eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
392 عکس
127 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«یاٰ مُلَقِّنْ» (روایت برادر عزیزم آقا هادی سعیدی‌فرد از شب نوزدهم رمضان) قسمت ۱از۲ {عرض تبریک برای راه‌اندازی «کانال اختصاصی» و آرزوی توفیق... کاش همه شویم... شاید این اولین گام برای باشد ... از دست بنده کار زیادی برنمی‌آید، جز این‌که قول دهم، اگر کانال هر راه افتاد، در همین کلبه‌خرابه کوچک به همین ۸۸۰نفر عضو وفادار معرفی کنم} چندین سال می‌شود شب‌های قدر برای من از یک فایل تصویری ۶دقیقه و ۱۱ثانیه‌ای آغاز می‌شود. همان فیلم شب سال۹۱ در حرم امام رضا(ع)، همان جلسه‌ای که با همان لهجه شیرین، طوفان به پا می‌کند و بی‌تکلف شاه‌کار میثم ِاهل‌بیت، استاد را می‌خواند. همان جلسه‌ای که عبابه‌دوش و حاج پراشک و ِمنقلب‌شده را محو تماشای صحبتِ عاشقانه و خودمانیِ با رب بخشنده و امامِ مهربان خود کرده است. «اینجا گناه بخشند کوهی به کاه بخشند...» ظاهراً عملی به اعمال ما اضافه شده بود... دیگر به نزدیک مسجد رسیده بودم، ماشین را دورتر از محل همیشگی پارک کردم و به سمت قرار روانه شدم... سخنرانی شروع شده بود، مثل همیشه شلوغ، جای سوزن‌انداختن نبود و منِ جویای جا، کنج‌کاوانه و در نهایت سرعت به دنبال مکانی برای جلوس، ظاهراً بابِ رحمت از ابتدای امشب باز شده بود، یک محل استقرار مناسب به چشمم خورد، بی‌معطلی مستقر شدم... صحبت منبر از لحظاتی بود که لنگر آسمان و زمین، میهمان دختر مظلوم خود حضرت بود، آن روایت معروف را می‌گفت که حضرت به نازدانه‌اش متذکر شد که چرا دو طعام در سفره علی!، یکی را از سفره بردار! خواست تا نمک را بردارد، پدر فرمود شیر را بردار که شایسته‌تر است! همین یک مثال دوخطی کاملاً کافی بود برای تفاوتِ بی‌نهایت سال نوری ما با میزان‌الاعمال! ▫️▫️▫️ با شنیدن این روایت نمی‌دانم چرا یاد افتادم و یاد ماجرای و بلافاصله غمِ مثل آوار بر دلم خراب شد! هم خجالت می‌کشیدم از که سنگش را به سینه می‌زنیم و هم تعجب می‌کردم از این‌که چرا ما هنوز زنده‌ایم! چه‌قدر دور شدیم از علی، نمی‌دانم! ولی آن‌قدر فاصله گرفته‌ایم که می‌شنویم بیمارستان المعمدانی را بمباران می‌کنند،۳۳هزار نفر تا امروز کشته می‌شوند، به زنِ باردار جلوی چشم همسر و فرزندش تعدی می‌شود و... و ما هنوز زنده‌ایم و کَکِ‌مان هم نمی‌گزد... گمان می‌کنم سنجه خوبی برای متراژ فاصله ما با علی، این شهید عدالت باشد... سخنرانی را با این فکرها به پایان رساندم... ✍🏻 با اندکی ویرایش و تغییر @hadisaeedifardd @qoqnoos2
«یاٰ مُلَقِّنْ» (روایت برادر عزیزم آقا هادی سعیدی‌فرد از شب نوزدهم رمضان) قسمت ۲از۲ نوبت بود... خیرش در هم به ما رسیده، چند سالی است که مفاتیح زیر بغل نمی‌زنم و دست به دامان نرم‌افزار مفاتیح گوشی‌های اندرویدی می‌شوم... تا مفاتیح را باز کردم، چشمم به پنجره «آخرین مشاهده من» که در صفحه اصلی نرم‌افزار بود، افتاد: «آخرین مشاهده من: زیارت امام حسین(ع) در ۱۵شعبان»! همین نیم‌نگاه کافی بود که در کسری از ثانیه فاصله ۷۴۹کیلومتری تا را طی کنم و تمام خاطرات سفرِ یادگاریِ یک‌ماه قبل من به همراه جمعی از رفقای به کربلا در نیمه شعبان را مرور کنم... شاید خیلی ها هم مثل من فقط سالی سه‌بار و آن هم در این سه‌شبِ قدر مزاحم جوشن کبیر می‌شوند، اما گمان می‌کنم برای اهل معنا همین سه‌بار هم جوشنی کبیر برای‌شان بسازد که جان‌شان را در جنگ با شیطان و از گزند گناه در امان نگاه دارد... هر بار که می خوانم، یک اسم از اسامی رب‌العالمین بیش‌تر از بقیه به چشمم می‌آید و توجهم را جلب می‌کند... شب نوزدهم امسال، آن اسمی که دلم را به سوی خودش بیش‌تر جذب کرد، «یاٰ مُلَقِّنْ» بود، ترجمه‌اش می‌شد: «ای دلبر»! آن‌قدر ذوق‌زده شده بودم که مثل بچه‌ها را که کنارم نشسته بود، با «وصفِ عیش» خودم در لذت‌بردن از «ای دلبرِ» جوشن، به یک «نصف عیش» در بین قرائت دعا مهمان کردم. ▫️▫️▫️ از ایرادات استفاده از نرم‌افزارهای مفاتیح این است که شما باید، هم تمرکز کنید روی متنِ دعا و هم چشم بپوشانید از پیام‌هایی که در حین قرائت دعا به سمت گوشی روانه می‌شوند...، اما در بین پیام‌هایی که هرچند دقیقه یک‌بار ظاهر می‌شدند، چشمم به پیامی از افتاد. با خودم گفتم احتمالاً جدید خودش را فرستاده، پیام را باز کردم، شعرِ بود، گوشه‌ای از دلم را در کوچه‌های ، در گذاشتم و یا شعر تا و رفتم، چرخی زدم و روضه مصور دیدم و برگشتم به مسجدِ خودمان: «...کوفه لبریز از مصیبت بود  باد در کوچه نوحه‌خوان شده بود شور افتاد در دل زینب پی بابا دلش روان شده بود در و دیوار التماسش کرد در و دیوار مهربان شده بود...» ▫️▫️▫️ دعا که تمام شد،نوبتِ با نان سنگک، شده بود... همان قوت غالب شب‌های قدرِ مسجد ما، البته فُرجه‌ای هم بود برای نماز شب احیاء و تازه‌کردنِ گلو و صله رحم بچه‌های و تبریک عید و... ▫️▫️▫️ قطعاً مابقی شب نوزدهم ۱۴۰۳ برایم لذت‌بخش است ولی هر چه می‌کنم ظاهراً رشته افکارم در همان قسمت گره خورده است، ترجیح می‌دهم کمی بیش‌تر انسانیت بخوانم و اعلامیه فوت و پخش کنم و خاک بیش‌تری روی تابوت بریزم... ✍🏻 با اندکی ویرایش و تغییر @hadisaeedifardd @qoqnoos2
اپیزود اول: "بُهت" ✍🏻 💠@hadisaeedifardd
اپیزود اول بُهت!! یکشنبه خیلی خسته بودم، عصر بود که به خانه رسیدم، فرصت را غنیمت شمردم و پشت چشمی گرم کردم. بیدار که شدم، دست به گوشی بردم و اولین پیام را از کانالِ ایتای دیدم: "" یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله قرائت دعای توسل برای سلامتی مسئولان کشوری"" کمی برایم عجیب بود، دعای توسل!! به دقیقه نکشید که از شش جهت در طوفان کلمات و واژه‌ها له شدم؛ بالگرد، رئیس جمهور، ورزقان،جستجو، فعلا خبری نیست!!! جهت آرام تر شدن ذهنم، دست به گوشی شدم تا برای اینکه کمی از شر اوهام و تفأل های بد خلاص شوم، چند خطی بنویسم!! اما هر چه کردم ناخودآگاه تعدادی فریمِ بهم پیوسته مثل نگاتیو های آپارات از جلوی چشمم رد میشد: 🔹پیامک آقا رحیم!(@qoqnoos2)در بعد از نماز صبح ۱۳ دی ۱۳۹۸ که با "نسأل الله منازل الشهدا..." شروع شد؛ ، 🔹"اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا …" که با بغض و گریه ی جمعیت همراه بود 🔹سکانس های آخر ، موقعی که در جلسه حزب شروع به سخنرانی میکند... همه ی این عکس و فیلم ها باعث شد که هیچ نتوانم بنویسم... فیلم نذر هشت صلوات ، به نیت سلامتی آقای را دیدم شروع به و "اَمّن یُجیب" و"یاٰ دافِعَ البلایاٰ" کرده بودم و مثل کارگر محبوسی که در معدن ذغال سنگ فروریخته در جستجوی نور امید بود و با آوار کلمات نا‌‌امیدی در حال مبارزه، به کاوش در فضای مجازی و صفحات و کانال های شبکه های اجتماعی برای رسیدن به سرنخی ادامه میدادم تا اینکه باز آب سرد ریخت روی آتش دلمان: امیدواریم خداوند متعال رئیس جمهور و و همراهان ایشان را به آغوش ملت برگرداند. همه برای سلامت این جمع خدمت‌گزار دعا کنند. ملت ایران نگران و دلواپس نباشند، هیچ اختلالی در کار کشور به وجود نمی‌آید. "ایران، ایران امام رضاست" و من همچنان در میان این همه و و و ، در "بُهت" فرورفته بودم. «پایان اپیزود اول» ✍🏻 💠@hadisaeedifardd
اپیزود دوم: "ای مرد! در میانه میدان چه میکنی؟ " ✍🏻 💠@hadisaeedifardd
اپیزود دوم: "ای مرد! در میان میدان چه میکنی" شب را تا صبح، بیمارستان بودم. همراهی بیمار را بهانه کردم و تقریبا تا صبح پلک روی هم نگذاشتم. قدم به قدمِ بچه های و و و دنبال رئیس جمهور کشور میگشتم. از ناچاری متوسل به رفقای تبریز میشدم. چند باری به حوزه هنری زنگ زدم و با خاتم مرتبط شدم و خبرهای مردمی‌سازی رو لحظه ای از دست نمی دادم. اما دریغ از یک خبر! در این وانفسای بی‌خبری و سیل صلوات و دعای جمعی، باز شعر پیشتاز بود: "ای مرد! در میان میدان چه میکنی" "عصای موسی هنر" کار خود را کرد و حرف دل را که بغض و نگرانی سد راهش شده بود از مسیر حلقه های اشک راهی گونه نمود. را رصد میکردم، آنجا هم خبری نبود روایت ها را که میخواندی، بیشتر میسوختی!! میشد گفت آنچه که در آن ساعات جستجو رخ داد شبیه باز شدن زبان کسی بود که مدت ها توان صحبت از دست داده و الان مجالی برای فریاد و کلام بی لکنت پیدا کرده بود کلی "دوستت دارم های نگفته ای" را می‌توانستی ببینی که یکباره به سمت رئیسی "مظلوم و محجوب" روانه شده بود. گمان میکنم خیلی روی رفاقت زمانه حساب باز کرده بودیم و رئیس جمهور را از قضا و قدر مستثنا نموده بودیم میگفتیم برای تعریف از خوبی ها و دیدن نقاط قوت و بیان تفاوت ها با گذشته فعلا وقت هست... چه روایت ها و اسرار مگویی از گفته شد... چه طرح هایی کشیده شد... تازه تازه آدم میفهمید این سیدِ غریبِ تنها در میانِ شیطنت دشمن و کج فهمی بعضی از دوستان، چقدر رفیق و دلباخته و عاشق دارد. همه چیز مساعد یک خبر جنجالی بود: "هم اکنون بالگرد حامل رئیس جمهور و همراهان پیدا شد. آیت الله رئیسی دچار جراحات سطحی شده اند اما حال عمومی ایشان رضایت بخش است." اما دریغ... ✍🏻 💠@hadisaeedifardd
اپیزود سوم: "یاران" ، "سید شریف" ✍🏻 💠@hadisaeedifardd
اپیزود سوم: "یاران" ، "سید شریف" رعایت شرط و و کرده بود و رئیس جمهور را در سفر همراهی میکرد. مگر میشود نماینده در استان، را تنها بگذارد. همان روحانی مردم‌دارِ شعر‌دوست، همان که بلد بود سوار تاکسی و مترو شود! همان که میتوانست با کسبه و کارمند ها صحبت کند! همان که به جلسات هفتگی هیأت ها بدون خطکشی های کوته نگرانه سر میزد! همان که در مصلی فاصله از بین مردم و مسئول برداشته بود! همان که به سینما میرفت! بله، همان حاج آقای معروف تبریزی همان که برای پدرش هم، پدر بود!! همان سیدی که میگفت تبریز دو امام جمعه شهید دارد و ان شاءالله سومی هم من خواهم بود " آیت الله محمد‌علی آل هاشم" در جمعی بودم، یکی از رفقای هنرمند تبریزی میگفت بیاییم ژانری تعریف کنیم از متن پیامک های عموم مردم که با سید رد و بدل شده؛ نقداً تعدادی از پیامک های دو نفر از آن جمع با آقای آل هاشم را خواندم، بی تعارف به اندازه چند جلسه درس اخلاق و حکمرانی بود. غم به اندازه غم برایمان جانکاه بود و بی خبری کماکان سوهان روح! ✍🏻 💠@hadisaeedifardd