eitaa logo
ققنوس
1.5هزار دنبال‌کننده
274 عکس
106 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
39.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ما کجای این بازی هستیم؟! 🎙 برادر رحیم آبفروش ❇️ چهارمین‌ همایش‌ فعالان عرصه هیأت ‌استان یزد 🗓 |دی‌ماه۱۴۰۲||یزد حسینیه ایران| 💠 جامعه‌ایمانی‌مشعر ✅ @www1542org ‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄❁✾❅❃◍◍⃟🇮🇷◍❃❅✾❁┄┄ 🌍 https://eitaa.com/mashar_yazd
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت یازدهم/یک) «از مشهدم آن‌جا که پر از قدمت و ریشه‌است...» «از به محضر حضرت سلطان می‌رویم...» این جمله را می‌گوید و شعری را خطاب به حضرت رضا(ع) می‌خواند... بیت اول و آخر را کامل ننوشته‌ام، هرچه می‌گردم در فضای مجازی ردی از شعر نمی‌یابم... حدس می‌زنم این یکی باید از سروده‌های خود باشد... از خودش متن کامل شعر و شاعر را جویا می‌شوم... حدسم درست است: «بله، از نوشته‌های حقیر هست، کاملش رو باید پیدا کنم ولی ابیاتی که خوندم تقدیم می‌کنم» و لطف می‌کند و متن اشعار قرائت‌شده را ارسال می‌کند: «کسی که با جگر سوخته، به تو رو کرد خدا روا به دعای تو، حاجت او کرد به آشیانه باغ بهشت میلش نیست کبوتری که به گل‌دسته‌های تو خو کرد... [یک «آقا!» هم با همان لحن خودش این‌جا خرج می‌کند] تو آمدی به خراسان و قدسیان گفتند خدا به مردم ایران بهشت را رو کرد تو آمدی و نفس‌های قدسی‌ات ما را خداشناس و خداپیشه و خداجو کرد» بعد هم «به محضر آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) به محضر حضرت فاطمه معصومه(س) همه امام‌زادگان عظیم‌الشأن» عرض ادبی می‌کند و صلواتی می‌گیرد و را از مقدس به جایگاه دعوت می‌کند... 💠💠💠 در جلسات کارشناسی، پیش‌بینی جمع این بود که گُلِ کار امسال، اجرای خواهد بود... امیری که به دلایلی از اجرای سال قبل جا مانده بود، گزینه اول اجرای امسال بود... شروع می‌کند: «سلام علیکم» جواب سلامی می‌شنود و با دکلمه ساده کلمات شعری را از باب مقدمه می‌خواند: «از مشهدم آن‌جا که پر از قدمت و ریشه‌است تاریخچه عزت این خاک همیشه‌است در خطه ما نوکری خانه سلطان یک شغل شریف است، خودش منصب و‌ پیشه است این خاک چه دارد که خود سید ما هم دل‌بسته یاران خراسانی خویش است» مخاطب اگرچه خسته به نظر می‌رسد، اما واکنش نشان می‌دهد و «به‌به»ی می‌گوید... بعد از این مقدمه، یک شعر «مسمَّط» را آهنگین آغاز می‌کند... هنگام یادداشت‌برداری در جلسه، بیش‌تر ابیات و واژگان را ثبت کردم، اما خب طبیعی بود که چند کلمه‌ای هم جا مانده باشد و چند مصرعی ناقص شده باشند... برای تکمیل متن اشعار، عجیب بود که در فضای مجازی هم ردی از متن اشعار نیست، حتی هم که همان متن قبل از اجرای اشعار را کار کرده، هیچ اشاره‌ای به اشعار اجراشده توسط نکرده... در نرم‌افزار کاربردی (اپلیکیشن) هم که صوت اجرا هست، جای متن خالی است و به‌جایش نوشته شده: «متن نوا در دسترس نیست!» و در قاب زیرین این نوشته هم آمده: «پیشنهاد متن»! ذهنم رفت سمت حاج شیخ که قاعدتاً باید همه اشعار، قبل از اجرا به رویت و تأیید ایشان رسیده باشد، اما این‌جا هم حاجت‌روا نشدم: «ندارم، حقیقت اشعارش رو به ما قبل برنامه نداده بود»! تعجب می‌کنم... به حاج پیام می‌دهم... اما پاسخ به تأخیر می‌افتد و به ناچار با بازبینی چندباره اجرا، اشعار کامل می‌شوند... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
هدایت شده از استاد عشایری منفرد
بسم الله الرحمن الرحیم جناب آقای شیخ‌طادی، سلام و سعادت بر اساس اخبار رسانه‌ها در جشنواره امسال دو قطعه لباس (یک روسری و یک کراوات) به صحنه آورده و کراوات را با توضیحاتی به جناب وزیر ارشاد اهدا کرده‌اید. پیشینه فرهنگی شما در عرصه سینما و نیز سابقه علمی و تجربی شما در عرصه طراحی لباس، برای این کاربر کوچک محصولات هنری‌تان، پرسشی را پدید آورده که خوب است از آن مطلع شوید. شما ارباب هنر، دقیقتر و عمیقتر از صاحب این قلم می‌دانید که لباس یکی از «ابزارهای ارتباطات غیرکلامی» (Non-verbal Comunication) شمرده می‌شود. وقتی نشانه‌شناس و فیلسوفی چون اومبرتو اکو (Umberto Eco) از تعبیر «گفتگو از طریق لباس» بهره می‌برد، وقتی آلیسون لوری تعبیر «زبان لباسها» (The language of clothe) را به عنوان نام کتابش برمی‌گزیند، ناگزیر باید باور کنیم که اولاً هر «قطعه لباس» یک واژه معنادار است، ثانیاً «هارمونی پوشش لباسهای یک فرد» نیز اندیشه، عادات و فرهنگ شخصی او را نمایان می‌کند و ثالثاً «نمای کلی پوشش یک جامعه یا یک قوم» نیز هویت تمدنی آن جامعه و آن قوم را بیان و ایجاد و تقویت می‌کند. چنین است که ریتم موزون و قافیه‌مندِ لباسهای یک تمدن و یک فرهنگ، می‌تواند «شعر لباسها» شمرده شود و مفاهیمی را منتقل کند که حتی اشعار سعدی و حافظ و نظامی و مولوی هم نمی‌توانند آن را منتقل کنند. چنین نگره‌ای به لباس، در سطح فیلسوفان و جامعه‌شناسان باقی نمانده بلکه نظر «طراحان لباس» را نیز به خود مشغول کرده است. چنان‌که هم‌قطاران شرقی و غربی شما نیز لباس را از «سطح کاربردی» فراتر برده و توانسته‌اند آن را در «ساحت مفهوم و دلالت» ادراک کنند. طراحانی چون کوساما، میاکه، بورلی سِمز و ... لباس را یک «عنصر هنری و معنادار و دلالت‌کننده» تلقی کرده‌اند که خود مستقلاً می‌تواند با تماشاگر سخن بگوید. با این مقدمه می‌خواهم یادی کنم از شخصیت تاریخ‌ساز دیگری که او نیز مانند شما در یک روز به یاد ماندنی، لباسی را به روی سِن برد و نیم‌ساعت حاضران به احترامش کف زدند. آن شخص خانم گاندی است که لباس زن هندی را در سازمان ملل به روی سِن برد. آن روزها شاید گاندی هیچ یک از گزاره‌های تئوریکی را که امروزه من و شما درباره «لباسِ مفهومی» خوانده‌ایم، نخوانده بود و اصلا با «نظریه‌ی لباسِ مفهومی» آشنایی نداشت ولی با همان شعور و آگاهی بسیط اما عمیق خود، این را می‌دانست که لباس، معنا دارد. برای همین در همه محافل بین‌المللی و ملاقات‌های رسمی، همان ساری‌های چهارهزارساله‌ی هندی را می‌پوشید تا به سران جهان بفهماند شما دو قرن آمدید سرزمین مرا استعمار کردید و همه تلاشتان را به کار گرفتید که ما را مثل خودتان کنید؛ من به عنوان مظهر زن امروز هند، با «لباس خودم» آمده‌ام تا به شما بگویم که همه تلاش‌هایتان بیهوده بوده و من خودم هستم (جمله‌ی اخیر از دکتر علی شریعتی). او ریشه و پیشینه‌ی لباس هندی را می‌شناخت، آن را «لباس خود» می‌دانست و معنا و مفهوم این لباس را نیز می‌فهمید و می‌خواست به غربیها هم بفهماند. او زبان گویای این لباس را در مقابل لباسهای غیربومی (که در سه قرن اخیر با پتک‌های مخملی بر مردم مشرق‌زمین تحمیل شده) نیز می‌دانست. هنر و ادبیات پسااستعماری (Postcolonial literature) را نیز می‌دانست. با خودم می‌گویم اصلا او شاید حتی این را هم می‌دانست که پُتک مخملی غربیها در ایرانِ ما نیز کدام «روسری‌ها» را از بین برده است؛ «گُلوَنیِ زنان لرستان» را، «یالُقِ زنان ترکمن را»، «چارقَد زنان بویراحمدی و قشقایی» را، «کلاو و سروین زنان کردستان» را و «دستمال کلاغی زنان شاهسون» را، «گشان‌چادر و مهنا و سریگ زنان بلوچی» را، «چادر و روبنده‌ی زن ایرانی» را و ....! آقای شیخ طادی عزیز، این مقدمات این سوال را برایم پدید آورده که آقای شیخ‌طادی هرچند ممکن است بر اساس دیدگاه‌های اجتماعی خود، برخی از روشهای اجتماعی به کارگرفته شده برای کنترل‌های فرهنگی را نپسندد اما به عنوان یک «استاد طراحی لباس» که باید با نظریه‌ی «لباسِ مفهومی» آشنا باشد، هر یک از «کراوات» و «روسری» را دارای چه مفهومی می‌داند؟ بی‌گمان کسی مثل پرویز شیخ‌طادی که بی‌بی مریم بختیاری را به عنوان «بانوی سردار» به دختران امروز ایران معرفی کرده، کسی که در حد خودش کوشیده تا پیش روی دختر امروز «دفتری از آسمان» بگشاید و به او بفهماند که دامن مادران شهیدان، گهواره‌ی پرورش آسمانی‌ترین مردان این مرز و بوم شده، هرچند به اندازه یک «دایناسورِ» گیرافتاده در داخل بانک، آشفته و عصبانی باشد اما در همین آشفتگی هم نباید معنای تمدنی و سابقه مفهومی «کراوات» را فراموش کند. مبادا روزی هنرمند را خواب ببرد که شاید جامعه را آب ببرد! ایدون باد. با احترام و فروتنی؛ محمد عشایری منفرد حوزه علمیه قم 💯 کانال استاد محمد عشایری منفرد (حفظه الله) 🆔https://eitaa.com/ashayerimonfared
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ (یادداشت یکم) «زندگی من آدمی‌زادی نیست!» تا امروز سه فیلم ، و را دیده‌ام... فیلم‌دیدن در جشنواره به سال‌ها پیش باز می‌گردد، به گمانم دانش‌آموز دوره راهنمایی بودم... اوایل دهه هفتاد بود... خاطره گنگی از آن روز برایم مانده... پدرم مرد شریفی بود... مرد عجیبی بود... و البته شدیداً پدر بود! مقتدر و باجبروت... بِهِت رو نمی‌داد! اما عجیب دل نازکی داشت... سراپا احساس... آن روز جزو معدود سفرهای دونفره پدرپسری بود... از قزوین با اتوبوس راهی تهران شدیم، این دونفره سفررفتن خیلی حال می‌داد... حیف که زیاد تکرار نشد... مطمئن نیستم، اما به گمانم مقصد بود... از آن روز خیلی چیزی یادم نمانده است...‌ جز این‌که در همان سال‌های دور، وضعیت پوشش و حجاب و سبک رفتاری افراد حاضر در فضای بیرونی محل نمایش فیلم، برایم به‌قدری عجیب و متفاوت بود که تا مدت‌ها ذهن دوران نوجوانی‌ام را درگیر کرده بود که این جماعت از کجا آمده بودند و این‌جا کجا بود! پیرامون برخی از بازیگرانی که آن روز نمی‌شناختم‌شان جماعتی حلقه زده بودند و با هیجان و اشتیاق سؤال و جواب می‌کردند، جمعی دیگر که قیافه‌های متفاوتی با آدم‌های بیرون سینما داشتند و احتمالا از اهالی سینما، کمی باکلاس‌تر مشغول گفت‌و‌گو بودند و... همهمه‌ای به پا بود... آن روز به گمانم دوسه فیلم دیدیم، البته دیدن که چه عرض کنم، پدر دید و من در بهترین حالت، از نیمه فیلم به خواب عمیق فرو رفته بودم... بعد از اتمام هر فیلم، از لابه‌لای همین جمعیت پراکنده در راه‌روها و راه‌پله‌های شلوغ سینما خارج می‌شدیم و دوری می‌زدیم و چیزی می‌خوردیم و فیلم بعدی... 💠💠💠 باز هم بارها پیش آمد که همراهش به سینما بروم، اما جشنواره نه! پدر رسماً فیلم‌باز بود، اخبار جشنواره را دنبال می‌کرد، تحلیل فیلم‌ها را می‌خواند و گاه با آب‌وتاب و تعصب درباره فیلم‌ها نظر می‌داد... وقت‌هایم خیلی تنگ است، این جمله‌ام مثَل شده که «زندگی من آدمی‌زادی نیست!» اما با این حال دوست داشتم و اصرار که فیلم‌های جشنواره را ببینم، نمی‌دانم تا آخر جشنواره چند فیلم را بتوانم لابه‌لای همین اوضاع ببینم، اما تا امروز سه فیلم ، و را دیده‌ام... 💠💠💠 نه فیلم از بیست‌ودو فیلم سودای سیمرغ را از قبل نشان کرده بودم که حتماً ببینم و این سه جزوشان نبود! ۱. «آسمان غرب»، چون تهیه‌کننده‌اش بود ۲. «آغوش باز»، چون کارگردانش بود ۳. «احمد»، چون درباره شهید بود ۴. «پرویزخان»، چون تهیه‌کننده‌اش بود ۵. «شور عاشقی»، چون درباره واقعه بود ۶. «صبح اعدام»، چون کارگردانش بود و درباره شهید ۷. «قلب رقه»، چون درباره بود ۸. «مجنون»، چون درباره شهید بود ۹. «معجزه پروین»، چون درباره بود و کارگردانش و تهیه‌کننده‌اش 💠💠💠 مدت‌ها بود علی‌رغم اشتیاق به دیدن فیلم‌های جشنواره، شرایطش برای مثل منی فراهم نمی‌شد، از طرفی هم فضای عمومی حاکم بر کاخ جشنواره و سینماهای اکران فیلم‌ها، مانده‌ذوقم را هم کور می‌کرد... اکران رسمی فیلم‌های امسال در انگیزه‌ام را مضاعف کرد... که نتیجه‌اش تا به حال شده این سه فیلم که به شرط توفیق برای‌شان خواهم نوشت... توقع داشتم در این فرصت طلایی، سرچشمه مملو باشد از اهالی رسانه و قلم، از جنس بچه‌های دغدغه‌مند و اهل‌درد... فکرمی‌کردم حداقل صدنفر دست‌به‌قلم آمده‌اند که اقلاً از چهل‌تای‌شان بیست یادداشت درمی‌آید که شاید ده‌تایش، جشنواره فیلم را به روایت بازنمایی کنند... اما هرچه چشم چرخاندم، تنهاتر شدم... ادامه دارد... @qoqnoos2
ققنوس
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت یازدهم/یک) «از مشهدم آن‌جا ک
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت یازدهم/دو) «این ! کیست که عالم همه دیوانه اوست...» شعر اصلی را شروع می‌کند: «بسم‌الله النور مثل یک روزنه در ظلمت زندانی‌ها مثل مهتاب شب تار بیابانی‌ها می‌رسد رحمت او وقت پریشانی‌ها نور او جلوه عطا کرد به نورانی‌ها پیش خورشید حقیرند چراغانی‌ها نور تابید و در اطراف خودش عالم ساخت نور از رانده درگاه خدا آدم ساخت نور از درد برای دل ما مرهم ساخت آمد و در دل ایران دو دژ محکم ساخت خوش بر احوال قمی‌ها و خراسانی‌ها نور از قید زمان، قید مکان بود رها نور زهراءاست که بر هر دو جهان داد بها خلَقَ عزَّوجل جنَّةَ و النارَ لها فاطمه لیله قدر است وَ «من اَدرکَها» هر که فهمید رسیده‌است به حیرانی‌ها با دعای سحرش نم‌نم باران می‌ساخت از کنیزان درش حافظ قرآن می‌ساخت نه فقط چادر او قنبر و سلمان می‌ساخت چادر خادمه‌اش نیز مسلمان می‌ساخت حیف کم بود از این دست مسلمانی‌ها فاطمه [یک «سلام‌الله علیها» را هم ساده و مانند جمله معترضه این وسط می‌گوید] که دو جهان ریزه‌خور خانه اوست پسری دارد و رزق همه بر شانه اوست نمک سفره ما نیز به شکرانه اوست این ! کیست که عالم همه دیوانه اوست گوشه‌ای از کرم اوست فراوانی‌ها» این تغییر نام مبارک امام به امام در یک شعر معروف، توجه مخاطب را به مضمون شعر، دوچندان می‌کند و لحظه‌ای از این شگفتانه، دچار بهت می‌شود... «جوهر فاطمه از جوهره معبود است موقع صحبت از او فلسفه هم محدود است به ارسطو و به سقراط بگو مشهود است فاطمه فلسفه خلقت عالم بوده است تا نگردند دگر این همه یونانی‌ها متن تاریخ نگفته‌است جنایت‌ها را آن همه شیعه‌کشی، حمله و غارت‌ها را ننوشته‌است مگر طرز شهادت‌ها را کاش می‌شد که عوض کرد قضاوت‌ها را آه! از غصه پرقصه نادانی‌ها! نمی‌دانم شاعر عامدانه «قصه پرغصه» را «غصه پرقصه» آورده یا اشتباه می‌خواند! «مثل تاریخ نوشته‌است که در دورانی وقت سرکوب وقیحانه دژخیمانی چنگ می‌زد به سر خویش، زن ایرانی تا مبادا که بیفتد به همین آسانی چادر فاطمه از دست رضاخانی‌ها هر زمان حادثه‌ها مهلک و ویران‌گر بود هر زمان نان، سر این سفره کمی کم‌تر بود باز هم رحمت او راه‌حل آخر بود...» «چادر فاطمه...» اصلاح می‌کند: «سایه چادر او بر سر این کشور بود» «مادری کرده برای همه ایرانی‌ها» «پیچ تاریخ...» تکرار و اصلاح می‌کند: «پیچ تاریخی امروز کمی تندتر است پیش‌رو راه‌زنی هست، خبر معتبر است شیعه جمعیتش امروز ببین در خطر است نسل امروز پر از ایده و ذوق و هنر است حیف، غافل شده‌ایم از دبستانی‌ها» این تعداد تپُق‌زدن از بعید است... هرچند هر آن‌که این معرکه را تجربه کرده است، اقرار می‌کند بهترین‌ها هم برای اولین اجرا در بیت، بیش از پنجاه‌درصد توانایی‌شان را نمی‌توانند بروز دهند... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ (یادداشت یکم) «زندگی من آدمی‌زادی نیست!» تا ا
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «نبودنت؛ بومی سیاه و کثیف» (یادداشت دوم/۱از۲) تا از قم بزنیم بیرون و برسیم به ، به نرسیدیم... وارد ورودی که شدیم، آستین‌ها را بالا زده بود، آماده برای وضو... اذان، قشنگ، وسط نوبت دوم پخش فیلم‌هاست... چنددقیقه‌ای بیش‌تر به ساعت ۱۷:۳۰ نمانده، مستقیم می‌رویم به سمت محل نمایش فیلم... شد اولین فیلم جشنواره که به تماشا نشستیم، فیلمی به تهیه‌کنندگی و کارگردانی ... همسر که چندی پیش ویدئویی از او همراه با تعداد دیگری از بازیگران منتشر شده بود و سروصدایی هم به پا کرد... البته کلمه «سابق»، داخل کمانک کنار اسم سهیلا گلستانی مقابل عنوان «همسر» در ویکی‌پدیا، در امتداد این نسبت تردید ایجاد می‌کند... «تقدیم به پدرم»؛ اولین چیزی است که روی پرده نقش می‌بندد... مرحوم پدر ، فرصت زیادی برای جلوه‌گری در سینما پیدا نکرد... سال ۷۳، در سن ۴۱ سالگی، در از دنیا رفت... فیلم با پخش تصاویری از قایق‌های معلق در امواج و جنازه‌هایی که از آب بیرون کشیده می‌شوند شروع می‌شود... برایت سؤال می‌شود که فیلم درباره چیست؟ سقوط هواپیمای ایرانی ۶۵۵؟ خانم می‌گوید از اسم فیلم احتمال می‌دادم و توقع داشتم درباره باشد! اما زهی خیال باطل! صحنه بعدی تصویری از بالاست که جماعتی در حال گفت‌و‌گو هستند و در این بین چندباری گنگ و مبهم حرف از می‌زنند... این‌جا هوش زنانه به کارش می‌آید و سریع می‌گوید: «درباره است» زنی از جمع جدا می‌شود و در امتداد ردی از خون، میان برف‌ها قدم برمی‌دارد... است... نقش اول فیلم... ... خانم می‌گوید: «هنوز این‌ها بازی می‌کنند؟ چه رویی دارند؟ هرچی خواستند به نظام گفتند، حالا هم...» راست می‌گفت، آخرین موردی که در یادم مانده، واکنش به قصاص قاتلان شهید مظلوم بود... تصویر جمله را استوری کرده بود: «به مامان چیزی نگو!» و نوشته بود: «به مامان چی گفتن؟ بمیرم براتون برای خودتون برای مامان‌هاتون 🖤» 💠💠💠 «نبودنت» «When you where not here» روی پرده نقش می‌بندد و بدون عنوان‌بندی می‌رود به «۵سال بعد» و ماه‌ها را از «آبان» شمارش می‌کند و قصه را می‌برد جلو... پنهانی برگشته، ! همسر ، پدر ... که پنج‌سال پیش، سیاوش را با خودش برده و برنگردانده... - تا حالا کجا بودی؟ کجا بودی این همه سال؟ من خیلی منتظر بودم، همه جا رو گشتم... داری منو می‌ترسونی، چی شده؟ سیاوش کجاست؟ - خوبه، داشتیم می‌رفتیم، قایق‌مون چپ کرد... - خب الان کجاست؟ - می‌گم خوبه - چرا این شکلی شدی؟ یک‌شب پیدایش می‌شود و همان یک‌شب هم کافی است برای بارورکردن ! هم زن جوان همسایه است که خوانده می‌شود... زنی شدیداً سیگاری، نافرم بزک‌کرده،... و در یک کلمه خراب، اما ظاهراً مهربان! شاید هم خاله به همان معنای چاله‌میدونی!... آن‌قدر که نگران ارتباط با است... عادلی که پروانه می‌گوید خودم بزرگش کردم... الحق که هم خوب در این نقش فرورفته و با آن خو گرفته! شخصیت ، هم برای کثیف‌ترکردن بوم سیاهی که ترسیم می‌کند لازم است، هم برای تکمیل جنبه جاذبه‌های جنسی فیلم تا در صورت مجوز نمایش عمومی، شاید بتواند برای گول‌زدن مخاطب با دو تریلر و پوستر متفاوت، در کنار نام‌های و ، سهمی از گیشه را هم تأمین یا تضمین نماید! ، اوستای سلمانی، که را در نبود زیر پر و بال گرفته، منتظر است رابطه پدر و مادر عادل به پایان برسد تا او هم به برسد...، مادر عادل... حیف که در این نقش حیف شده است... مادر هم بعد از رفتن و برنگشتن، فرزندش دچار افسردگی و بیماری شده... با همسری که در تلاش است اوضاع را کمی سامان دهد، ولی نمی‌تواند... ادامه دارد... @qoqnoos2
ققنوس
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «نبودنت؛ بومی سیاه و کثیف» (یادداشت دوم/۱از۲)
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «نبودنت؛ بومی سیاه و کثیف» (یادداشت دوم/۲از۲) داستانِ ضمنی حال‌وهوای و نوجوانان هم‌سن‌وسالش هم زمینه این تابلوی سیاه را کاملاً غبارآلود و سیاه‌تر می‌کند... یک لجن‌مالی کامل... از رپ‌پارتی در خرابه‌ها، تا ضبط موزیک‌ویدئوی رپ و انتشار توسط شاخ‌های اینستاگرامی تا بازخوانی آهنگ‌ها برای مادرش، مرضیه تا القای این دروغ که با یک ویدئو، یک میلیون فالور برای جذب می‌شود و یک‌شبه به یک اینفلوئنسر تبدیل می‌شود... در این تصویرپردازی کثیف، حتی به بچه ده‌دوازده‌ساله هم رحم نمی‌کند، او را هم در همین رپ‌گروپ قرار می‌دهد تا برای مادربزرگش چیزی بنویسد و برای دخترپسرهای چندین‌سال از خودش بزرگ‌ترِ گروه بخواند و اجرا کند... از پردازش صحنه خودکشی با جزئیات و ظرائفش تا صحنه خون‌ریزی بارداری تا ماجرای کورتاژ بچه یک‌شبه‌رسیده تا صحنه بی‌ربط لاک‌زدن دختر فلجی که حضورش در فیلم کارکردی جز کریه‌ترکردن این تابلوی کثیف ندارد تا سیگارکشیدن‌های مکرر ... تا دست‌مالی‌های مکرری که سال‌هاست در رساله توضیح‌المسائل سینمای ایران حلال شمرده شده، همه و همه دست به دست هم می‌داد تا یکی از حال‌به‌هم‌زن‌ترین فیلم‌های عمرم را ببینم... آن‌قدر کثیف و افتضاح که حتی دست‌وپازدن فیلم‌نامه برای نمایش شرافت‌مندی هم، راه به جایی نمی‌برد و از سیاهی فیلم نمی‌کاهد؛ یاد تعبیر درباره سینمای مخملباف می‌افتم: «وقتی كه به سینمای می‌روی باید قبول كنی كه یک‌ساعت‌ونیم از زندگی‌ات را در یک فضای آكنده از بدخلقی، عصبانیت، ظاهرگرایی، تردید، نیهیلیسم مزمن بدخیم، سیاه‌اندیشی، سرگردانی و عوام‌فریبی سركنی...» ! کجا هستی که ببینی هنوز بعد از سال‌ها هستند فیلم‌سازانی که «...معضلات درونی خودش را فیلم می‌كنند و مردم را می‌نشانند تا بیماری فكری و عصبی آن‌ها را به تماشا بنشینند...» «فقر و نقص عضو و جبر محیط و بی‌رحمی و خشونت در فیلم... در هیئت معضلاتی فلسفی و لاینحل...» لازمه داستان‌سرایی این فیلم‌هاست... «اشكال كار این‌جاست كه وقتی كسی به این‌جا می‌رسد باز هم هیچ چیز مانع از آن نیست كه امكانات سینما در اختیارش قرار بگیرد و فیلم بسازد، فیلم اكران عمومی پیدا كند... و البته باید به آزادی احترام گذاشت حتی اگر به ساختن فیلم‌هایی چون «عروسی خوبان» و «نبودنت»... منجر شود!» @qoqnoos2
ققنوس
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت یازدهم/دو) «این #حسن! کیست ک
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت یازدهم/سه) «می‌خوام که نوکرش باشم...» مسمط را ادامه می‌دهد: «سر این اسم اگر فتنه و دعواست نترس جبهه نور اگر یکه و تنهاست نترس روبه‌روی تو اگر هم، همه دنیاست نترس سایه چادر او روی سر ماست نترس قصه این است بگویید به سفیانی‌ها گوش کن دارد از آن سمت خبر می‌آید اندکی صبر کنی وقت سحر می‌آید صبر این طایفه وقتی که به سر می‌آید دیگر از خرد و کلان معجزه برمی‌آید پس بترسید از این نسل سلیمانی‌ها» جمعیت تشویقی می‌کنند... و ادامه می‌دهد: «این نه فرض است، نه حدس است، نه یک تحلیل است سرنوشت همه ابرهه‌ها سجیل است اندکی حوصله کن آخر عام‌الفیل است این صدای نفس آخر اسرائیل است...» صدای تشویق جمعیت بالا می‌رود: «ماشاءالله...» «رد نشو ساده از این غیرت لبنانی‌ها پیش خورشید روا نیست که سوسو بزنیم ما محال است به جز او به کسی رو بزنیم جز نجف جای دگر خم شده، زانو بزنیم حنجره خلق شده تا که دم از او بزنیم هر چه هم داغ گذارند به پیشانی‌ها کهکشان‌ها همه بر گِرد نجف سیارند ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند کل ذرات که در چرخ فلک دوّارند به علی‌بن‌ابی‌طالب ارادت دارند» صدای دست‌های پراکنده‌ای بلند می‌شود، اما بلافاصله همراه با «احسنت» و «به‌به» جمعیت، نغمه «حیدر حیدر...» است که به گوش می‌رسد و کل فضای حسینیه را در بر می‌گیرد... «رشته» اخیر را تکرار می‌کند تا به «بند» خودش متصل کند: «نجف اشرف او قبله کیهانی‌ها» در «مسمط» هر چهار مصرع را که هم‌قافیه‌اند، «رشته» و تک‌مصرع انتهای هر رشته را «بند» می‌گویند که بندها با هم، هم‌قافیه‌اند... «کاش می‌شد که شبی موقع باران نجف می‌نشستیم کمی محضر ایوان نجف سر و جان و‌ نفَسی هست، به قربان نجف دست ما را برسانید به دامان نجف روزی ماست در این دست‌به‌دامانی‌ها» اگرچه اجرای مسمط به نسبت، طولانی شد و زمان از وقت مقرر گذشته، اما بعد از این بند آخر، بلافاصله سرودی را آغاز می‌کند که حافظه موسیقایی جمع آن را خوب به خاطر دارد و حال و هوای جلسه متفاوت می‌شود: «منی که از تولدم، تو کشوری بزرگ شدم که از سر مأذنه‌هاش اسم علی و بچه‌هاش...» جمعیت به وجد می‌آیند، اکثریت همراه می‌شوند و عده‌ای هم تشویق می‌کنند و... جمعیت درست می‌خواند: «پیچیده سمت هر طرف...» اما باز هم اشتباه می‌خواند: «می‌رسه هم...»، جمعش می‌کند: «می‌رسه هم... ت هر طرف، دل می‌ره ایوون نجف» «می‌خوام که نوکرش باشم غلام قنبرش باشم...» جمعیت این بیت را تکرار می‌کنند... و همه با هم ادامه می‌دهند: «با علی، با علی، با علی، تا آخرش باشم» «علیٌّ حبُّه جُنَّة، قسیم النار و الجَنَّة وصی المصطفی حقاً، امام الإنس و الجِنة علی مولا، علی مولا، علی مولا...» می‌گوید: «پرچم رو بیارید بالا» و‌ منظورش دست‌های جمعیت است... مجلس را گرم می‌کند: «ذکر علیٍّ عبادة... همه همه...» بعد هم به هر حال به اشاره‌ای می‌کند: «جهاد تبیین اینه! تنها کشوریه تو عالم که مؤذن از سر مأذنه‌هاش می‌گه علی ولی‌الله...» البته هرچه فکر کردم، این جهاد تبیین برام تبیین نشد! «یک‌بار دیگه همه با هم... علی مولا، علی مولا، علی مولا...» آقا مورد لطف قرار می‌دهند: «طیب‌الله انفاسکم... خدا حفظ‌تون کنه ان‌شاءالله... عاقبت به‌خیرتون کنه...» هرچه نوشته‌ها را زیرورو می‌کنم، نشانی از نام شاعر نمی‌یابم، ظاهراً نام شاعر را بیان نکرده‌اند... حقیقتاً اتفاق ویژه این بخش، هم‌خوانی پایانی سرود خاطره‌انگیز «منی که از تولدم...» بود وگرنه مسمط‌خوانی نسبتاً طولانی ابتدایی، چیز فوق‌العاده‌ای که همه منتظرش بودند، نداشت... من که اشرافی بر اتفاقات آن جلو نداشتم، اما بعد از دیدار دیدم عده‌ای ناراحتی و گلایه دارند که بعد از اجرا، حق ادب را به کمال نرسانده و دست آقا را نبوسیده... ضمن این‌که به نظر حقیر، بوسیدن دست پدر، مادر و هر عالم عاملی، نشانه‌ای از ادب یک جامعه و توفیقی الهی است و اگر آن عالم، از سویی سید جلیل‌القدری باشد که در جایگاه مرجعیت تقلید جمع کثیری از مؤمنین هم نشسته است و از سوی دیگر امامت جامعه مسلمین را هم بر عهده دارد و به اقرار دوست و دشمن لکه تاریکی در زندگی شخصی و خانوادگی او یافت نمی‌شود، ارزش این توفیق به مراتب بالاتر می‌رود... اما اصل پرداختن به این مسائل و چنین مواجهه‌ای را فروکاست امر ولایت و ولایت‌پذیری به ادبیات سلطانی و دست‌بوسی و... می‌دانم... نشانه ولایت‌پذیری، عمل به فرمایشات، دستورات و منویات ولی است که در همین دیدارها بیان کرده‌ است... امر ولایت در عمل به دستورات اهل‌بیت(ع) و تحقق احکام و ارزش‌های الهی در جامعه محقق می‌شود و این نزاع را از اساس نشانی غلط و بی راهه می‌دانم... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت دوازدهم/یک) «تغییر جغرافیای حسینیه امام» بعد از نوشته قبلی، آقا پیام داد: «ظاهراً شاعر شعر(مسمط) اقای بود.» گفتم: «اما جایی بیان نشد، درسته؟» نظر این نیست: «من توی ذهنم هست که گفت اسم شاعر رو... بیرون هم که اومدیم رو با دیدم و یه خوش‌وبشی کردیم و یکی از دوستان از بابت شعر، مخصوصاً اون قسمت دبستانی‌ها تشکر کرد...» 💠💠💠 با دو بیت که باز هم به گمانم از خودش باشد، به استقبال آخرین اجرا می‌رود: «با مهر پاک حضرت زهراء که کیمیاست دنیا بدان که این سخن از عمق جان ماست ما در کنار رهبر حق ایستاده‌ایم ای اهل کوفه دوره تنهایی شماست» بعد هم: «قراره سرود رو زمزمه کنیم و یواش‌یواش به انتها...» آری، به انتهای اجراها می‌رسیم... توضیح می‌دهد که شعر سرود از حجت‌الاسلام و نغمه‌پردازی آن کار و خود است... چندسالی هست که شعر سرود دیدار را حجت‌الاسلام می‌گوید... سال‌های قبل‌تر این زحمت بر عهده استاد بود... ظاهراً جایی برگه سرود، مثل سال‌های گذشته، پخش شده، اما من ندیده‌ام، برگه را از نفر مجاورم می‌گیرم... همین که می‌گوید: «بسم الله الرحمن الرحیم» یک نفر با صدای زمختی داد می‌زند: «سلامتی آقا صلوات!» هم همراه جمعیت صلوات می‌فرستد و آغاز می‌کند: «شب آیات سوره فردا شد باغ از جلوه صد چمن معنا شد هر ابری به برق ادراک خود بارانی به مقدم زهراء شد ای شکوه بی‌همتا! یا فاطمةالزهراء ای کران ناپیدا! یا فاطمةالزهراء ای فراتر از فردا! یا فاطمةالزهراء» ویژگی سرود امسال این بود که هوشمندانه به نحوی سروده شده بود که بخش‌هایی را مداح می‌توانست تک‌خوانی کند، اما بخش‌هایی هم بود که حتماً باید جمعیت هم‌خوانی می‌کردند، مانند همین «یا فاطمة‌الزهراء» پایان بند اخیر یا «بالروح، بالدم‌...»های پایان هر فراز... «ای... عطری که بهشت پیغمبر دارد قرآن، مدح تو به صد دفتر دارد «انا اعطیناک الکوثر» دارد هستی سرشار، از جام اعطینا بالروح بالدم لبیک یازهراء بالروح بالدم لبیک یازهراء» سرود در چهار فراز سروده شده و هر فراز با «بالروح، بالدم...» پایان می‌یابد... «قرآن، متن و فاطمه تشریحش خلقت چون قصیده او تلمیحش عالم چون کلاف سر در گم بود بی اعجاز رشته تسبیحش ای صبحِ به تن جوشن! یا فاطمةالزهراء ای مشرقِ جان روشن! یا فاطمةالزهراء ای باغ‌ترین گلشن! یا فاطمةالزهراء ای... شوقت بر لب حسین با یا اماه ای با مرتضی در این مقصد همراه یا «نعم العون علی طاعة الله» ای زن! از تو شأن زن شد معنا بالروح بالدم لبیک یازهراء بالروح بالدم لبیک یازهراء» جمعیت به نسبت خوب همراهی می‌کنند، هم با همان نازِ صدا سعی می‌کند نغمه را مدیریت کند، هرچند به نظرم یکی‌دوجا نغمه از دستش خارج شد، یا حداقل با آن‌چه در جلسه کارشناسی اجرا کرده بود، متفاوت شد... محجوب و مأخوذبه‌حیا است و برای اداره جلسه با همان نجابت، خیلی آرام، لابه‌لای جمع‌خوانی‌ها گاهی یک «ماشاءالله»ی به جمعیت می‌گوید... «باغ از لاله‌ها مواسم دارد با داغی به دل مراسم دارد...» واژه «مواسم» اگرچه جمع «موسم» است اما به نظرم واژه متعارفی نیست، به‌ویژه برای سرود که کلاً جنبه عمومی بیش‌تری دارد... «هر جا نامی از شهادت زنده‌است عطر یاد حاج قاسم دارد ای صلابت منظوم! قاسم سلیمانی! ای مقتدر مظلوم! قاسم سلیمانی! راز تا ابد مکتوم! قاسم سلیمانی!...» این «قاسم سلیمانی»ها را هم جمعیت با بغضی حماسی تکرار می‌کنند... «ای... جان تو فدای رهبر از آغاز شد عشق خمینی‌ات بال پرواز حک بر سنگ قبر تو نام «سرباز» یادت در جان هنگام هم عهدی بالروح بالدم لبیک یا مهدی بالروح بالدم لبیک یا مهدی» فراز آخر را که شروع می‌کند، جمعیت از انتها همه ایستاده‌اند... برخی هم در حال حرکت و راه‌یافتن به جلو... جغرافیای حسینیه برای آغاز صحبت‌های آقا، در حال تغییر است! «برپا شد دوباره محشرمحشر در میدان سواره لشکرلشکر ای قدس شریف! النصرالنصر ای صهیون دون! خیبرخیبر بر عهد نخستینم، من یار فلسطینم بر سنت دیرینم، من یار فلسطینم با جهاد تبیینم، من یار فلسطینم...» این «من یار فلسطینم...» را جمعیت با همه انرژی ادا می‌کنند... «ای... راه سربلند طوفان‌الاقصی می‌بینی رهایی خود را فردا از چنگال اسراییل و آمریکا آمد وقت فتح بدر و خیبر بالروح بالدم لبیک یا حیدر بالروح بالدم لبیک یا حیدر» ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «نبودنت؛ بومی سیاه و کثیف» (یادداشت دوم/۲از۲)
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «بهشت تبهکاران؛ جهنم پلان‌های آشفته!» (یادداشت سوم/۱از۳) بین دو فیلم و ، نماز مغرب و عشاء را می‌خوانم و فرصتی می‌شود تا سری به بزنم... دارد تلفنی، با فردی صحبت می‌کند که گویی متخصص صوت است، از این‌که فیلم‌ها فاقد فناوری دالبی هستند گلایه می‌کند و می‌گوید این همه خرج کردیم برای تجهیز محل نمایش به دالبی، اما تا این‌جا فایده زیادی نداشته... تلفنش که تمام می‌شود توضیح می‌دهد فرد پشت خط، دالبی مجموعه را نصب کرده و در کارش خبره است... صوت خیلی از مجموعه‌های مهم را هم او پشتیبانی می‌کند... ظاهراً چند فیلم از جشنواره را برده‌اند، آقا دیده‌اند... و نکاتی هم گفته‌اند و... که چون نقل رسمی نیست، اسم فیلم‌ها و... را نمی‌آورم... 💠💠💠 گپ کوتاهی می‌زنیم، از کیفیت پایین فنی آثار در کلیت جشنواره، انتقاد دارد... از دو فیلم اثر و کار می‌گوید که مملو از صحنه‌های زننده و چندش‌آور هستند، از کشیدن و استنشاق ماری‌جوانا و گُل و هروئین تا بالاکشیدن زهرماری و... تا ردوبدل‌شدن سخیف‌ترین الفاظ و عبارات... تأکید می‌کند درباره حریم حجاب و پوشش حرفی نمی‌زنم چون اصلاً حریمی نمانده... می‌گوید فقط عباراتی در حد خفه‌شو، گم‌شو، بی‌شعور و عوضی و امثال این‌ها بیش از صدبار در دو فیلم تکرار شده‌اند... باقی فحش‌ها و الفاظ رکیک هم که بماند! درباره سطح نجابت این دو فیلم، همین بس که می‌گفت دیدن‌شان همراه خانواده که هیچ، حتی فقط همراه همسر، مایه خجالت و شرمگینی است! البته شاید هم زیادی خجالتی و نجیب است... درباره فیلم هم که قرار است ببینم، می‌گوید: «فیلم شل ساخته شده!» ابتدا فکرکردم منظورش این است که فیلم حریم تقیدات دینی و عرفی را نگه نداشته، اما توضیح می‌دهد که خیلی کند و خسته‌کننده و‌ یکنواخت ساخته شده... گاهی یک صحنه و گاه حتی یک نما(پلان)، کل سکانس را گرفته و منجر به سکانس‌پلان‌های کش‌دار و ممِلّ شده... «ظاهر» ساخته و تهیه‌کنندگی «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» است... فیلم اول کارگردانی که پیش از این با یک سریال تلویزیونی () و یک فیلم تلویزیونی () هنوز نامی در میان نام‌ها نیافته است... 💠💠💠 منتظر فیلم «ظاهر» هستیم که بر صفحه نمایش، نقش می‌بندد، یک لحظه احتمال می‌دهم تبلیغات باشد، اما در جشنواره که تبلیغات نداشتیم! نام «بنیاد سینمایی فارابی» و «جوزان فیلم»، شرکت خانوادگی جوزانی‌ها هم به‌عنوان صاحبان محصول، پشت‌بندش می‌آید و فیلم شروع می‌شود... بله! برنامه پخش تغییر کرده و البته مخاطب هم خبری نداشته... من که با توضیحات درباره «ظاهر» خوشحال شدم فیلم تغییر کرده! 💠💠💠 «کشوری که دادگستری مستقل ندارد، «بهشت تبهکاران» است» فیلم با این جمله شروع می‌شود... و به حضور و افتخار می‌کند... در ابتدا و انتهای فیلم اشاره‌ای به واقعی‌بودن قصه نمی‌شود، اما ظاهراً یک قصه واقعی دست‌مایه اصلی فیلم‌نامه قرار گرفته... در سکانس اول یک قتل در تهران اتفاق می‌افتد، فیلم به دو بخش کلی تقسیم می‌شود؛ شش‌ماه قبل از این سکانس و حدود یک‌ماه بعد از آن... قصه فیلم برمی‌گردد به نیمه دوم سال ۱۳۲۸ تا شهریور ۱۳۲۹... همان سالی که در پایان آن، صنعت نفت ملی می‌شود... وارد دفتر می‌شود، صدای گلوله‌ای می‌آید، اول پژمان بازغی که گلوله خورده و سپس آرمان اسلحه دردست از اتاق خارج می‌شود... جماعتی می‌ریزند و آرمان را زیر مشت و لگد می‌گیرند... فیلم برمی‌گردد به شش‌ماه قبل، آبادان و قصه را تا همان سکانس ابتدایی ادامه می‌دهد... ادامه دارد... @qoqnoos2
ققنوس
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «بهشت تبهکاران؛ جهنم پلان‌های آشفته!» (یادداشت
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «بهشت تبهکاران؛ جهنم پلان‌های آشفته!» (یادداشت سوم/۲از۳) ، در نقش ، همراه جمع دیگری از کارگران کمپانی نفت، دانشجویان و روزنامه‌نگاران محلی، در قالب جنبش کارگری برای ملی‌شدن صنعت نفت مشغول فعالیت هستند... معشوقه معلق فیلم است که هنوز تکلیفش بین ، با بازی و با بازی و یا شاید دیگران، مشخص نیست! ، نماینده دانشجویان و کارگران کمپانی نفت می‌شود و هم نماینده کارگران صابون‌پزخانه... خوبی کار این است که از دختر خودش مایه می‌گذارد! هم این‌گونه بود... این وسط هم در نقش به داستان اضافه می‌شود و نقش نسخه دهه سی یک «پرستو» را ایفا می‌کند... بانوی قرمزپوشی که نسبت را با تغییر می‌دهد! حجابِ بی‌حجاب ، بورژوای بزک‌کرده یا تاپاله، به قول ! با کلاه و احتمالاً کلاه‌گیس و سیگارکشیدن‌های پرعشوه مکرر او با چوب سیگار، یا برای تفاوت‌گذاشتن بین نسخه سینمایی و تلویزیونی فیلم است یا برای نهایتِ استفاده از فرصت‌هایی که در سینما هست و در تلویزیون نیست! 💠💠💠 اشتباهات ریزودرشت فنی و محتوایی فیلم آن‌قدر هست که بتواند به‌عنوان یک مورد مطالعاتی خوب برای کلاس‌های کارگردانی مورد استفاده قرار بگیرد و زحمت استاد را برای مراجعه به فیلم‌های متعدد کم‌تر کند!: - که علاوه بر روزنامه‌نگاری مترجم فرانسه هم هست، در حال ترجمه داستانی از آرتور شنیتسلر، نویسنده اتریشی آلمانی است! - اول ماه مه، روز کارگر، یازدهم اردیبهشت است، در میتینگ سیاسی دانشجویان و کارگران در دانشگاه آبادان، جماعت یادشان رفته که اردیبهشتِ آبادان چنان گرم است که گاهی همین تک‌پوش و شلوار را هم به سختی تحمل می‌کنند! - نقش‌های سرگردان و پرنام‌ونشانی که به فیلم اضافه می‌شوند، از برادر توده‌ای فراری ، تا و و حتی ، منتقد سینمایی و... که با فرغون به فیلم اضافه می‌شوند... تا و جماعتی که بازیگر تماشاخانه هستند علاوه بر حضور افتخاری و نه تنها نتوانسته‌اند بر قوام فیلم بیفزایند، بلکه شما را با مجموعه نماهای پراکنده و آشفته‌ای مواجه می‌کند که انسجام لازم را پیدا نکرده‌اند... - حجم اسامی چهره‌های واقعی و خیالی که در فیلم ریخته شده است، به‌قدری زیاد و پراکنده و غیرمنسجم و بدون پرداخت است که این آشفتگی را دوچندان می‌کند؛ ، مدیر تماشاخانه تهران، سردبیر تهران مصور و نماینده مجلس؛ ، نویسنده پاورقی «من جاسوس شوروی بودم» در «تهران مصور»؛ ، صاحب روزنامه «شاهد»، وکیل، مؤسس «حزب زحمت‌کشان ایران»، نماینده مجلس؛ ، صاحب و مدیر مجله «ترقی»، وکیل، نویسنده، پدر «گلی ترقی»؛ ، حقوق‌دان، وکیل و نماینده مجلس؛ ، نماینده مجلس و‌ جانشین احمد دهقان در «تهران مصور»؛ آیت‌الله ، از علمای به‌نام آن دوره؛ ، سرتیپ دوره پهلوی که بعد از کودتای ۲۸ مرداد درجه سرلشگری گرفت و بعد هم با درجه سپهبدی فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی شد؛ حضرت اجل! ، رییس ستاد ارتش آن روز که بعدتر نخست‌وزیر شد و...؛ سروان ، افسر سیاسی زندان قصر، دائی شکوه؛ این‌ها تعدادی بود که رسیدم و ثبت کردم و چه بسا بیش از این اسامی را درهم، ریخته است وسط فیلم‌نامه! ادامه دارد... @qoqnoos2
ققنوس
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «بهشت تبهکاران؛ جهنم پلان‌های آشفته!» (یادداشت
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «بهشت تبهکاران؛ جهنم پلان‌های آشفته!» (یادداشت سوم/۳از۳) سیگارکشیدن‌های مکرر شخصیت اول فیلم و نیز شخصیت‌های دیگر از زن و مرد، از تا ... مشروب‌خوردن شخصیت‌های مختلف از متصدی هتل اروپا تا باز هم و... دست‌مالی‌های مکرر و عبور از حدود شرعی استعمال الفاظ رکیک و فحش‌های چاله‌میدانی... و تکرار صحنه‌های این‌چنینی در فیلم‌های مختلف جشنواره، نمی‌دانم حکایت از حرکتی هماهنگ است یا نه، توهم توطئه نباید داشت، حالِ عمومی این جماعت همین است، حرکتِ هماهنگ هست، اما نه آگاهانه، ناخودآگاه این‌گونه است... 💠💠💠 اجازه حضور امثال و بسیاری دیگر از این دست و یا اجازه تکرار پخش آثاری که قبل‌تر، این افراد بازی کرده‌اند و بعد هر کدام به نحوی دهن‌کجی کرده‌اند و یا لگدی زده‌اند و... مانند در یوسف پیامبر، در دلنوازان و... می‌تواند رویکرد قابل تأملی باشد و آن این‌که توقع مردم از بازیگر و بازیگری باید تنظیم و تعدیل شود، او لزوماً یک اندیشمند، متفکر، صاحب‌نظر و‌ کارشناس نیست، او لزوماً الگوی خوب و‌ مناسبی برای مردم، به‌ویژه جوانان نیست، او شغلی دارد و‌ وظیفه‌ای که باید خوب انجام دهد، او باید بازی کند، نقشش را خوب دربیاورد، او باید تو را سرگرم کند و حالا که این وظیفه را به خوبی انجام می‌دهد، کاری با سایر نقش‌های او نداریم، یعنی نباید اعتباری به سایر نقش‌های فرعی، جعلی و تحمیلی بدهیم... فارغ از رد یا قبول، این رویکرد می‌تواند قابل تأمل و‌ بحث و گفت‌وگو باشد... هرچند حضور در این فیلم، آورده‌ای برای ندارد، با گریم خنده‌دار و بازی تصنعی، در نقش مادر احمد دهقان... 💠💠💠 نکته جالب توجه و قابل تأمل دیگر، پرهیز شدید فیلم از هرگونه انتساب و رنگ‌گرفتن از عناصر هویت دینی است... هیچ نماد و نمودی از دین و مذهب را در فیلم نمی‌بینی... به طوری که می‌توانی فضای اتفاقات فیلم را در تگزاس، پاریس یا لندن تصور کنی... یک فضای سکولار با تمام لوازمش! حتی تمام ارجاعات و نشانه‌ها بر این طبل می‌کوبند، از تا تا اول ، روز جهانی کارگر، از ، به جای تظاهرات تا تپانچه روسی تا شاه‌نشینِ تا روابط انسانی و‌ اجتماعی بینافردی تا هر آن‌چه که در میزانسن فیلم جای گرفته... در نهایت فیلم با صدای آهنگین به پایان می‌رسد: «هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین ای مام رنج‌ها، ای میهنم... مثل اسیر جنگی یک عمر این‌گونه زیستی...» 💠💠💠 باید بگویم اگر «بهشت تبهکاران» فیلمی تاریخی است، هر قسمت ده حلقه فیلم تاریخی است! @qoqnoos2