حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت هفتم/سه)
«بشین آقا! بشین آقا!»
بعد از آن «آی» کشیده ادامه میدهد:
«نمیترسيم ما از داغها و تلخكامیها
نمیترسيم ما از هایوهوی اين حرامیها»
باز هم دو بیت را نمیخواند:
«نمیترسيم از آلسگ و از آلبوزينه
ز دندانهای برهمقفلگشته از سر كينه
نمیترسيم از چنگال خونخوار يهودیها
يهودیهای پنهانگشته در پشت سعودیها»
و با این بیت ادامه میدهد:
«برای ما كه معلوم است حقهبازی اينها
نمیترسيم هرگز از ترقهبازی اينها»
ظاهراً این همان بیتی است که حاج #مرتضی_طاهری گفته بود نخواند و خواند... بعد از دیدار در حیاط بیت #حاج_مرتضی گلایه میکرد که آخر کار خودت را کردی!
بیت بعدی را هم رد میکند:
«نمیترسيم از دشمن، ز تهديد و ز تحريمش
اگر دريای خون باشد، نمیگرديم تسليمش»
و دو بیت بعد را میخواند:
«نمیترسيم از آتش، كه ما از نسل زهراييم
و قطرهقطرهقطره ازپیهم، موج درياييم
كه ما حقيم و هرگز از كف باطل نمیترسيم
شهادت افتخار ماست، از قاتل نمیترسيم»
حاج #رضا_بذری میگوید: «بنویس! بنویس رضا پشت سر من بهبه میگفت!»
#محسن باز هم دو بیت را رها میکند... در واقع او گزیدهای از اشعار مختلف را انتخاب کرده برای اجرا و تعهدی برای خواندن کامل اشعار ندارد، در این روش اگرچه هویت و انسجام شعر بهعنوان یک اثر خلقشده توسط شاعر از بین میرود، اما شاید بتوان برای اجرا از چنین تعهدی چشمپوشی کرد و اجازه داد دست مداح برای انتخاب و ابتکار بازتر باشد و بتواند با انتخاب گل ابیات، اجرای ترکیبی جذابتری داشته باشد که البته در این صورت هم باید چارچوب و اصولی را با دقت رعایت کرد...
حذف و اضافههای #محسن به قدری هست که اشاره به تمام آنها و آوردن حذفیات، متن را از انسجام میاندازد و به همین جهت در ادامه، همه این تغییرات را نخواهم آورد...
اینجا یک لحظه #محسن به تنظیمات کارخانه برمیگردد و به عادت خودش در هیأت، ناگاه با همان شدت و هیجان گفت: «حالا» و بیت بعدی را خواند:
«بترسيد از همين بغضی كه عمری در گلو داريم
بترسيد از شهادت، چون كه آن را آرزو داريم»
صدای بهبه جمعیت به گوش میرسد...
«سر آليهود، آن روز خواهم ريخت، دادم را
بترسيد، آه! اگر آقا دهد حكم جهادم را»
در وسط این شعر، #محسن سه بیت و تنها سه بیت از
شعر شانزدهبیتی #امیرحسین_آکار را میآورد:
«گوش کن خطه سلمان به زبان آمده است
صحبت از وعده صادق به میان آمده است
مشت اول به سرت محکم و طوفانی بود
ساعت حملهمان دست سلیمانی بود
صحنه عینالاسد نقطه بسمالله است
سیلی اصلی فرماندهمان در راه است»
و دوباره با تکرار مصرعی که از آنجا قطع کرده بود، به ادامه شعر قبلی برمیگردد:
«بترسيد، آه! اگر آقا دهد حكم جهادم را...
چه پيروزی، چه مرگ، آلعلی خوشبخت خواهد بود
بدانيد انتقام ما ز دشمن سخت خواهد بود
بدان بيتالمقدس عاقبت آزاد خواهد شد
بقيع آن روز با عشق علی آباد خواهد شد»
ابیات پایانی این شعر را هم رها میکند تا با حسن استفاده از ذکر نام علی(ع) مجلس را به سرودی که از ابتدا قرار بود خوانده شود منتقل کند:
«علی یاعلی، علی یاعلی، علی یاعلی...»
فریاد میزند:
«دستها! من دستت رو ببینم...»
و ادامه میدهد:
«یگانه بانوی علی
همیشه پهلوی علی
به دنیا اومدی برای دیدن روی علی...»
به ناگاه قطع میکند:
«فرمودند وقت تمام است...، عذر میخوام...»
از ابتدا قرار بود #محسن_عراقی سرود بخواند که ناگهان زود دیر شد و وقتی برای سرود نماند...
نمیدانم اینکه در اسامی اعلامی شاعران نام حاج #حسین_سازور آورده شد، تکرار همان اشتباه خبرگزاریها بود یا آنچنان که خبرگزاری دیگری آورده، همین شعر پایانی منظور بوده!
قبل از رفتن، با ادبیات متفاوتی خدمت آقا عرض ادب میکند:
«ما از #محله_شهید_ابراهیم_هادی به شما عرض ادب میکنیم، بچهمحلامون گفتن محضرتون سلام برسونیم و به ادبیات اونا میگم آقا ما فدایی شماییم، ببخشید...»
آقا هم بیجواب نمیگذارند:
«زنده باشید، موفق باشید، طیبالله انفاسکم»
نمیدانم آن جلو چه اتفاقی میافتد، جمعیت نیمخیز میشوند... صدای آقا به گوش میرسد: «بزار بیاد...» عدهای دست میزنند! یکی صلوات میفرستد، حاج احمد پشت جایگاه قرار میگیرد و میگوید یک صلوات بفرستید... جمعیت انتهای حسینیه فریاد میزنند: «بشین آقا! بشین آقا!»
از پچپچها متوجه میشوم که علیرغم تدبیر محافظان، خودش را به آقا رسانده...
#حاج_احمد اسم شاعران را اصلاح میکند و میگوید #رجبی نه و #رحیمی! البته نمیگوید کدام رحیمی؟ یوسف، داود، مهدی، علیرضا یا عباسعلی؟ که همه #رحیمی هستند و همه هم شاعر آیینی!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت هشتم/یک)
«آنان که هرگز خم نشدند جز در رکوعشان!»
#حاج_احمد با حسن سلیقه، در هر بخش از اجرا یکی از مناسبتها را مورد توجه قرار میدهد و این بار روز زن را:
«به محضر همه بانوان، مادران و زنان این سرزمین، عرض ادب میکنم» بعد هم بانوان حاضر در جلسه را به نمایندگی از تمام بانوان کشور مورد خطاب قرار داده و تبریک ویژه این روز را به آنان میرساند و متقابلاً از جانب آنها محضر آقا... و سپس با شعر زیبایی از #سید_محمدجواد_شرافت، تصاویری از حاج #قاسم را مقابل چشمانمان میآورد که از مادری حضرت زهراء در جنگ میگفت و پیوندی زیبا برقرار میکند با حضرت زهراء(س) و مادران شهداء و روز مادر:
«از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
در محضر مادر شهیدان، بااشک
از مادری حضرت زهراء میگفت»
بعد هم «به روح بلند حاج قاسم، همه شهداء، امام شهداء یک صلوات دیگری» از جمعیت میگیرد و دعوت میکند: «از #سید_حجازی از #کشور_عزیز_لبنان... امروز مفتخریم عزیزانی از #عراق، #لبنان، #بحرین و #کویت مهمانان برنامه ما هستند...»
#سید_حجازی را بهعنوان خواننده نسخه عربی #سلام_فرمانده در لبنان معرفی میکند و شاعران اجرای امروز را هم #نور_آملی و #غریفی...
💠💠💠
#نور_آملی را در آخرین سفر لبنان دیدهام و با هم جلساتی داشتهایم، اهل مطالعه و تحقیق، علاقهمند به حکمت و عرفان، تشنه حقیقت... در آن سفر مشتاقانه صحبتهای استاد #عابدینی را دنبال میکرد و سؤالات جدی داشت... اتفاقاً آن سفر همزمان بود با روز میلاد حضرت زهراء و طبیعتاً دیدار با آقا... در بیروت بودیم که به حاج #مهدی_رسولی خبر دادند باید برای دیدار بخواند! سفر را نیمهکاره رها کرد و به سختی خودش را رساند به مراسم... آن شرایط دعوت را با الآن که مقایسه میکنم، احتمالاً خیلی جلوتریم!
💠💠💠
ناگهان در فاصله استقرار #سید در جایگاه، از وسط جمعیت یک نفر فریاد میزند: «آقاجونم فدات!»
#سید پشت جایگاه قرار گرفته: «صلوا علی محمد و آل محمد...»
تا صلوات جمعیت به انتها برسد، یک نفر دیگر بلند میشود:
«حقا که تو از سلاله فاطمهای
با خنده خود به درد ما خاتمهای
زیباتر ازین نام ندیدم به جهان
سیدعلی حسینی خامنهای»
و جمعیت صلواتی میفرستند...
#سید با خطبهای عربی آغاز میکند سلامی محضر حضرت زهراء(س) تقدیم میکند: «...الصدیقة الشهیدة فاطمة المحدثة...» و سلامی هم محضر بقیةالله(عج): «و السلام علی صاحبالزمان واجعلناه من اعوانه و انصاره و الممهدین لدولته...»
سلامی هم خدمت حضرت آقا: «اعطیتک السلام...» و با شعری در وصف رزمندگان مقاومت آغاز میکند؛ با شعری که در بیت اولش، آن را چیزی جز ابزار رساندن غربت آنان نمیداند، همانانی که در بیتهای بعدی بهعنوان «اهلالولایة» ازشان یاد میکند:
«ما الشِّعرُ مِنّی سِوى مِرْسالُ غُربَتِهِمْ
والشّانُ لی مِنهُمُ لَو کان لی شانُ
رَبعی إذا مالَ بالأحْمالِ سالِکُهُمْ
زادوا لهُ الحِملَ فالأثْقالُ میزانُ
أهلُ الوِلایةِ مِلْءُ الرِّیحِ عَسْکَرُهُمْ
جَمعٌ بلا رُتَبٍ والثَّوْبُ أکْفانُ
تَخالُ أسْیافَهُم باللَّمحِ لَیّنَةً
قُلْ ذا دَلیلٌ بأنّ الصَّیدَ ما لانُوا
حَسْنا طلائعُهُم، حُسنَى طبائعُهُمْ
ما زِیدَ فیهِم على الإحسانِ إحسانُ»
آنان که هرگز خم نشدند جز در رکوعشان!:
«لَمْ ینحنوا قَطُّ إلّا فی رُکوعِهِمُ
لَولاهُ قیلَ هُمُ والطّودُ أقرانُ»
آنها و شهادت دوستان عاشقی هستند که شوق دیدار هم را دارند:
«هُم والشَّهادَةُ خِلّانٌ یُشَوِّقُهُمْ
سَعْیاً إلیها أحِبّاءٌ وخِلّانُ»
به زیبایی، در لابهلای کلمات یادی از #سید_عباس_موسوی، شیخ #راغب_حرب و #حاج_رضوان میکند و ادامه میدهد:
«قاداتُهُم شُهَدا، «عبّاسُ» سَیِّدُهُمْ
و «الحَربُ» راغِبُهُم، والعِشقُ «رِضْوانُ»
أمّا الفَصیحُ صَفیحُ الوَجْهِ أحسَنُهُمْ
فی کَفّهِ النّصرُ شَهْدٌ مِنه ألوانُ»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت هشتم/سه)
«ملاقات نسخههای عربی و فارسی «سلام فرمانده» در حسینیه امام خمینی(ره)»
بعد از انتشار «قسمت هشتم/دو»، یکی از دوستان تذکر میدهد که #سید بیت آخر را خوانده و در فیلم منتشرشده هست:
«آتیکَ من أرضِ نَصرِالله «عاملةٍ»
بالحُبِّ مِن أهلِها و الحُبُّ سُلْطانُ»
حیف بود نخوانده باشد!
تا اینجا اولین بیتی که جا انداختهام، تا بعد...
#سید از جمعیت صلواتی میگیرد، سبک اجرا را تغییر میدهد و با یک سرود ادامه میدهد:
«امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه...»
یک لحظه در وسط فضای عربی خواندنش، به فارسی میگوید:
«همه، همه، ماشاءالله!»
و ادامه میدهد:
«بروحی مَن لجمع الخلق أمّه
دعا خیراً فکانت خیر أمه
علیه الله صلى "کن" فکانت
له الزهراء ابنته و أمه
قد اجتمعا بها قبلٌ و بعدُ
و بعد لرَبعها الجنّاتُ بعدُ
فمنها القرب من ذیالعرش قربٌ
و عنها البعد عن ذیالعرش بُعدُ
و منها القرب لایحتاج وِردا
و لکن فی طریق الحق وِردا
تساقط فی رحى الملکوت وحیاً
اذا فاحت على اللاهوت ورداً»
دوباره از جمعیت همراهی میخواهد:
«امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه...»
مجلس را گرم میکند: «ماشاءالله...»
«امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
اذا فاحت على سبع صباها
لألف زلیخة ردت صباها
أراد قمیصَ یوسف مستجاباً
فغنّى حین ألقاه صباها
و ألقى فی جهنم من عصاها
و أبرأ فی توسلها الکلیما
و ألقت حینما ألقى عصاها
فانجى باسمها موسى الکلیمَا
و أنجى باسمها عیسى و حیّى
لیرتقیَ السما حیّاً و حیّا
و عازر فی الخلیل علیه نادى
بفاطمة فعاد المیت حیّا
بها لخلیله اسماعیل عاد
و أفنت قوم فرعونٍ و عادا
لها الرحمن والى من توالی
و من عادته فالرحمن عادى
رباعیاتُ منها الیمُّ یهدى
و یمّ الصدر یمَّ الصدر یُهدى
حکیمُ محکَمٌ یَهدی إلیکم
و خیر الناس من بالقول یُهدى
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه...»
در اینجا وقتی میگوید «الختام... سلام یا مهدی...»، تازه ماجرا شروع میشود...، جمعیت با #سید همنوا میشوند:
«لاخیر فی الحیاة
من دون هواک
و العین فداک
یا شاغل روحی
هل لی ان اراک
سلام یا مهدی
یا وعدنا الصادق...
یا صادق الوعد
سلام یا مهدی
فی خط روح الله...
و الله انا علی العهد
سلام یا مهدی»
نقطه اوج اجرای #سید جایی است که نسخه عربی #سلام_فرمانده را به نسخه فارسیاش پیوند میزند؛ جمعیت یکپارچه شور و شوق، در فضایی آمیخته از اشک و آه و لبخند، همه یکصدا میشوند:
«سلام فرمانده!
سلام از این نسل غیور جامانده
سلام فرمانده!
سیدعلی دههنودیهاشو فراخوانده
سلام فرمانده...»
برکات «سلام فرمانده» همچنان جاری است، رحمت به شیر پاک مادر #ابوذر_روحی... که نمیدانم کی و کجا، کدام خیر را انجام داده بود که مستحق اجری چنین عظیم شد...
باز هم تصویر آن جلو را ندارم و این افسوس جاری این دیدار است...، نمیفهمم چه شد، فقط صدای آقا به گوش میرسد: «اشکال نداره، بزار بیاد...»
و بعد هم صدای تحسینشان: «احسنت، احسنت...»
ظاهراً #محسن _عراقی خط را باز کرده! و از آن به بعد، یکبهیک خدمت آقا میرسند...
#حاج_احمد حسن تناسب را رعایت میکند و باز هم با شعر زیبایی از #سید_محمدجواد_شرافت این بخش را به پایان میرساند و زمینهسازی میکند برای اجرای بعدی:
«ماییم و شکوه نصر، انشاءالله
قدس است و شکست حصر، انشاءالله
یک جمعه نزدیک، نصلی فی القدس
همراه امام عصر...»
و از جمعیت پاسخ میگیرد: «انشاءالله»
باز هم #حاج_احمد مقید است به این حسن تناسب: «بگو یا مهدی!»
جمعیت هم اجابت میکنند و نوای «یا مهدی»، حجم حسینیه را پر میکند...
#مهدی_مختاری باز هم حاشیه میزند: «ای جونم...»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت نهم/یک)
«در حقوق زن طلبکاریم ما...»
بعد از یادداشت قبلی آقا #مهدی_دردشتیان پیام دادند:
«خط عرضادبکردن حضوری را خود #مجتبی_رمضانی شکست و اول از همه بالا رفت. اتفاقاً #محسن یادش رفت بالا بره، یادش انداختند و به سمت آقا چون دوید، یکی از محافظها جلوش رو گرفت که آقا گفتند: «بذار بیاد»»
تشکر میکنم و شِکوه:
«از خسارتهای انتهانشستن همین میشود... 😅»
#مهدی هم زیرپوستی همدردی میکند و دلداری میدهد:
«من چی بگم؟ ما هم مثلاً جلو بودیم در حالی که اکبر آقای #شیخی روی پای راست و آقا #مصطفی_مروانی روی پای چپمان نشسته بودند! 😄»
💠💠💠
تماشای مراحل ساخت و بالاآمدن بنای یک شعر، لذتبخش است... در همان جلسه نهایی هماهنگی که چندباری در این سلسله یادداشت، ذکرخیرش شد، #محمد_رسولی هم شعرش را آورده بود، اما نیمهساز! بیتهایی هنوز ساخته نشده بودند، هرچند جایشان در نقشه ساختمان شعر او مشخص بود و میدانست که قرار است در این نقطه چند بیت مثلاً درباره #حاج_قاسم سروده شود، گاهی هم تکمصرعی مانده بود تا بیت کامل شود... همان بنای نیمهتمام را که نشان داد، دل از همه ربود... حتم داشتم با یک بنای باشکوه و همهچیزتمام مواجه خواهیم شد، همین هم شد...
#حاج_احمد دعوت میکند از #محمد_رسولی برای شعرخوانی...
#محمد شروع میکند:
«بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیکم یا اهل بیت النبوة
یا مولاتی یا فاطمةالزهراء اغیثینی
آقاجان سلام علیکم...»
از آقا اجازه میگیرد و با توصیف هنگامه میلاد حضرت زهراء(س) آغاز میکند:
«شب اگر بیروح، اگر تاریک بود
صبح دیدار خدا نزدیک بود
آسمان محو تماشای زمین
با چه ذوقی آمده روحالامین
با خودش بیتالغزل آورده است
عطری از روز ازل آورده است
سورهای آورده که منهاج ماست
صبح میلادش شب معراج ماست
جلوهای از ذات ممدوح آمده
از «نفخت فیه من روح» آمده
وحی چون باران شد و بر خاک ریخت
کوثری در ظرف «ما ادراک» ریخت»
در این بین، ابیاتی هستند که در شعر اولیه انتشاریافته نیستند، مانند بیت بعد:
«کوثر است و عز و مجد آورده است
وه که قرآن را به وجد آورده است»
با اشعاری غرق در تلمیح ادامه میدهد:
«قصه شیرین «اعطینا»است او
«قاب قوسین» است، «او ادنی»است او
او کجا و مرزهای فهم ما
غیر حیرت چیست از او سهم ما
دست شاعر را پر از مضمون کند
اهلبیت شعر را موزون کند»
این بیت ظاهراً از همان ابیاتی است که چندبار مرمت شده تا با این قرائت اجرا شد:
«دانه تسبیحش از الماس بود
عقل کل در جامه احساس بود»
به جای مصرع اول، یکجا آمده بود:
«استعاره از خیالش، یاس بود»
و یکجا هم به جای «خیال»، «حضور» آمده بود... مانند فضاسازی و چیدمان اجزای جایگاه هیأت که چندبار میچینی و خراب میکنی... و عاقبت هم آنچه نهایی میشود با همه قبلیها فرق دارد و البته بهتر است!
ادامه میدهد:
«او نبوت را دلیل خاتمه است
قصه خلقت به نام فاطمه است»
تشویق جمعیت بالا میرود و «احسنت» از هر گوشهای برمیخیزد!
«آیه تطهیر عین ذات اوست
عشق از ذریه سادات اوست»
اینبار «بهبه» است که بر «احسنت» غالب شده!
««هل أتی» و «نور» و «قدر» و «کوثر» است
دخترِ... نه مادر پیغمبر است»
جلسه به وجد آمده و بعد از هر بیت واکنش نشان میدهند... باز هم صدای «بهبه» بلند است...
«چیست دوزخ؟ شعلهای از قهر او
چیست جنت؟ کوچهای در شهر او
در قیامت هم قیامت میکند
او به لبخندی شفاعت میکند»
باز هم تشویق حضار...
«پیش او تکلیف فردا روشن است
آرمان آفرینش، یک زن است
نور عصمت جلوه تابندهاش
زن اگر که اوست، مردان بندهاش
او به نام زن اصالت میدهد
چادرش عطر نجابت میدهد
خلقت از دامان زن آغاز شد
در مدینه زن تمدنساز شد»
اینجا فرمایش آقا درباره موضع ما نسبت به مسأله زنان در مواجهه با غرب را که بارها مورد تأکید و تکرار قرار دادهاند، به نظم درآورده است:
«در حقوق زن طلبکاریم ما
آی دنیا فاطمه داریم ما»
اینجا تشویق جماعت به اوج میرسد و «بهبه»های مکرر، مستیشان را افاقه نمیکند، به ناگاه صدای کفزدن در فضای حسینیه بلند میشود... عدهای لب میپیچانند و زیرلب غرولندی میکنند، عدهای هم انگار به لج این جماعت هم که شده، محکمتر کف دستهایشان را بر هم میکوبند و خوشحالی از لبهای خندان و چشمهای گردشدهشان بیرون میپاشد!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت نهم/دو)
«کربلا شهری کنار رود نیست...»
#محمد نفسی تازه میکند و ادامه میدهد:
«کیستی ای ماه! ای بدر علی؟
کیستی ای #لیلةالقدر علی؟
دستهایت تکیهگاه حیدر است
لالهزار بوسه پیغمبر است
از بهشت آمد جهاز سادهات
قبله مایل بود بر سجادهات
ما فقیریم و اسیریم و یتیم
خانهای داری، صراطالمستقیم!
خانهای که شد خدا معمار آن
گرم تسبیحش در و دیوار آن
خانهای که هم شهادتپرور است
هم در آن هر روز، روز مادر است»
در ضمن ابیات تشویقها مداوم شده، اما اینجا باز هم «بهبه»ها اوج میگیرد...
«خانهای کوچک هزاران راز داشت
وصلههای چادرت اعجاز داشت
در دل تاریخ نورت جاری است
انقلابت #نهضت_بیداری است
تو ولایت را دژ عصمت شدی
یک نفر بودی و یک امت شدی»
ترکیب واژگان آشناست... آری! نوحه #بی_مردم:
«ای #نهضت_بیداری! یافاطمةالزهراء!
در بطن زمان جاری! یافاطمةالزهراء!
هرچند #به_تنهایی... یافاطمةالزهراء!
تو #امت مولایی! یافاطمةالزهراء!»
کاملاً مشخص است که جهان اندیشه شاعر با این مضمون و مفاهیم مرتبطش درگیر بوده که تأثیرش را میشود در اتخاذ کلمات و گزینش واژگان دنبال کرد...
بیت بعدی که ظاهراً آن هم جزو بیتهای نوساز این شهر شعر است، اوج میگیرد و با استقبال مخاطبان مواجه میشود:
«ذوالفقار عشق را صاحب تویی
پس علیبنابیطالب تویی»
فضای کلی شعر از اینجا تغییر میکند:
«ای مزارت قاصد پیغام تو
آخرین ذکر شهیدان نام تو
ای شروع خوشترین فرجامها
فاطمه ای مادر گمنامها»
اینبار صدای گریه جمعیت است که در فضا میپیچد...
«با تو همراه رهایی میشوم
خواب دیدم کربلایی میشوم»
صدای گریه بلندتر میشود...
«چاوشی پرسوز میخواند مرا
کربلا هر روز میخواند مرا
کربلا شهری کنار رود نیست
کربلا در مرزها محدود نیست
خاک او تلفیق عشق و رنج بود
کربلا در کربلای پنج بود»
اثر لهجه #آوینی در شعر #محمد_رسولی مشهود است و چهقدر به انس با این صدا نیاز داریم، آنجا که میخواند:
«بسیجی عاشق کربلاست، و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها؛ نه، کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین راهی به سوی حقیقت نیست.
کربلا! ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر؛ ما میآییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانه دیار قدس شویم.»
#محمد همچنان به هنرنماییاش ادامه میدهد و مرثیه را به حماسه میکشاند:
«از یمن پیچیده بوی کربلا
تا گرفت آیینه سوی کربلا
محور حق با یمن همسو شدهاست
کربلا دریای سرخ او شدهاست
صبح را تا مرز شب آوردهایم
کربلا را تا حلب آوردهایم
میکشاند تا فراتش نیل را
غرق خواهد کرد اسرائیل را»
با یک جرقه، جمعیت یکپارچه فریاد میزنند:
«مرگ بر اسرائیل
مرگ بر اسرائیل
مرگ بر اسرائیل...»
#محمد ادامه میدهد:
«کربلا شهری کنار رود نیست
کربلا در مرزها محدود نیست
کربلا گاهی میان غزه است
سرگذشت کودکان غزه است
کربلا در قلبهای مردم است
غزه آه! این کربلای چندم است»
یادم هست که در جلسه قبل از دیدار، این مصرع اینگونه بود: «#غزه_جان! این کربلای چندم است»، همانجا #حاج_احمد تذکر داد که تعبیر #غزه_جان مأنوس نیست و اصلاح شود... #محمد هم درجا اصلاح کرد: «غزه، آه! این کربلای چندم است»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت دهم/یک)
«نوحهخوانی ز اردبیلم من...»
#حاج_احمد_واعظی با شعر زیبایی از #سید_علیرضا_شفیعی در مدح حضرت صدیقه(س)، به استقبال اجرای بعدی میرود:
«تو آن رازی که تا روز جزا افشا نخواهد شد
شب قدری تو! هرگز مثل تو پیدا نخواهد شد
نه آسیه، نه حوا و نه مریم، تا قیامت هم،
کسی همرتبۀ صدیقۀ کبری نخواهد شد
تو را کوثر لقب داده خدا؛ خیر کثیری تو
به غیر از تو کسی تأویل أعطینا نخواهد شد
فقیران و یتیمان و اسیران یکصدا گفتند:
رقیب دست بخشایشگرت دریا نخواهد شد
نه خورشید و نه مهتاب و نه فانوس و نه آیینه
زمین روشن بدون زهرۀ زهرا نخواهد شد...»
مداح آذری بخش ثابت و نانوشته دیدار مداحان با آقا است، امسال هم قرعه به نام #طاهر_قلندری افتاد، باز هم از #اردبیل... #حاج_احمد دعوت میکند و شاعر اشعار را #رضا_مرادی معرفی مینماید:
#طاهر در جایگاه قرار میگیرد و همان «بسمالله الرحمن الرحیم» را آهنگین و با پرده بالا شروع میکند... حاج #محمدرضا_بذری میگوید: «شروع در تهِتهِ صدا...»
ابتدا با یک شعر فارسی شروع میکند:
«فاطمه نوری از تبار خدا
بوده پیوسته پای کار خدا
فاطمه سرنوشت حیدر بود
روی زهراء بهشت حیدر بود»
«سرنوشت» را جای «رونوشت» میخواند...
چند بیت را نمیخواند:
«مرتضی را تمام سرمایه
قبرش ایهام، قدرش آرایه
خلق شد تا کتاب، خلق شود
احمد و بوتراب، خلق شود
کل هفت آسمان اسیرش شد
چون صراط علی مسیرش شد
هم قرار است حیدری بکند
بر پدر نیز مادری بکند
جان اسلام و روح دین مادر
مادر مصطفاست این مادر»
و با این ابیات ادامه میدهد:
«من چه گویم خدا چنین گفته
او به زهرایش آفرین گفته
من به قربان جان جانانم
از دیار غیورمردانم
بر در فاطمه دخیلم من
نوحهخوانی ز اردبیلم من»
واژه #اردبیل، همه حاضران، بهویژه آذریهای جلسه را به وجد میآورد و صدای «بهبه» آمیخته با همهمهای فضا را پر میکند... ادامه میدهد:
«حُبّ زهرا تلاطم دل ماست
فاطمه مادر قبایل ماست
مدح مادر به مادری خوانم
چندبیتی هم آذری خوانم»
به زیبایی از ابیات فارسی به آذری منتقل میشود:
«خلقتین شاهکاری زهرادی...»
مصرع تمام نشده، «بهبه» جمعیت بالا میرود...
«حیدرین افتخاری زهرادی...»
باز هم تشویق جمعیت...
دو بیت را رد میکند:
«ظلمین اهلین ییخاندا زهرادی
مرحبی سیندیراندا زهرادی
سرترین آسماندا زهرادی
برترین قهرماندا زهرادی»
و با دو بیت آذری دیگر ادامه میدهد:
«سنگریندن دوروب قیام ایلدی
حجتین امته تمام ایلدی
قوزیوب عرشه عفتین علمین
تک نه عفت، ولایتین علمین»
با یک بیت فارسی در این میانه ادامه میدهد:
«ماحصل جانفدای حیدر شد
یکتنه ایستاد و لشگر شد»
باز هم تشویق جمعیت بالا میرود، صدای «احسنت» و همهمهای به پا میشود...
آذری ادامه میدهد:
«حیدری مدح ائدنده زهرادی
خیبری فتح ائدنده زهرادی
حنجری خنجرین ایشین گوردی
فاطمه حیدرین ایشین گوردی»
و باز هم یک مفصل فارسی میزند:
«الحقالحق که شاهکار است او
مرتضی را چو ذوالفقار است او»
این چیدمان ابیات فارسی لابهلای اشعار آذری، از هوش و مخاطبشناسی شاعر حکایت دارد...
«بیزده سنگرده همت ایلیروخ
بیزده تجدید بیعت ایلیروخ
سسلروخ مستدام یازهراء
ای سراپا قیام یا زهراء»
آخرین بیت این بخش را به فارسی میخواند و حال و هوای شعر را تغییر میدهد:
«تو شدی ذوالمقام یازهراء
تویی ختم کلام...»
و از جمعیت: «یازهراء» را میگیرد...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت یازدهم/یک)
«از مشهدم آنجا که پر از قدمت و ریشهاست...»
«از #اردبیل به #مشهد محضر حضرت سلطان میرویم...» این جمله را #حاج_احمد میگوید و شعری را خطاب به حضرت رضا(ع) میخواند... بیت اول و آخر را کامل ننوشتهام، هرچه میگردم در فضای مجازی ردی از شعر نمییابم... حدس میزنم این یکی باید از سرودههای خود #حاج_احمد باشد... از خودش متن کامل شعر و شاعر را جویا میشوم... حدسم درست است:
«بله، از نوشتههای حقیر هست، کاملش رو باید پیدا کنم ولی ابیاتی که خوندم تقدیم میکنم»
و لطف میکند و متن اشعار قرائتشده را ارسال میکند:
«کسی که با جگر سوخته، به تو رو کرد
خدا روا به دعای تو، حاجت او کرد
به آشیانه باغ بهشت میلش نیست
کبوتری که به گلدستههای تو خو کرد...
[یک «آقا!» هم با همان لحن خودش اینجا خرج میکند]
تو آمدی به خراسان و قدسیان گفتند
خدا به مردم ایران بهشت را رو کرد
تو آمدی و نفسهای قدسیات ما را
خداشناس و خداپیشه و خداجو کرد»
بعد هم #حاج_احمد
«به محضر آقا علیبنموسیالرضا(ع)
به محضر حضرت فاطمه معصومه(س)
همه امامزادگان عظیمالشأن»
عرض ادبی میکند و صلواتی میگیرد و #امیر_کرمانشاهی را از #مشهد مقدس به جایگاه دعوت میکند...
💠💠💠
در جلسات کارشناسی، پیشبینی جمع این بود که گُلِ کار امسال، اجرای #امیر خواهد بود... امیری که به دلایلی از اجرای سال قبل جا مانده بود، گزینه اول اجرای امسال بود...
#امیر شروع میکند:
«سلام علیکم»
جواب سلامی میشنود و با دکلمه ساده کلمات شعری را از باب مقدمه میخواند:
«از مشهدم آنجا که پر از قدمت و ریشهاست
تاریخچه عزت این خاک همیشهاست
در خطه ما نوکری خانه سلطان
یک شغل شریف است، خودش منصب و پیشه است
این خاک چه دارد که خود سید ما هم
دلبسته یاران خراسانی خویش است»
مخاطب اگرچه خسته به نظر میرسد، اما واکنش نشان میدهد و «بهبه»ی میگوید...
بعد از این مقدمه، یک شعر «مسمَّط» را آهنگین آغاز میکند...
هنگام یادداشتبرداری در جلسه، بیشتر ابیات و واژگان را ثبت کردم، اما خب طبیعی بود که چند کلمهای هم جا مانده باشد و چند مصرعی ناقص شده باشند... برای تکمیل متن اشعار، عجیب بود که در فضای مجازی هم ردی از متن اشعار نیست، حتی #خبرگزاری_فارس هم که همان متن قبل از اجرای اشعار را کار کرده، هیچ اشارهای به اشعار اجراشده توسط #امیر_کرمانشاهی نکرده... در نرمافزار کاربردی (اپلیکیشن) #نوا هم که صوت اجرا هست، جای متن خالی است و بهجایش نوشته شده:
«متن نوا در دسترس نیست!» و در قاب زیرین این نوشته هم آمده: «پیشنهاد متن»!
ذهنم رفت سمت حاج شیخ #جواد_محمدزمانی که قاعدتاً باید همه اشعار، قبل از اجرا به رویت و تأیید ایشان رسیده باشد، اما اینجا هم حاجتروا نشدم:
«ندارم، حقیقت اشعارش رو به ما قبل برنامه نداده بود»!
تعجب میکنم... به حاج #مرتضی_طاهری پیام میدهم... اما پاسخ #حاج_مرتضی به تأخیر میافتد و به ناچار با بازبینی چندباره اجرا، اشعار کامل میشوند...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت یازدهم/سه)
«میخوام که نوکرش باشم...»
#امیر مسمط را ادامه میدهد:
«سر این اسم اگر فتنه و دعواست نترس
جبهه نور اگر یکه و تنهاست نترس
روبهروی تو اگر هم، همه دنیاست نترس
سایه چادر او روی سر ماست نترس
قصه این است بگویید به سفیانیها
گوش کن دارد از آن سمت خبر میآید
اندکی صبر کنی وقت سحر میآید
صبر این طایفه وقتی که به سر میآید
دیگر از خرد و کلان معجزه برمیآید
پس بترسید از این نسل سلیمانیها»
جمعیت تشویقی میکنند... و ادامه میدهد:
«این نه فرض است، نه حدس است، نه یک تحلیل است
سرنوشت همه ابرههها سجیل است
اندکی حوصله کن آخر عامالفیل است
این صدای نفس آخر اسرائیل است...»
صدای تشویق جمعیت بالا میرود: «ماشاءالله...»
«رد نشو ساده از این غیرت لبنانیها
پیش خورشید روا نیست که سوسو بزنیم
ما محال است به جز او به کسی رو بزنیم
جز نجف جای دگر خم شده، زانو بزنیم
حنجره خلق شده تا که دم از او بزنیم
هر چه هم داغ گذارند به پیشانیها
کهکشانها همه بر گِرد نجف سیارند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
کل ذرات که در چرخ فلک دوّارند
به علیبنابیطالب ارادت دارند»
صدای دستهای پراکندهای بلند میشود، اما بلافاصله همراه با «احسنت» و «بهبه» جمعیت، نغمه «حیدر حیدر...» است که به گوش میرسد و کل فضای حسینیه را در بر میگیرد...
«رشته» اخیر را تکرار میکند تا به «بند» خودش متصل کند:
«نجف اشرف او قبله کیهانیها»
در «مسمط» هر چهار مصرع را که همقافیهاند، «رشته» و تکمصرع انتهای هر رشته را «بند» میگویند که بندها با هم، همقافیهاند...
«کاش میشد که شبی موقع باران نجف
مینشستیم کمی محضر ایوان نجف
سر و جان و نفَسی هست، به قربان نجف
دست ما را برسانید به دامان نجف
روزی ماست در این دستبهدامانیها»
اگرچه اجرای مسمط به نسبت، طولانی شد و زمان از وقت مقرر گذشته، اما #امیر بعد از این بند آخر، بلافاصله سرودی را آغاز میکند که حافظه موسیقایی جمع آن را خوب به خاطر دارد و حال و هوای جلسه متفاوت میشود:
«منی که از تولدم،
تو کشوری بزرگ شدم
که از سر مأذنههاش
اسم علی و بچههاش...»
جمعیت به وجد میآیند، اکثریت همراه میشوند و عدهای هم تشویق میکنند و...
جمعیت درست میخواند:
«پیچیده سمت هر طرف...»
اما #امیر باز هم اشتباه میخواند: «میرسه هم...»، جمعش میکند:
«میرسه هم... ت هر طرف، دل میره ایوون نجف»
«میخوام که نوکرش باشم
غلام قنبرش باشم...»
جمعیت این بیت را تکرار میکنند...
و همه با هم ادامه میدهند:
«با علی، با علی، با علی، تا آخرش باشم»
«علیٌّ حبُّه جُنَّة، قسیم النار و الجَنَّة
وصی المصطفی حقاً، امام الإنس و الجِنة
علی مولا، علی مولا، علی مولا...»
#امیر میگوید: «پرچم رو بیارید بالا» و منظورش دستهای جمعیت است...
مجلس را گرم میکند: «ذکر علیٍّ عبادة... همه همه...»
بعد هم به هر حال به #جهاد_تبیین اشارهای میکند:
«جهاد تبیین اینه! تنها کشوریه تو عالم که مؤذن از سر مأذنههاش میگه علی ولیالله...»
البته هرچه فکر کردم، این جهاد تبیین برام تبیین نشد!
«یکبار دیگه همه با هم...
علی مولا، علی مولا، علی مولا...»
آقا مورد لطف قرار میدهند:
«طیبالله انفاسکم...
خدا حفظتون کنه انشاءالله... عاقبت بهخیرتون کنه...»
هرچه نوشتهها را زیرورو میکنم، نشانی از نام شاعر نمییابم، ظاهراً #حاج_احمد نام شاعر را بیان نکردهاند...
حقیقتاً اتفاق ویژه این بخش، همخوانی پایانی سرود خاطرهانگیز «منی که از تولدم...» بود وگرنه مسمطخوانی نسبتاً طولانی ابتدایی، چیز فوقالعادهای که همه منتظرش بودند، نداشت...
من که اشرافی بر اتفاقات آن جلو نداشتم، اما بعد از دیدار دیدم عدهای ناراحتی و گلایه دارند که #امیر بعد از اجرا، حق ادب را به کمال نرسانده و دست آقا را نبوسیده... ضمن اینکه به نظر حقیر، بوسیدن دست پدر، مادر و هر عالم عاملی، نشانهای از ادب یک جامعه و توفیقی الهی است و اگر آن عالم، از سویی سید جلیلالقدری باشد که در جایگاه مرجعیت تقلید جمع کثیری از مؤمنین هم نشسته است و از سوی دیگر امامت جامعه مسلمین را هم بر عهده دارد و به اقرار دوست و دشمن لکه تاریکی در زندگی شخصی و خانوادگی او یافت نمیشود، ارزش این توفیق به مراتب بالاتر میرود...
اما اصل پرداختن به این مسائل و چنین مواجههای را فروکاست امر ولایت و ولایتپذیری به ادبیات سلطانی و دستبوسی و... میدانم...
نشانه ولایتپذیری، عمل به فرمایشات، دستورات و منویات ولی است که در همین دیدارها بیان کرده است...
امر ولایت در عمل به دستورات اهلبیت(ع) و تحقق احکام و ارزشهای الهی در جامعه محقق میشود و این نزاع را از اساس نشانی غلط و بی راهه میدانم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت دوازدهم/یک)
«تغییر جغرافیای حسینیه امام»
بعد از نوشته قبلی، آقا #محسن_محمدی_پناه پیام داد:
«ظاهراً شاعر شعر(مسمط) اقای #محسن_سلطانی بود.»
گفتم:
«اما جایی بیان نشد، درسته؟»
نظر #محسن این نیست:
«من توی ذهنم هست که #حاج_احمد گفت اسم شاعر رو...
بیرون هم که اومدیم #امیر_کرمانشاهی رو با #محسن_سلطانی دیدم و یه خوشوبشی کردیم و یکی از دوستان از #محسن_سلطانی بابت شعر، مخصوصاً اون قسمت دبستانیها تشکر کرد...»
💠💠💠
#حاج_احمد با دو بیت که باز هم به گمانم از خودش باشد، به استقبال آخرین اجرا میرود:
«با مهر پاک حضرت زهراء که کیمیاست
دنیا بدان که این سخن از عمق جان ماست
ما در کنار رهبر حق ایستادهایم
ای اهل کوفه دوره تنهایی شماست»
بعد هم:
«قراره سرود رو زمزمه کنیم و یواشیواش به انتها...» آری، به انتهای اجراها میرسیم...
#حاج_احمد توضیح میدهد که شعر سرود از حجتالاسلام #محمدزمانی و نغمهپردازی آن کار #حمید_رمی و خود #علی_اکبر_حائری است...
چندسالی هست که شعر سرود دیدار را حجتالاسلام #محمدزمانی میگوید... سالهای قبلتر این زحمت بر عهده استاد #غلامرضا_سازگار بود...
ظاهراً جایی برگه سرود، مثل سالهای گذشته، پخش شده، اما من ندیدهام، برگه را از نفر مجاورم میگیرم...
#علی_اکبرحائری همین که میگوید:
«بسم الله الرحمن الرحیم»
یک نفر با صدای زمختی داد میزند:
«سلامتی آقا صلوات!»
#علی_اکبر هم همراه جمعیت صلوات میفرستد و آغاز میکند:
«شب آیات سوره فردا شد
باغ از جلوه صد چمن معنا شد
هر ابری به برق ادراک خود
بارانی به مقدم زهراء شد
ای شکوه بیهمتا! یا فاطمةالزهراء
ای کران ناپیدا! یا فاطمةالزهراء
ای فراتر از فردا! یا فاطمةالزهراء»
ویژگی سرود امسال این بود که هوشمندانه به نحوی سروده شده بود که بخشهایی را مداح میتوانست تکخوانی کند، اما بخشهایی هم بود که حتماً باید جمعیت همخوانی میکردند، مانند همین «یا فاطمةالزهراء» پایان بند اخیر یا «بالروح، بالدم...»های پایان هر فراز...
«ای... عطری که بهشت پیغمبر دارد
قرآن، مدح تو به صد دفتر دارد
«انا اعطیناک الکوثر» دارد
هستی سرشار، از جام اعطینا
بالروح بالدم لبیک یازهراء
بالروح بالدم لبیک یازهراء»
سرود در چهار فراز سروده شده و هر فراز با «بالروح، بالدم...» پایان مییابد...
«قرآن، متن و فاطمه تشریحش
خلقت چون قصیده او تلمیحش
عالم چون کلاف سر در گم بود
بی اعجاز رشته تسبیحش
ای صبحِ به تن جوشن! یا فاطمةالزهراء
ای مشرقِ جان روشن! یا فاطمةالزهراء
ای باغترین گلشن! یا فاطمةالزهراء
ای... شوقت بر لب حسین با یا اماه
ای با مرتضی در این مقصد همراه
یا «نعم العون علی طاعة الله»
ای زن! از تو شأن زن شد معنا
بالروح بالدم لبیک یازهراء
بالروح بالدم لبیک یازهراء»
جمعیت به نسبت خوب همراهی میکنند، #علی_اکبر هم با همان نازِ صدا سعی میکند نغمه را مدیریت کند، هرچند به نظرم یکیدوجا نغمه از دستش خارج شد، یا حداقل با آنچه در جلسه کارشناسی اجرا کرده بود، متفاوت شد...
#علی_اکبر محجوب و مأخوذبهحیا است و برای اداره جلسه با همان نجابت، خیلی آرام، لابهلای جمعخوانیها گاهی یک «ماشاءالله»ی به جمعیت میگوید...
«باغ از لالهها مواسم دارد
با داغی به دل مراسم دارد...»
واژه «مواسم» اگرچه جمع «موسم» است اما به نظرم واژه متعارفی نیست، بهویژه برای سرود که کلاً جنبه عمومی بیشتری دارد...
«هر جا نامی از شهادت زندهاست
عطر یاد حاج قاسم دارد
ای صلابت منظوم! قاسم سلیمانی!
ای مقتدر مظلوم! قاسم سلیمانی!
راز تا ابد مکتوم! قاسم سلیمانی!...»
این «قاسم سلیمانی»ها را هم جمعیت با بغضی حماسی تکرار میکنند...
«ای... جان تو فدای رهبر از آغاز
شد عشق خمینیات بال پرواز
حک بر سنگ قبر تو نام «سرباز»
یادت در جان هنگام هم عهدی
بالروح بالدم لبیک یا مهدی
بالروح بالدم لبیک یا مهدی»
فراز آخر را که #علی_اکبر شروع میکند، جمعیت از انتها همه ایستادهاند...
برخی هم در حال حرکت و راهیافتن به جلو... جغرافیای حسینیه برای آغاز صحبتهای آقا، در حال تغییر است!
«برپا شد دوباره محشرمحشر
در میدان سواره لشکرلشکر
ای قدس شریف! النصرالنصر
ای صهیون دون! خیبرخیبر
بر عهد نخستینم، من یار فلسطینم
بر سنت دیرینم، من یار فلسطینم
با جهاد تبیینم، من یار فلسطینم...»
این «من یار فلسطینم...» را جمعیت با همه انرژی ادا میکنند...
«ای... راه سربلند طوفانالاقصی
میبینی رهایی خود را فردا
از چنگال اسراییل و آمریکا
آمد وقت فتح بدر و خیبر
بالروح بالدم لبیک یا حیدر
بالروح بالدم لبیک یا حیدر»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت سیزدهم)
«من عاشق جنگ با توام، اسرائیل!»
جمعیت انتهای حسینیه همه ایستادهاند، عده زیادیشان هم به سمت جلو حرکت میکنند... به جز من که سخت گرفتار کاغذهایم هستم و نگران اینکه برای فرمایشات آقا کم نیایند! امسال با اینکه بسیار بیشتر از سال قبل کاغذ آوردهام، اما به همان نسبت، قطار کلمات هم طولانیتر شد...
با پایانیافتن اجراها و برخاستن افراد، جمعیت زیاد جدیدی از بیرون به داخل وارد میشوند، عدهای هم هستند که از همان درب انتهای حسینیه خارج میشوند... طبیعی است که برخی بعد از چندساعت نشستن، خسته شوند و یا خروجلازم! واقعاً نشستن روی این زیلوها اذیتکننده است... من که همان ابتدا کاپشنم را قشنگ پهن کردم و روی آن جاگیر شدم، خدا به داد پیرمردها برسد...
💠💠💠
#حاج_احمد شعری را که در دیدار سال گذشته، حضرت آقا خواندند، یادآوری میکند:
«گرم است به هم پشت رقیبان پی قتلم
ای عشق دلافروز دل من به تو گرم است»
و خطاب به حضرت آقا، در جواب آن شعر، چند بیت را که خودش سروده، تقدیم میکند:
«ای روشنی خانه، دل ما به تو گرم است
نور دل کاشانه، دل ما به تو گرم است
تو شمع دلافروز و چراغ دل مایی
ما نیز چو پروانه، دل ما به تو گرم است
پشت سرت، ای جان! همه جان بر کف یاریم
در خدمت جانانه، دل ما به تو گرم است
گفتی که دلت، گرم به عشقی است دلافروز
ای رهبر فرزانه، دل ما به تو گرم است»
جمعیت هم واکنش نشان میدهند و تشویق میکنند...
#حاج_احمد، میخواهد در آخرین فرصت، از این جمعیت یک «مرگ بر اسرائیل» دیگری بگیرد و شعر دیگری را میخواند که قبلتر از او شنیدهام... این شعر هم سروده خودش هست:
«با تکیه بر الطاف خداوند جلیل
در خط رسولالله، از نسل خلیل
با عشق حسینبنعلی، نور اصیل
فریاد زنم بر سرت، ای خصم ذلیل
من عاشق جنگ با توام اسرائیل»
و فریاد «مرگ بر اسرائیل» جمعیت بلند میشود...
بخشهایی از شعر اخیر را در جلسه نتوانسته بودم کامل بنویسم، از #حاج_احمد که درخواست میکنم تا نواقص را برایم کامل کند، لطفمیکند و تصویر متن کامل دستنوشتههای شعر را برایم ارسال میکند، من هم عکسها را به متن تبدیل و تقدیم شما میکنم:
«عمری است که از تو کینه دارم، آری
من مهر علی به سینه دارم، آری
در سینه خود دفینه دارم، آری
توفندهتر از قلب فرات و دل نیل
من عاشق جنگ با توام اسرائیل
تاریخ بشر از تو شرارت دیده
از نسل کثیف تو جسارت دیده
سرنیزه قتل و خون و غارت دیده
قابیلی و کشتهای هزاران هابیل
من عاشق جنگ با توام اسرائیل
القصه که صبر و دل مغموم بس است
آشفتگی مردم محروم بس است
کشتار زن و کودک مظلوم بس است
با خیبر و زلزال و شهاب و سجیل
من عاشق جنگ با توام اسرائیل
دنیا همه از ظلم تو حیران شدهاست
خون شهداء بحر خروشان شدهاست
ابر آمده، باد آمده، طوفان شدهاست
سوگند به قدس و کعبه و جبرائیل
من عاشق جنگ با توام اسرائیل
از هر طرفی برگ و نوا میگیریم
سر بر روی کف ستاده پا میگیریم
والله قسم، جان تو را میگیریم
اینک بشنو ز هر طرف بانگ رحیل
من عاشق جنگ با توام اسرائیل
دلشوره اسلام و فلسطین تا کی؟
غمنامه داغ دیر یاسین تا کی؟
پرپرشده این همه ریاحین تا کی؟
لعنت به تو تا به نفخه اسرافیل
من عاشق جنگ با توام اسرائیل
ماییم و صلابت سلیمانیها
حزبالله دلیر لبنانیها
اهل یمن و عراق و افغانیها
پرشورتر از همیشه، بیباک و بدیل
من عاشق جنگ با توام اسرائیل
ما عاشق و سرزنده و پابرجائیم
فرمان بدهد سید ما، میآئیم
درهای جهنم به رُخت بگشائیم
تا روز ظهور و غرق فرعون به نیل
من عاشق جنگ با توام اسرائیل»
شعر را که کامل نوشتم، قالب شعریاش برایم عجیب آمد، هرچه جستوجو کردم، چیزی نیافتم تا اینکه طبق معمول دست به دامان #آقا_یوسف شدم:
«اینطور قالبها اسم معینی ندارند و ما در عنوانگذاری در [وبگاه و کانال] #شعر_هیأت از عبارت «سایر قالبها» استفاده میکنیم.
این قالب اگر مصراع پایانی رو که در همۀ بندها تکرار شده (من عاشق جنگ با توام اسرائیل) نداشت، قالب #مسمط بود، ولی الآن اسم خاصی نمیشه براش گذاشت، معمولاً در آثار شعرا، چنین آثاری دیده میشه که در یک قالب دستکاری میکنند، اگر این قالب تازهساخت فراگیر بشه و دیگران هم ازش استقبال کنند به مرور در ادبیات تثبیت میشه و اسم مستقلی پیدا میکنه، ولی در اکثر موارد این تغییر چندان ثبت و ضبط نمیشه و اقبال عمومی پیدا نمیکنه.»
ما هم به امید اینکه شاید این قالب به نام #حاج_احمد ثبت و ضبط شد و مورد اقبال عمومی قرار گرفت، در اینجا میآوریم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت بیستوچهارم)
«خوشمزهترین قرمهسبزی جهان!»
مدتی این مثنوی تأخیر شد...
ما که نویسنده حرفهای نیستیم، غالب اوقات دچار یبوست قلم هستیم و گهگاه پیش میآید که ناپرهیزی کنیم و سیاههای به درازا بکشد...
تمام تلاشم را کردم صحبتهای آقا را تا فاصله مطلوبی، قبل از انتخابات به اتمام برسانم... اما با پایان بیانات آقا، جوهر قلم من هم خشکید...
انتخابات به اتمام رسید، دهها اتفاق ریزودرشت دیگر رقم خورد، رمضان هم سر رسید، اما...
چندین بار صفحه این قسمت را باز کردم، بالاوپایینش کردم، دو کلمه کموزیاد کردم و خارج شدم!
💠💠💠
من هنوز در آن روز رویایی ماندهام...
شراب طهور کلماتش به پایان رسید،
اما عطش ما فروکش نکرد...
کوتاهتر از همیشه بود، حداقل من اینگونه احساس کردم... برخلاف همه سالهای پیشین، اینبار کلاس فقط یک درس داشت... استاد از اول هم طی کرده بود:
«من یک مطلبی را آماده کردهام درباره مسأله «جهاد تبیین»... بحث من امروز این است؛ حالا هر مقداری که توانستیم و وقت بود.»
یک موضوع واحد، کوتاهتر از همیشه...
حس میکردم یک مظلومیتی در لابهلای اقتدار همیشگی کلمات، خودش را مخفی کرده... بگذاریم و بگذریم... باشد برای بعد...
💠💠💠
جمعیت به سمت جایگاه هجوم بردهاند و من در حال جمعکردن کاغذها و بساط خودم هستم، جمع میکنم و سعی دارم سریعتر بزنم بیرون و خودم را به گوشی برسانم، اما نمیشود... همین که بلند میشوم، تور میشوم! ایستادن همان و توقف همان... از گوشهوکنار، هر کدام به لهجهای از شهرهای مختلف، یکییکی نزدیک میآیند و گاه گله دارند و گاه نقد و نظری... چرا فلانی خواند و دیگری نخواند، چرا از استان ما کسی نخواند و از استان دیگری، هرسال میخوانند و... از ایندست سؤالها... سعی میکنم عجله خودم را بروز ندهم، تا میشود با صبوری بشنوم و اگر پاسخی بود، بیان کنم... از صحن حسینیه که میزنم بیرون، سرم را بلند نمیکنم تا در تور چشمان یکی دیگر گرفتار نشوم...، عدهای داخل برای نماز جماعت آماده میشوند و عدهای هم مانند من در مسیر خروج از حسینیه هستند... خروجی حسینیه به خیابانی است که بخشی از خیابان آذربایجان بوده و الآن داخل محوطه بیت قرار گرفته...، منتهی به این درب، هنگام خروج، خیلی منظم و مرتب، سبدهای بزرگ پلاستیکی زردرنگی را روی هم چیدهاند که بوی قرمهسبزی داخل آنها مستت میکند... چه بسیار دیدارهایی که مردم از شهرهای دور آمده بودند و سر ظهر گرسنه برگشته بودند؛ سید مظاهر گفته بود از چندماه پیش، همه دیدارهایی که به ظهر ختم شوند، پذیرایی ناهار برقرار است... ظاهراً دستور آقاست... و چه دستور خوشمزهای! دستور پخت خوشمزهترین قرمهسبزی جهان!
غذا را میگیرم و میزنم بیرون...
💠💠💠
بیرون حسینیه حلقهها درحالشکلگرفتن است... دور هر بزرگتری و یا چهرهتری، جمعی حلقه میزنند و از همین حالا نقد و بررسی اجراها شروع میشود...
فرصتی برای این حرفها ندارم، باید سریعتر مقدمات نشست #الی_الحبیب را فراهم کنیم، نگرانی اصلیام حضور اساتید است، حاج #مهدی_سلحشور که به خاطر امتحانات دکترا اصلاً نیامده تهران، حاج #مرتضی_طاهری و حاج شیخ #جواد_محمدزمانی قول دادهاند که خواهند آمد، حاج #احمد_واعظی و حاج #عباس_حیدرزاده هم که از بزرگترهای عضو جلسه هستند و خودشان میزبان... اما بازهم ازشان قول حضور گرفتهام... با این حساب چهار نفر از اعضای اصلی تصمیمگیری برای اجراهای دیدار قول دادهاند که بیایند، #سید_مظاهر هم جواب را در آبنمک خوابانده بود و امیدوار بودم که سری بزند...
💠💠💠
حاج #مرتضی_طاهری را میبینم و میچسبم تا جایی نرود و خاطرم جمع باشد که خواهد آمد...
در همین حین #محسن_عراقی سر میرسد و شیرجه میرود که دست #حاج_مرتضی را ببوسد، بعد هم خودش را لوس میکند... #حاج_مرتضی همانجا گوشش را میپیچد که مگر قرار نبود آن بیت را نخوانی؟
#محسن هم بلافاصله میگوید غلط کردم!
حاج #محسن_طاهری هم که مثل همیشه حسابی تیپ زده و اینبار یک پیراهن طرحدار خاص بر تن دارد، تلاش میکند رأی #حاج_مرتضی را بزند؛ میگوید الآن چه وقت جلسه است! من هم رویم را سفت میکنم و میگویم شما هم تشریف بیاورید...
همراه #حاج_مرتضی تا درب خروجی میآیم، گوشی را از بچههای حفاظت میگیرم و میزنیم بیرون... گوشی پشت هم زنگ میخورد، #میثم نگران و مضطرب، از بستهبودن درب محل نشست مستأصل است... تلفنی آرامَش میکنم و بلافاصله شروع میکنم به زنگزدن...
خاطرجمع میشوم که #حاج_مرتضی نخواهد رفت؛ حالا باید هم پیگیر حاجآقای #زمانی و #حاج_احمد باشم، هم اعضای جلسه و هم بازشدن درب محل نشست...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2