید « داداش! خب این نظرت رو بگو دیگه! همه فقط «سلانه» رو گیر می‌دن! این همه کار دیگه ما خوندیم...» آخرین نفرات هم از یکدیگر پراکنده می‌شوند، تأکید می‌کند که باید با هم بنشینیم و صحبت کنیم و یادآور می‌شوم امروز سال‌گرد آخرین هم‌نشینی است، پارسال، همین روز، همین ساعات، ! ✳️✳️✳️ کشوردوست را می‌روم بالا به سمت جمهوری، بعد هم جمهوری به غرب به سمت ماشین، بلافاصله بعد از گرفتن گوشی با تماس گرفته بودم و قرار بود کنار ماشین یکدیگر را ببینیم... در همین حین، حاج را سر یکی از کوچه‌ها می‌بینم، منتظر همراهان قمی است، از فرصت استفاده می‌کنم و دقایقی درباره اجراهای امسال گپ می‌زنیم، حاج و حاج سوار بر ماشین می‌رسند و همراه‌شان می‌رود... مسیر را ادامه می‌دهم تا ماشین ... و بعد هم بازگشت به مینودر... ✳️✳️✳️ بعدتر (در همان سفر سوریه) حاج‌آقای برایم نقل کردند که بعد از اتمام برنامه خدمت آقا می‌رسند، هم بوده، می‌خواهند را هم بگویند که رفته وسط جمعیت و نمی‌شود... آقا ابراز رضایت کرده بودند از برنامه امسال و خاصةً از اجرای ، سه مرتبه تکرار کرده بودند: «اجراتون خیلی خوب بود» برای چند نفر از مهمانان خارجی تقاضای تبرکی می‌کنند، آقا هم می‌سپارند که هفت عدد چفیه برسانند به که البته دیر می‌رسد و مهمانان رفته‌اند، ایشان هم همراه خودش آورده بود سوریه شاید از آن‌جا بتواند برساند... اخبار و اتفاقات بعد از دیدار کم نبودند، اگر بخواهم به همه آن‌ها بپردازم، حالاحالاها باید این سلسله یادداشت را ادامه دهم که نمی‌دهم!، اما کاش قلم‌های بیش‌تری به گردش دربیاید، ما به این واقعه‌نگاری‌ها نیاز داریم، آیندگان بیش از ما... ✍️ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت هفتم/یک) «حتی تو هم خسته شدی از این شعر!» قبل از دیدار، پیشنهاد داده بود که به یادآوری کنم و آقا که از بنیان‌گذاران این دیدار بوده‌اند، امروز در جلسه حاضر هستند و خوب است یادی از این عزیزان شود... هم در جلسه شورا مطرح کرده بودم و هم صبح که حاج احمد را بیرون بیت دیدم تأکید کردم... هم یادش نرفته: «حضرت آقا! امروز دیدار ماست، افتخار داریم بزرگوارانی از کهن‌کسوتان عرصه ستایش‌گری در جمع ما حاضر هستند...» اما اسم نمی‌برد و می‌گوید باید از همه ایشان تشکر کنم، بزرگواران، کهن‌کسوتان، سادات و... همه تک‌به‌تک... احتمالاً به خاطر ملاحظه حرف‌هایی که برخی از آقایان شورا با این پیشنهاد داشتند... شکرانه تشرف امروز یک صلوات بلند از جمعیت می‌گیرد و شاعر اشعار مجتبی رمضانی را که فراموش کرده بود معرفی کند، یادآور می‌شود: از کرمان... 💠💠💠 در ادامه هم از نفر بعدی دعوت می‌کند: با اشعاری از ، (!)، ... یادم می‌آید برای آخرین جلسه هماهنگی‌های قبل از اجرا که آمد، پای آسانسور، هم‌صحبت شدیم... از کار «میام حرم یا نه» یاد کردم و گفتم القاء این حس شک و تردید که با تکرار یک عبارت صورت گرفته، خیلی خوب از آب درآمده...: «شبا به یاد گنبدت پناه من تسبیح تربتت استخاره می‌کنم... میام حرم یا نه میام حرم یا نه میام حرم یا نه میام حرم یا نه میام حرم یا نه میام حرم یا نه میام حرم یا نه میام حرم یا نه میام حرم یا نه ناگهون تسبیح پاره شد آسمون پر از ستاره شد هیچ‌کسی نمی‌دونه تو این شب طولانی... میام حرم یا نه میام حرم یا نه میام حرم یا نه میام حرم یا نه میام حرم یا نه میام حرم یا نه آقا نگام بارونیه شبیه مردن یه زندونی‌ام خط به روی دیوار... نزار بشه یک‌بار نزار بشه ده‌بار نزار بشه سی‌بار نزار بشه صدبار نزار بشه یک‌سال سیصدوشصت‌وپنج روز سیاه ناگهون دیوار روسیاه شد یه اربعین با مادرم پیاده به کربلا میام حرم یا نه...» گفت این کار را از روی اثری از اقتباس کرده؛ فرزند و دبیر بخش شعر ... که او هم این قالب(فرم) را از یک شاعر ایتالیایی الهام گرفته... بخش‌هایی از شعر را شکسته‌بسته یادش بود و خواند، بعدتر جست‌وجو کردم و‌ یافتمش: «در اطراف خانه من آن‌کس که به دیوار فکر می‌کند، آزاد است آن‌کس که به پنجره، غمگین و آن‌کس که به جست‌وجوی آزادی است، میان چهار دیوار... نشسته می‌ایستد چند قدم راه می‌رود نشسته می‌ایستد چند قدم راه می‌رود نشسته می‌ایستد چند قدم راه می‌رود نشسته می‌ایستد چند قدم راه می‌رود نشسته می‌ایستد چند قدم راه می‌رود نشسته می‌ایستد چند قدم راه می‌رود... حتی تو هم خسته شدی از این شعر! حالا چه برسد به او که نشسته می‌ایستد... نه! افتاد...» گفت کارهای دیگری را هم در همین قالب و با همین فرم انجام داده، اما خودش هم معتقد بود کار متفاوتی شده و هیچ‌کدام مثل این از آب درنیامده‌اند... برایم دایره مطالعه و پی‌گیری و تلاشش جذاب بود، با شیطنتی که از او سراغ داشتم، چنین توقعی نداشتم... بگذریم... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت هفتم/سه) «بشین آقا! بشین آقا!» بعد از آن «آی» کشیده ادامه می‌دهد: «نمی‌ترسيم ما از داغ‌ها و تلخ‌كامی‌ها نمی‌ترسيم ما از های‌وهوی اين حرامی‌ها» باز هم دو بیت را نمی‌خواند: «نمی‌ترسيم از آل‌سگ و از آل‌بوزينه ز دندان‌های برهم‌قفل‌گشته از سر كينه نمی‌ترسيم از چنگال خون‌خوار يهودی‌ها يهودی‌های پنهان‌گشته در پشت سعودی‌ها» و با این بیت ادامه می‌دهد: «برای ما كه معلوم است حقه‌بازی اين‌ها نمی‌ترسيم هرگز از ترقه‌بازی اين‌ها» ظاهراً این همان بیتی است که حاج گفته بود نخواند و‌ خواند... بعد از دیدار در حیاط بیت گلایه می‌کرد که آخر کار خودت را کردی! بیت بعدی را هم رد می‌کند: «نمی‌ترسيم از دشمن، ز تهديد و ز تحريمش اگر دريای خون باشد، نمی‌گرديم تسليمش» و دو بیت بعد را می‌خواند: «نمی‌ترسيم از آتش، كه ما از نسل زهراييم و قطره‌قطره‌قطره ازپی‌هم، موج درياييم كه ما حقيم و هرگز از كف باطل نمی‌ترسيم شهادت افتخار ماست، از قاتل نمی‌ترسيم» حاج می‌گوید: «بنویس! بنویس رضا پشت سر من به‌به می‌گفت!» باز هم دو بیت را رها می‌کند... در واقع او گزیده‌ای از اشعار مختلف را انتخاب کرده برای اجرا و‌ تعهدی برای خواندن کامل اشعار ندارد، در این روش اگرچه هویت و انسجام شعر به‌عنوان یک اثر خلق‌شده توسط شاعر از بین می‌رود، اما شاید بتوان برای اجرا از چنین تعهدی چشم‌پوشی کرد و اجازه داد دست مداح برای انتخاب و ابتکار بازتر باشد و بتواند با انتخاب گل ابیات، اجرای ترکیبی جذاب‌تری داشته باشد که البته در این صورت هم باید چارچوب و‌ اصولی را با دقت رعایت کرد... حذف و اضافه‌های به قدری هست که اشاره به تمام آن‌ها و آوردن حذفیات، متن را از انسجام می‌اندازد و به همین جهت در ادامه، همه این تغییرات را نخواهم آورد... این‌جا یک لحظه به تنظیمات کارخانه برمی‌گردد و به عادت خودش در هیأت، ناگاه با همان شدت و هیجان گفت: «حالا» و بیت بعدی را خواند: «بترسيد از همين بغضی كه عمری در گلو داريم بترسيد از شهادت، چون كه آن را آرزو داريم» صدای به‌به جمعیت به گوش می‌رسد... «سر آل‌يهود، آن روز خواهم ريخت، دادم را بترسيد، آه! اگر آقا دهد حكم جهادم را» در وسط این شعر، سه بیت و‌ تنها سه بیت از شعر شانزده‌بیتی را می‌آورد: «گوش کن خطه سلمان به زبان آمده است صحبت از وعده صادق به میان آمده است مشت اول به سرت محکم و طوفانی بود ساعت حمله‌مان دست سلیمانی بود صحنه عین‌الاسد نقطه بسم‌الله است سیلی اصلی فرمانده‌مان در راه است» و دوباره با تکرار مصرعی که از آن‌جا قطع کرده بود، به ادامه شعر قبلی برمی‌گردد: «بترسيد، آه! اگر آقا دهد حكم جهادم را... چه پيروزی، چه مرگ، آل‌علی خوشبخت خواهد بود بدانيد انتقام ما ز دشمن سخت خواهد بود بدان بيت‌المقدس عاقبت آزاد خواهد شد بقيع آن روز با عشق علی آباد خواهد شد» ابیات پایانی این شعر را هم رها می‌کند تا با حسن استفاده از ذکر نام علی(ع) مجلس را به سرودی که از ابتدا قرار بود خوانده شود منتقل کند: «علی یاعلی، علی یاعلی، علی یاعلی...» فریاد می‌زند: «دست‌ها! من دستت رو ببینم...» و ادامه می‌دهد: «یگانه بانوی علی همیشه پهلوی علی به دنیا اومدی برای دیدن روی علی...» به ناگاه قطع می‌کند: «فرمودند وقت تمام است...، عذر می‌خوام...» از ابتدا قرار بود سرود بخواند که ناگهان زود دیر شد و وقتی برای سرود نماند... نمی‌دانم این‌که در اسامی اعلامی شاعران نام حاج آورده شد، تکرار همان اشتباه خبرگزاری‌ها بود یا آن‌چنان که خبرگزاری دیگری آورده، همین شعر پایانی منظور بوده! قبل از رفتن، با ادبیات متفاوتی خدمت آقا عرض ادب می‌کند: «ما از به شما عرض ادب می‌کنیم، بچه‌محلامون گفتن محضرتون سلام برسونیم و به ادبیات اونا می‌گم آقا ما فدایی شماییم، ببخشید...» آقا هم بی‌جواب نمی‌گذارند: «زنده باشید، موفق باشید، طیب‌الله انفاسکم» نمی‌دانم آن جلو چه اتفاقی می‌افتد، جمعیت نیم‌خیز می‌شوند... صدای آقا به گوش می‌رسد: «بزار بیاد...» عده‌ای دست می‌زنند! یکی صلوات می‌فرستد، حاج احمد پشت جایگاه قرار می‌گیرد و می‌گوید یک صلوات بفرستید... جمعیت انتهای حسینیه فریاد می‌زنند: «بشین آقا! بشین آقا!» از پچ‌پچ‌ها متوجه می‌شوم که علی‌رغم تدبیر محافظان، خودش را به آقا رسانده... اسم شاعران را اصلاح می‌کند و می‌گوید نه و ! البته نمی‌گوید کدام رحیمی؟ یوسف، داود، مهدی، علیرضا یا عباسعلی؟ که همه هستند و همه هم شاعر آیینی! ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت بیست‌وچهارم) «خوش‌مزه‌ترین قرمه‌سبزی جهان!» مدتی این مثنوی تأخیر شد... ما که نویسنده حرفه‌ای نیستیم، غالب اوقات دچار یبوست قلم هستیم و گه‌گاه پیش می‌آید که ناپرهیزی کنیم و سیاهه‌ای به درازا بکشد... تمام تلاشم را کردم صحبت‌های آقا را تا فاصله مطلوبی، قبل از انتخابات به اتمام برسانم... اما با پایان بیانات آقا، جوهر قلم من هم خشکید... انتخابات به اتمام رسید، ده‌ها اتفاق ریزودرشت دیگر رقم خورد، رمضان هم سر رسید، اما... چندین بار صفحه این قسمت را باز کردم، بالاوپایینش کردم، دو کلمه کم‌وزیاد کردم و‌ خارج شدم! 💠💠💠 من هنوز در آن روز رویایی مانده‌ام... شراب طهور کلماتش به پایان رسید، اما عطش ما فروکش نکرد... کوتاه‌تر از همیشه بود، حداقل من این‌گونه احساس کردم... برخلاف همه سال‌های پیشین، این‌بار کلاس فقط یک درس داشت... استاد از اول هم طی کرده بود: «من یک مطلبی را آماده کرده‌ام درباره مسأله‌ «جهاد تبیین»... بحث من امروز این است؛ حالا هر مقداری که توانستیم و وقت بود.» یک موضوع واحد، کوتاه‌تر از همیشه... حس می‌کردم یک مظلومیتی در لابه‌لای اقتدار همیشگی کلمات، خودش را مخفی کرده... بگذاریم و بگذریم... باشد برای بعد... 💠💠💠 جمعیت به سمت جایگاه هجوم برده‌اند و‌ من در حال جمع‌کردن کاغذها و بساط خودم هستم، جمع می‌کنم و سعی دارم سریع‌تر بزنم بیرون و خودم را به گوشی برسانم، اما نمی‌شود... همین که بلند می‌شوم، تور می‌شوم! ایستادن همان و توقف همان... از گوشه‌وکنار، هر کدام به لهجه‌ای از شهرهای مختلف، یکی‌یکی نزدیک می‌آیند و گاه گله دارند و گاه نقد و نظری... چرا فلانی خواند و دیگری نخواند، چرا از استان ما کسی نخواند و از استان دیگری، هرسال می‌خوانند و... از این‌دست سؤال‌ها... سعی می‌کنم عجله خودم را بروز ندهم، تا می‌شود با صبوری بشنوم و‌ اگر پاسخی بود، بیان کنم... از صحن حسینیه که می‌زنم بیرون، سرم را بلند نمی‌کنم تا در تور چشمان یکی دیگر گرفتار نشوم...، عده‌ای داخل برای نماز جماعت آماده می‌شوند و عده‌ای هم مانند من در مسیر خروج از حسینیه هستند... خروجی حسینیه به خیابانی است که بخشی از خیابان آذربایجان بوده و الآن داخل محوطه بیت قرار گرفته...، منتهی به این درب، هنگام خروج، خیلی منظم و مرتب، سبدهای بزرگ پلاستیکی زردرنگی را روی هم چیده‌اند که بوی قرمه‌سبزی داخل آن‌ها مستت می‌کند... چه بسیار دیدارهایی که مردم از شهرهای دور آمده بودند و سر ظهر گرسنه برگشته بودند؛ سید مظاهر گفته بود از چندماه پیش، همه دیدارهایی که به ظهر ختم شوند، پذیرایی ناهار برقرار است... ظاهراً دستور آقاست... و چه دستور خوش‌مزه‌ای! دستور پخت خوش‌مزه‌ترین قرمه‌سبزی جهان! غذا را می‌گیرم و می‌زنم بیرون... 💠💠💠 بیرون حسینیه حلقه‌ها درحال‌شکل‌گرفتن است... دور هر بزرگ‌تری و یا چهره‌تری، جمعی حلقه می‌زنند و از همین حالا نقد و بررسی اجراها شروع می‌شود... فرصتی برای این حرف‌ها ندارم، باید سریع‌تر مقدمات نشست را فراهم کنیم، نگرانی اصلی‌ام حضور اساتید است، حاج که به خاطر امتحانات دکترا اصلاً نیامده تهران، حاج و حاج شیخ قول داده‌اند که خواهند آمد، حاج و حاج هم که از بزرگ‌ترهای عضو جلسه هستند و‌ خودشان میزبان... اما بازهم ازشان قول حضور گرفته‌ام... با این حساب چهار نفر از اعضای اصلی تصمیم‌گیری برای اجراهای دیدار قول داده‌اند که بیایند، هم جواب را در آب‌نمک خوابانده بود و امیدوار بودم که سری بزند... 💠💠💠 حاج را می‌بینم و می‌چسبم تا جایی نرود و خاطرم جمع باشد که خواهد آمد... در همین حین سر می‌رسد و شیرجه می‌رود که دست را ببوسد، بعد هم خودش را لوس می‌کند... همان‌جا گوشش را می‌پیچد که مگر قرار نبود آن بیت را نخوانی؟ هم بلافاصله می‌گوید غلط کردم! حاج هم که مثل همیشه حسابی تیپ زده و این‌بار یک پیراهن طرح‌دار خاص بر تن دارد، تلاش می‌کند رأی را بزند؛ می‌گوید الآن چه وقت جلسه است! من هم رویم را سفت می‌کنم و می‌گویم شما هم تشریف بیاورید... همراه تا درب خروجی می‌آیم، گوشی را از بچه‌های حفاظت می‌گیرم و می‌زنیم بیرون... گوشی پشت هم زنگ می‌خورد، نگران و‌ مضطرب، از بسته‌بودن درب محل نشست مستأصل است... تلفنی آرامَش می‌کنم و بلافاصله شروع می‌کنم به زنگ‌زدن... خاطرجمع می‌شوم که نخواهد رفت؛ حالا باید هم پی‌گیر حاج‌آقای و باشم، هم اعضای جلسه و هم بازشدن درب محل نشست... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2