یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲
(یادداشت یکم)
«زندگی من آدمیزادی نیست!»
تا امروز سه فیلم #نبودنت، #بهشت_تبهکاران و #آبی_روشن را دیدهام...
فیلمدیدن در جشنواره به سالها پیش باز میگردد، به گمانم دانشآموز دوره راهنمایی بودم... اوایل دهه هفتاد بود... خاطره گنگی از آن روز برایم مانده...
پدرم مرد شریفی بود... مرد عجیبی بود... و البته شدیداً پدر بود! مقتدر و باجبروت... بِهِت رو نمیداد! اما عجیب دل نازکی داشت... سراپا احساس...
آن روز جزو معدود سفرهای دونفره پدرپسری بود...
از قزوین با اتوبوس راهی تهران شدیم، این دونفره سفررفتن خیلی حال میداد... حیف که زیاد تکرار نشد... مطمئن نیستم، اما به گمانم مقصد #سینما_آزادی بود... از آن روز خیلی چیزی یادم نمانده است... جز اینکه در همان سالهای دور، وضعیت پوشش و حجاب و سبک رفتاری افراد حاضر در فضای بیرونی محل نمایش فیلم، برایم بهقدری عجیب و متفاوت بود که تا مدتها ذهن دوران نوجوانیام را درگیر کرده بود که این جماعت از کجا آمده بودند و اینجا کجا بود!
پیرامون برخی از بازیگرانی که آن روز نمیشناختمشان جماعتی حلقه زده بودند و با هیجان و اشتیاق سؤال و جواب میکردند، جمعی دیگر که قیافههای متفاوتی با آدمهای بیرون سینما داشتند و احتمالا از اهالی سینما، کمی باکلاستر مشغول گفتوگو بودند و... همهمهای به پا بود... آن روز به گمانم دوسه فیلم دیدیم، البته دیدن که چه عرض کنم، پدر دید و من در بهترین حالت، از نیمه فیلم به خواب عمیق فرو رفته بودم... بعد از اتمام هر فیلم، از لابهلای همین جمعیت پراکنده در راهروها و راهپلههای شلوغ سینما خارج میشدیم و دوری میزدیم و چیزی میخوردیم و فیلم بعدی...
💠💠💠
باز هم بارها پیش آمد که همراهش به سینما بروم، اما جشنواره نه! پدر رسماً فیلمباز بود، اخبار جشنواره را دنبال میکرد، تحلیل فیلمها را میخواند و گاه با آبوتاب و تعصب درباره فیلمها نظر میداد...
وقتهایم خیلی تنگ است، این جملهام مثَل شده که «زندگی من آدمیزادی نیست!» اما با این حال دوست داشتم و اصرار که فیلمهای جشنواره را ببینم، نمیدانم تا آخر جشنواره چند فیلم را بتوانم لابهلای همین اوضاع ببینم، اما تا امروز سه فیلم #نبودنت، #بهشت_تبهکاران و #آبی_روشن را دیدهام...
💠💠💠
نه فیلم از بیستودو فیلم سودای سیمرغ را از قبل نشان کرده بودم که حتماً ببینم و این سه جزوشان نبود!
۱. «آسمان غرب»، چون تهیهکنندهاش #حبیب_اله_والی_نژاد بود
۲. «آغوش باز»، چون کارگردانش #بهروز_شعیبی بود
۳. «احمد»، چون درباره شهید #احمد_کاظمی بود
۴. «پرویزخان»، چون تهیهکنندهاش #اوج بود
۵. «شور عاشقی»، چون درباره واقعه #کربلا بود
۶. «صبح اعدام»، چون کارگردانش #بهروز_افخمی بود و درباره شهید #طیب_حاج_رضایی
۷. «قلب رقه»، چون درباره #سوریه بود
۸. «مجنون»، چون درباره شهید #مهدی_زین_الدین بود
۹. «معجزه پروین»، چون درباره #پروین_اعتصامی بود و کارگردانش #محمدرضا_ورزی و تهیهکنندهاش #محمدرضا_شریفی_نیا
💠💠💠
مدتها بود علیرغم اشتیاق به دیدن فیلمهای جشنواره، شرایطش برای مثل منی فراهم نمیشد، از طرفی هم فضای عمومی حاکم بر کاخ جشنواره و سینماهای اکران فیلمها، ماندهذوقم را هم کور میکرد...
اکران رسمی فیلمهای امسال در #سرچشمه انگیزهام را مضاعف کرد... که نتیجهاش تا به حال شده این سه فیلم که به شرط توفیق برایشان خواهم نوشت...
توقع داشتم در این فرصت طلایی، سرچشمه مملو باشد از اهالی رسانه و قلم، از جنس بچههای دغدغهمند و اهلدرد... فکرمیکردم حداقل صدنفر دستبهقلم آمدهاند که اقلاً از چهلتایشان بیست یادداشت درمیآید که شاید دهتایش، جشنواره فیلم #فجر_انقلاب_اسلامی را به روایت #انقلاب_اسلامی بازنمایی کنند...
اما هرچه چشم چرخاندم، تنهاتر شدم...
ادامه دارد...
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۲
#فجر_۴۲
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
«یاٰ مُلَقِّنْ»
(روایت برادر عزیزم آقا هادی سعیدیفرد از شب نوزدهم رمضان)
قسمت ۲از۲
نوبت #جوشن_کبیر بود... #تکنولوژی خیرش در #شب_قدر هم به ما رسیده، چند سالی است که مفاتیح زیر بغل نمیزنم و دست به دامان نرمافزار مفاتیح #باب_النعیم گوشیهای اندرویدی میشوم...
تا مفاتیح را باز کردم، چشمم به پنجره «آخرین مشاهده من» که در صفحه اصلی نرمافزار بود، افتاد:
«آخرین مشاهده من: زیارت امام حسین(ع) در ۱۵شعبان»!
همین نیمنگاه کافی بود که در کسری از ثانیه فاصله ۷۴۹کیلومتری #ارومیه تا #کربلا را طی کنم و تمام خاطرات سفرِ یادگاریِ یکماه قبل من به همراه جمعی از رفقای #حوزه_هنری به کربلا در نیمه شعبان را مرور کنم...
شاید خیلی ها هم مثل من فقط سالی سهبار و آن هم در این سهشبِ قدر مزاحم جوشن کبیر میشوند، اما گمان میکنم برای اهل معنا همین سهبار هم جوشنی کبیر برایشان بسازد که جانشان را در جنگ با شیطان و از گزند گناه در امان نگاه دارد...
هر بار که #جوشن_کبیر می خوانم، یک اسم از اسامی ربالعالمین بیشتر از بقیه به چشمم میآید و توجهم را جلب میکند...
شب نوزدهم امسال، آن اسمی که دلم را به سوی خودش بیشتر جذب کرد، «یاٰ مُلَقِّنْ» بود، ترجمهاش میشد:
«ای دلبر»!
آنقدر ذوقزده شده بودم که مثل بچهها #وفا را که کنارم نشسته بود، با «وصفِ عیش» خودم در لذتبردن از «ای دلبرِ» جوشن، به یک «نصف عیش» در بین قرائت دعا مهمان کردم.
▫️▫️▫️
از ایرادات استفاده از نرمافزارهای مفاتیح این است که شما باید، هم تمرکز کنید روی متنِ دعا و هم چشم بپوشانید از پیامهایی که در حین قرائت دعا به سمت گوشی روانه میشوند...، اما در بین پیامهایی که هرچند دقیقه یکبار ظاهر میشدند، چشمم به پیامی از #آقا_محمد افتاد. با خودم گفتم احتمالاً #شعر جدید خودش را فرستاده، پیام را باز کردم، شعرِ #سید_حمیدرضا_برقعی بود، گوشهای از دلم را در کوچههای #جوشن_کبیر، در #ارومیه گذاشتم و یا شعر #سید_حمیدرضا تا #کوفه و #مدینه رفتم، چرخی زدم و روضه مصور دیدم و برگشتم به مسجدِ خودمان:
«...کوفه لبریز از مصیبت بود
باد در کوچه نوحهخوان شده بود
شور افتاد در دل زینب
پی بابا دلش روان شده بود
در و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بود...»
▫️▫️▫️
دعا که تمام شد،نوبتِ #پنیر_سبزی با نان سنگک، شده بود... همان قوت غالب شبهای قدرِ مسجد ما، البته فُرجهای هم بود برای نماز شب احیاء و تازهکردنِ گلو و صله رحم بچههای #هیأت و تبریک عید و...
▫️▫️▫️
قطعاً #روایت مابقی شب نوزدهم #رمضان ۱۴۰۳ برایم لذتبخش است ولی هر چه میکنم ظاهراً رشته افکارم در همان قسمت #غزه گره خورده است، ترجیح میدهم کمی بیشتر #روضه انسانیت بخوانم و اعلامیه فوت #غیرت_اسلامی و #تعصب_عربی پخش کنم و خاک بیشتری روی تابوت #حقوق_بشر بریزم...
✍🏻 #هادی_سعیدی_فرد
با اندکی ویرایش و تغییر
@hadisaeedifardd
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2