حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب
(قسمت نوزدهم)
«مثل پری که روی علَمت تاب میخوره...»
هنوز آقا از جایشان برنخاستهاند که جمعیت از زمین کنده میشود، کسی روی پایش بند نیست، آن دیواره کوتاه زیلوپوشیده هم اگرچه به خوبی نقش پدافند غیرعامل را ایفا میکند! نمیتواند مانع حرکت جمعیت به جلو شود، اما محافظان کارشان را بلدند، عدهای مراقب هستند تا جمعیت جلوتر نرود، دوسه نفری هم آقا را دوره میکنند تا برخیزند، آقا میایستند، عصا را میاندازند گَلِ دست راستشان و دست چپ را در امتداد قامت استوارشان بالا میکشند، شعارها و فریادهای جمعیت در هم آمیخته شده و همهمهای به پا میشود... آقا از گوشه راست تا کنج چپ حسینیه را مورد توجه قرار میدهند و با لبخندی وداع میکنند... محافظان، آقا را همراهی میکنند تا از همان درب کوچک جلوی حسینیه خارج شوند، در همین لحظه گروه دیگرِ محافظان شُل میکنند و دیگر مانع جمعیت نمیشوند... جمعیت در صحن حسینیه، پهن میشوند... هر کسی چشم میدواند تا آشنایی بیابد یا به آشنایی که از قبل نشان کرده برسد و... چهرههای مختلف با هم خوشوبش میکنند، عدهای یکدیگر را در آغوش میگیرند و دور هر کدام از پیشکسوتان یا نامداران عدهای از جوانترها حلقه زدهاند...
✳️✳️✳️
از ترس اینکه دیر به قرار برگشت برسم، از همان درب جلوی حسینیه به سرعت میزنم بیرون، در راهروی این قسمت چند نفری در حال خارجشدن هستند، اما در خروجی مشترک، محوطه جاکفشیها و دستگاههای بازرسی ورودی، ازدحام شکل گرفته، لابلای جمعیت #محمود_امامی را میبینم، بعد از کسالتی که عارض شده بود، به سختی و با همراهی دوستان راه میرود و با همان حال برای دیدار خودش را رسانده است...
قبل از درب خروجی به سمت محوطه باز بیرون حسینیه، روی میز جزوهای از صحبتهای سال قبل آقا را گذاشتهاند، قطع و قالب مناسبی دارد، عدهای یکی برمیدارند و عدهای بیشتر... عده بیشتری هم بیتوجه خارج میشوند! اجازه میگیرم و به مرتضی میگویم پنجاه نسخه بردارد!
✳️✳️✳️
از نماز جماعت که خبری نیست، مثل سالهای گذشته! به نظر میرسد این امر با توجه به ختم جلسه در آستانه اذان ظهر، از ضعفهای برنامهریزی مراسم باشد، مگر مصلحت دیگری پشت پرده باشد که ما بیخبریم! خاطرم هست پارسال در انتهای حسینیه، جماعت محدودی به امامت حاج #سعید_حدادیان شکل گرفته بود!
با این وضعیت نماز جماعت، توقع ناهار داشتن که دیگر خیلی نابجاست! غالباً #مسجد_جامع_جمهوری، بعد از تقاطع ولیعصر محل اقامه نماز شهرستانیها میشود و غذاخوریهای اطراف هم از رستوران تا فلافلی، بسته به جیب و ذائقه، مقصد سدّجوع دوستان...
اگر هم حرفهایتر باشی یا رفقای تهرانی مرامکُشت کنند، ممکن است پایت به #هفت_خوان_شاندیز باز شود، پاتوق حاج #علی_انسانی سختپسند و خوشذائقه که جای خالی او هم امسال نمود میکرد...
✳️✳️✳️
وارد محوطه باز بیرون حسینیه میشوی، جایی که سالها پیش از این، ادامه #خیابان_آذربایجان بود... باز هم جمعیت دو دسته میشوند، فلسطینیها سمت راست، کشوردوستها سمت چپ! در همان نقطه تقاطع، گروههایی شکل گرفته است... جمعی دور حاج #مرتضی_طاهری حلقه زدهاند و از اجراها گله دارند، #حاج_مرتضی هم دارد فرایند انتخاب را برایشان شرح میدهد! اینسو #امیرحسین_کسایی دارد مواد لازم برای گزارش ویژه #فارس را تأمین میکند، همینجا دستبهنقد از هرکسی نظرش را جویا میشود... لطفمیکند و نظر من را هم جویا میشود، پاسخ میدهم «خواهم نوشت» و میشود همین که دارید میخوانید...، هرچند اعتراف میکنم خودم گمان نمیکردم اینقدر به درازا بکشد!
✳️✳️✳️
حاج #احمد_واعظی، مثل همیشه خوشتیپ و سرزنده با پالتوی چرمین، از راه میرسد، مزاح میکنم و میگویم: «حاجی شما یکی از انگیزههای این جوانان هستید برای مداحی! همین که بزرگترهای این صنف رو اینقدر خوشتیپ میبینند، براشون کافیه!» #حاج_احمد هم ابراز لطفی میکنند و راهی میشوند...
آنطرفتر #عبدالرضا_هلالی و #میثم_مطیعی را میبینم که جمعی دورشان حلقه زدهاند... #محسن_عراقی به #مهدی_رسولی میرسد، #مهدی را محکم در آغوش میگیرد، از زمین میکند و نیمدوری میزند، یک لحظه یاد این نوحه محرم امسال #مهدی میافتم: «مثل پری که روی علَمت تاب میخوره یا کفتری که تو حرمت آب میخوره...» #مهدی تاب میخورد و در گوشش غرونالهای میکند به این مضمون که بگذار زمین، کمرم شکست! به گرمی و با زبان خودشان حالواحوال میکنند، نوکرتم، خیلی مردی به مولا و... این ایام اغتشاشات ذکر خیر #محسن و عدهای دیگر را زیاد شنیدیم، از مرامشان و غیرتشان که کف خیابانهای تهران، میدان را خالی نگذاشته بودند...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
به جرم «مداحاهلبیتبودن»
چندخطی برای حاج سعید...
نه امروز که ورقهای تاریخ، آذر۸۴ را نشانمان میدهند، برای روزهای حضور و فعالیت #سعید_حدادیان در دانشگاه تهران... نشریه دانشجویی #خط آن روزها برای خودش اعتباری داشت بین دانشجویان:
«منظره فضای سبز ضلع شمالی مسجد دانشگاه تهران بهقدری زيباست كه در تمام فصلها بهويژه بهار سعی میكنم حتماً تنگ غروب دقايقی رو محوش باشم. وقتی يکساعت مونده به غروب آفتاب تمام اين محوطه تبديل به يک پرندهزار میشه، دلم گُر میگيره برای پرواز. اونوقت گاهی با نگاه به كتيبههای حاشيه بيرونی مسجد مخصوصاً وقتی به «ما خلقت هذا باطلا» میرسم توحيد دلم گل میكنه.»
اینها بخشی از یادداشت آن روزهای حاج سعید حدادیان است در نشریه دانشجویی «خط»، درست هیجدهسال پیش!
سالهاست که #مسجد_دانشگاه_تهران، به حضور #حاج_سعید در عرفه و اعتکافش میبالد... از همان سالهای حضور حاجآقای #ابوترابی در دانشگاه...
و البته این انس حضور، به مسجد دانشگاه ختم نمیشود:
«يه چرخی دور حوض زدم و روی نيمكت مقابل حوض نشستم. قامت سترگ دانشكده فنی از بالای درختا سردرآورده بود و تكنولوژی رو به رخ طبيعت میكشيد. اگرچه من هم دوستدار دانشكده فنی و درسای اين تيپیام ولی از دست اين ساختمون كلافهام، چون زودتر از همه خورشيد رو از پرندههای غروب من میگيره!»
یادش بخیر روزگار وبلاگ و کلوپ، اولین فردرسانهها در دوران وبِتو! پا به عرصه وجود گذاشتند... و چه خوب که آرشیو صفحات برخی از آنها تا امروز باقی مانده و میشود رفت مثلاً سراغ «قاصدکهای سوخته» (سرودهها و یادداشتهای سعید حدادیان) در آنروزها... و این نوشتهها را مرور کرد...
از سال ۷۹ تا همین سال گذشته، یکی از همایشهای ادبی که قریب به بیست دوره مداومت و استمرار داشته، همایش «سوختگان وصل» بوده که نام سعید حدادیان بر تارک آن بهعنوان بانی و دبیر در این سالها نشسته است:
«حالا به این مستطیل بزرگی میرسم که مقابلم قرار داره. درست همونجایی که سال ۷۹ با بروبچهها دور هم مینشستیم و شعر میخوندیم. همونجایی که اولین جلسههای انجمن شعر رو برگزار کردیم...
از همین سنگنوشته بزرگی که مقابلم قرار گرفته میفهمم که خدا برای شب تولدم سنگ تموم گذاشته...
اینجا همونجایی که جمع میشدیم و شعر میخوندیم اینجا همونجایی که تصمیم گرفتیم اولین برنامه «سوختگان وصل» رو برگزار کنیم. حالا اینجا یه یادبود برای شهداء گذاشتن، روی این سنگ نوشتهای زیباست که به من داره مژده شهادت میده: «و من المؤمنین رجال صدقوا...!»»
نوزده دوره دبیر همایشی تخصصی در حوزه شعر و ادبیات پایداری و مسؤول دفتر ادبیات و هنر نهاد رهبری در دانشگاه تهران باشی و بیش از ۲۲جلد کتاب را به سرانجام برسانی... بعد برای تدریس «تحلیل متون نظم پایداری» در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، مورد شماتت قرار بگیری!
شاعر باشی، نغمهسرای باشی، سالها حلقه شعر برپا کرده باشی، بیستسال همایش تخصصی ادبی را برپا و دبیری کرده باشی، خودت در میدان جنگ شاهد و دارای تجربهزیسته اختصاصی باشی، سالها مشغول تحصیل و پژوهش باشی، مدرک دکترا هم داشته باشی و اینگونه مورد هجمه قرار بگیری، به جرم «مداح اهلبیت بودن»، چیزی جز خباثت و دیکتاتوری رسانهای نیست...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت بیستوپنجم)
«غنیسازی دیداریوم!»
قسمت بیستوچهارم که بعد از وقفهای منتشر شد، واکنشهای مختلفی در پی داشت،
حاجآقای #صابری_تولایی در گروه #رسالات با ملاحت و ظرافت، مدح شبیه ذمّی داشتند:
«غنیسازی اورانیوم شنیدید؟
این غنیسازی دیداریومه 😊
داره مثل عملیات والفجر میشه
۱، ۲، ۳، ۴، ۵ و... ادامه داره...»
عزیزی به «یبوست قلم» معترض بود که این واژههای بیتربیت از کجا آمدهاند!
برادر عزیزم شیخ #محمدعلی_رضاپور از بندی که گذاشتم و گذشتم، نگذشته بود:
«من مدتی است نگران همان مظلومیتم که گذاشتید و گذشتید... و چهقدر احساس گناه تمام وجودم را فراگرفته که گویا پسر فاطمه از ما دلگیر است...»
💠💠💠
محوطه مقابل بازرسی، همانجا که گوشیها را تحویل داده بودیم، بالاوپایین میروم و اسپند روی آتشم...
درب محل نشست همچنان بسته است، جمع احباب اندکاندک به محل قرار رسیدهاند و #میثم منتظر خبر من است...
زنگ پشت زنگ... اما کسی برنمیدارد... لابهلای تماس با #سید_مظاهر و #مصطفی، یکیدوبار هم به جوادآقای #محمدزمانی و حاج #احمد_واعظی زنگ میزنم... دیگر امیدی به آمدن آنها ندارم، بیشتر نگران جمع بچهها هستم و بازشدن درب محل نشست...
این وسط هرکدام از بچهها هم که خارج میشوند را به نبش آذربایجان هدایت میکنم...
💠💠💠
در این بین #مهدی_رسولی هم از راه میرسد، گپوگفت کوتاهی میکنیم... با خنده و شوخی، کمی چهرهاش را لوس میکند و میگوید قول مصاحبه کوتاهی به خامنهایداتآیآر دادهام، برم تا همین بغل و برمیگردم!
آنطرف کوچه جمع مهمانان لبنانی ایستادهاند و سیگار است که پشت سیگار، به آتش میکشند!
جوانی نورانی با کمی فاصله از آن جمع ایستاده، به طرف ما میآید، #حاج_مهدی معرفیاش میکند: «پسر #حاج_عماد، برادر #جهاد»
💠💠💠
#مجتبی_رمضانی هم که حسابی از جلسه امروز سرخوش است، ایستاده و منتظر است برای هماهنگی برگشت و...، پرواز کرمان دارد و به جلسه نمیرسد... یکطرف او زنگ میزند و یکطرف من... و هر دو از خبری که ساعتی بعد همه چیز را به هم خواهد ریخت، بیخبریم...
#میثم حسابی شاکی است، میگوید حداقل بیایید اینجا خودتان جواب ملت را بدهید...
آنقدر شماره #مصطفی و #سید_مظاهر را یکدرمیان گرفتهام، شستم درد گرفته! همراه #حاج_مرتضی راهی میشویم، در راه #حاج_مرتضی با شماره ثابت دفتر تماس میگیرد، پشت خط یکی میگوید بعد از دیدار، هنوز برنگشتهاند...
تا برسیم، چند نفری کنار جدولهای جوی آب کنار خیابان قورمهسبزی را زده بودند بر بدن... چند نفری هم ظاهراً با کمی ناراحتی رفته بودند؛ #اسلام_میرزایی و #هادی_خادم_الحسینی همراه با استاد #کلامی_زنجانی راهی قم شده بودند...
💠💠💠
بالاخره تلفن جواب میدهد و درب ساختمان بعد از یکساعت باز میشود...
بچهها جاگیر میشوند و جلسه شکل میگیرد... جمع خوبی حاضر هستند، #ابوذر_روحی، #مجتبی_سرگزی_پور و #محمدجواد_جامعی هم اولینبار است که در نشست حاضرند...
از آن روز خیلی گذشته، به گمانم #مصطفی_مروانی قرآن را میخواند، بچهها هم تا میتوانند همراهیاش میکنند، البته با چاشنی شوخی و مزاح...
#حاج_مرتضی شروع میکند، جمعبندیاش از جلسه مثبت است، آخرش میگوید: «خلاصه امروز حضرت آقا از جلسه شنگول بود!»
💠💠💠
هنوز جلسه خیلی جلو نرفته که حاج #سعید_حدادیان و پشت سرش حاج #حسین_هوشیار وارد جلسه میشوند؛ ظاهراً بعد از دیدار همدیگر را دیدهاند و با دعوت #حاج_حسین تشریف آوردهاند به نشست...
با رفتن #حاج_مرتضی، جلسه دست #حاج_سعید است، گفتوگوها گرم شده و بچهها یکبهیک میگویند و میشنوند...
وسط جلسه، #مهدی_رسولی با ایماء و اشاره، خبر انفجار کرمان را میدهد... از جلسه میزنم بیرون و بلافاصله با #امیر_اشرفی تماس میگیرم، از حدود سی شهید خبر میدهد، بعدتر میفهمم که این، آمار انفجار اول است...
از حال بچهها میپرسم، میگوید همه خوب هستند، اما دیری نمیکشد که پیامک میدهد:
«عادلم رفت»
و من در جواب فقط یک «یا زهراء...» میتوانم بنویسم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت پایانی)
«با حاج سعید در فِدِرا»
خبر واقعه کرمان بین جلسه میپیچد... در هالهای از غم و ابهام و اضطراب جلسه ادامه دارد... خبر #عادل که میرسد، غم و اندوه مضاعف میشود، اگرچه در آن لحظه خیلیها هنوز نمیشناسندش... همه شیرینی دیدار و شادی روز میلاد به هم میریزد... اخبار و آمار ضدونقیض به طور طبیعی تا چند ساعت اول بعد از واقعه، ادامه دارد...
💠💠💠
یکی میگوید یادتان هست! روز شهادت حاج قاسم هم الیالحبیب داشتیم... راست میگوید... و چه روز عجیبی بود... چه نماز صبحی بود، صبحی که دقایقی قبل از هنگامه اذان، آن خبرِ همچنان باورنکردنی در رسانهها منتشر شد... در مسجد سرچشمه بودم... نفهمیدم نماز را چگونه به پایان رساندم...
💠💠💠
به هر ترتیب این نشست هم به پایان میرسد و بچهها راهی میشوند، عده کمتری صبر میکنند تا اذان بشود، نماز مغرب را بخوانند و بعد بروند... ما هم که به رسم ادب باید صبر کنیم تا آخرین نفر... همه رفتهاند، من ماندهام و حاج #سعید_حدادیان و #محسن_محمدی_پناه...
از درب ساختمان بیرون میزنیم، در حالیکه هر کداممان یکی از این زیلوهای سجادهای که دستپخت جدید #ماهد است، مانند موشک دوشپرتاب استینگر، به یادگار از این جلسه در دست داریم...
#حاج_سعید قصد خانه را دارد، میگویم ماشین من هست، اما کمی پیادهروی دارد، قبول میکند... سهنفری، پیاده راهی میشویم... خیابان دانشگاه را تا جمهوری بالا میرویم و بعد هم به سمت شرق، دو ضلع مستطیل را پیاده گز میکنیم تا به ماشین برسیم... #حاج_سعید در راه از دیدار میگوید، از اجراها، از خاطرات، از اساتید، از... بیوقفه و پرجذبه با همان صدای حجیم و لهجه تهرانی.
در این بین با #محمدحسین تماس میگیرد و با لحن پدرانه، به گمانم از نبودنش گلایه میکند و گزارشی از دیدار میدهد. رابطه پدرپسریشان همیشه برایم جالب توجه بوده... همین که امثال #حاج_سعید فرزندشان را در طریق پدر حفظ کردهاند جای ستایش دارد، ولو در سبک و سیاق دیگری...
💠💠💠
سوار ماشین میشویم، روی نقشه نزدیکترین نقطهای که به خانه #حاج_سعید به ذهنم میرسد، خانه مداحان است، در راه مقصد را میزنم و حرکت میکنیم...
تلفنش زنگ میخورد، #حمید_رضوانی است، تحلیل خودش را از دیدار ارائه میدهد، صدایش کموزیاد به گوش میرسد، #حاج_سعید بخشی را میپذیرد و بخشی را هم نه...
میرسیم به سر خیابان #مشکی، میگوید بپیچ سمت راست و روبهروی خیابان استقلال میگوید همینجا بزن کنار... در بهت و حیرت در #ساندویچی_فِدِرا مهمانمان میکند! از این ساندویچیهای قدیمی که باید گوشه مغازه، روی لبه چوبی کنار دیوار، سرپا نوشجان کنی!
بعدتر #مرتضی میگوید #فدرا معروفترین ساندویچی محله فخرالدوله تا سرچشمه است؛ #حاج_سعید چنان با آبوتاب از کیفیت فدرا تعریف میکند که احساس میکنی در بهترین رستوران تهران، قرار است باکیفیتترین غذای آن شب را میل کنی...
سه عدد یونانی سفارش میدهد و تا ساندویچها آماده شوند، یک پرس سالاد اولویه هم دستگرمی میگیرد تا در این فاصله، بیکار نمانیم! معلوم است زیاد به اینجا رفتوآمد دارد، با بچههای مغازه، کَل آبی و قرمز راه میاندازد و فضا را دست میگیرد...
💠💠💠
هنگام خروج، #حاج_سعید چند ساندویچ را هم که برای خانه سفارش داده میگیرد و سوار ماشین میشویم...
به سمت منزل، باید برویم سمت مجلس و از پایین دور بزنیم، حاج سعید میگوید هفت شهید مجلس را طواف میکنیم...
از آنجا به سرچشمه میروم، مراسم بزرگداشت روز زن و میلاد حضرت زهراء(س) است... داخل تالار که میشوم، #سیداحمدعبودتیان که روی سن میکروفوندردست مجلس را اداره میکند، همین که چشمانش به درب میافتد، با تسلیت شهادت #عادل خیرمقدم میگوید...
برگزیدگان مهرواره هم نرمنرمک از دیدار رییس مجلس برمیگردند به سرچشمه و برخی وارد تالار میشوند، #علی هم میرسد... همان انتهای تالار در عوالم خودم هستم، #مرتضی یکطرف و #علی هم طرف دیگر نشستهاند... عجب روز عجیبی بود...
از صبح که در خیابان کشوردوست با خانواده خداحافظی کردیم، تا الآن ندیدمش، مثلاً روز زن بوده...
💠💠💠
از همان روز گفتوگوها درباره دیدار گرم است، در جمع همرزمان هم نظرات مختلف است:
#جواد_قربانپور:
«افول اجراها امروز در بیت رهبری تأسفبار بود، تأسفاً شدیداً.»
#سیدرضا_نریمانی:
«به نظرم دیدار امسال اتفاقاً خیلی خوب بود، طلایی بود، هم اجراها و هم سرود همخوانی.»
حاج #محمدرضا_بذری:
«...اجراها عالی بود، بهجز یکیدوتا اجرا، اشعار و مضمون در اوج بود...»
#محمدجواد_جامعی:
«...حیف که حلاوت این دیدار هم برای آقا و هم برای مداحان با قضیه کرمان تلخ شد.»
و میرویم تا سال بعد و دیداری دیگر... و تو تلاش میکنی شاید فیض دیدار امتداد بیشتری یابد...
تمام
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2