eitaa logo
ققنوس
1.2هزار دنبال‌کننده
168 عکس
56 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«بیا یک فنجان بزن! شاید آرام شدی...» (۱ از ۲) کار که شروع شد، قاعدتاً ابتدا باید می‌رفتیم سراغ و بعد هم و بعد هم احتمالاً و به همین ترتیب... و احتمالاً خیلی زود متهم می‌شدیم به موازی‌کاری و بعد هم نفس‌مان به تنگی می‌افتاد و همان روزها باید زمین‌گیر می‌شدیم... اما این اتفاق نیفتاد، نه این‌که نشستیم و مطالعه کردیم و راهبرد نوشتیم و آگاهانه تصمیم دیگری گرفتیم... نه! اما ناخواسته به سوی دیگری روان شدیم که اتفاقاً خلاف‌ فضای حاکم بود... این روزها که مرور می‌کنم، دست هدایت تحمیلی الهی! را بیش‌تر حس می‌کنم... ماجرا با هیأت آغاز شد و پیش رفت... قصه‌ای که باید در جای خودش روایت گردد و‌ کامل شود... 💠💠💠 چندسالی گذشت و فرازوفرودهایی طی شد تا به صرافت افتادیم در حوزه هم ورودی کنیم... هرچند از ابتدا برای این رکن هیأت، محتواهای ویژه‌ای را تدارک دیده بودیم و بسته‌ها و بسترهایی را فراهم کرده بودیم، اما ورود عملیاتی و مستقیم نکرده‌بودیم، اِبا داشتیم کار موازی صورت بگیرد، مبادا وضعیت موجود را از این‌که هست آشفته‌تر کنیم... ساحت متولی و مدعی زیاد دارد، از ها و و... تا و و و کلبه و هتل و...، اما هنوز هم این طفل یتیم، شب‌ها بی‌سرپناه در گوشه‌ای از خیابان به خواب می‌رود و‌ گاه گرفتار اراذل و اوباش می‌شود... خیلی تلاش کردیم جای خودمان را پیدا کنیم، ببینیم کدام گوشه کار بر زمین مانده، کدام مخاطب مغفول واقع شده و... از یک‌سو بزرگ‌ترهای این عرصه تا حدی جای خود را پیدا کرده بودند، شناخته شده بودند، ارتباطاتی اجتماعی و فرهنگی‌شان شکل گرفته بود، منشأ اثر بودند و... همایش‌ها و نشست‌های مختلفی برای‌شان تدبیر شده بود و... اما نسل بعد و مداحان جوانی که می‌آمدند تا آماده میدان‌داری آینده هیأت باشند، جای درخوری در این برنامه‌ها نداشتند... از سوی دیگر عمده نگاه‌ها، پایتخت‌زده بود و بسیاری از استعدادهای در شهرستان‌ها از تیررس این نگاه به دور بودند... 💠💠💠 شکل گرفت... نشست‌های صمیمانه‌ای برای هم‌دلی و هم‌راهی جوان آستان اهل‌بیت(ع)... جمع زبده و گزیده‌ای از سراسرکشور که فصل‌به‌فصل کنار هم جمع شدند... متخلق و مؤدب به ادب اسلامی، دارای اندیشه و نظام فکری، صاحب تحلیل در مسائل روز، اهل فضل و سواد و‌ مطالعه، تعداد قابل توجهی مشغول تحصیلات عالی دانشگاهی بودند و یا فارغ‌التحصیل شده بودند... جمعی از نخبگان جوان عرصه ستایش‌گری که روزبه‌روز بیش‌تر مورد توجه جامعه هیأتی قرار می‌گرفتند... اهل معنویت و بصیرت، اهل جهاد و مأنوس با شهداء، جماعتی که علاوه بر ستایش‌گری در حوزه‌های دیگر هیأت هم مشغول و صاحب‌نظر بودند، خودشان هیأت‌دار بودند و گرم‌وسردچشیده هیأت... هرکدام منشأ اثر و دارای نفوذ اجتماعی و گاه با هزاران‌هزار مخاطب... و البته این هسته، زمینه‌ای بود برای پیوستن جمع گسترده‌تری که این حلقه چهل‌پنجاه‌نفره را تا چهارصدپانصدنفر افزایش دهد... حلقه اول گام به گام تا ایستگاه دوازدهم رفته و حلقه دوم هم تا سومین همایش... امروز که در پایان یک روز سخت، در برگشت از تهران، این کلمات را پشت هم قطار می‌کنم، چندماهی هست که بچه‌ها شبانه‌روز، در تدارک نشست سیزدهم هستند... ادامه دارد... ✍ @qoqnoos2
«بیا یک فنجان بزن! شاید آرام شدی...» (۲ از ۲) عادت بدی در داریم که برنامه هرسال را انتهای سال قبل تنظیم می‌کنیم و به مخاطبان اعلام می‌کنیم تا هم ما به وقت آن‌ها احترام گذاشته باشیم و هم آن‌ها بهتر برنامه‌ریزی کنند و حضور مطمئن‌تری را توقع داشته باشیم... برنامه امسال را که داشتیم آماده می‌کردیم، بچه‌ها گفتند این بندگان‌خدا، تمام جلسات را از راه‌های دورونزدیک، با هزینه خودشان می‌آیند و برمی‌گردند، خوب است یکی از نشست‌ها را خانوادگی و در یکی از استان‌ها غیر از قم و تهران برگزار کنیم... فرصتی هم برای انس و هم‌دلی بیش‌تر فراهم می‌شود... هم تقدیر و تشکری از زحمات و... هنوز زمان زیادی از اتفاقات تلخ سال ۱۴۰۱ نگذشته بود و هر نهاد و سازمان و دستگاهی در تکاپو بود برای جبران کم‌کاری‌های خودش یا سازمان همسایه‌اش، کاری دست‌وپا کند و‌ طرحی نو دراندازد... بازار اردوهای هم داغ بود... چندوقت قبلش یکی از بچه‌های جنوب زنگ زده بود و با بغض روایت می‌کرد که از تهران دخترپسرهای دانشجو را آورده‌اند بندر و همه‌جور خدمات و امکاناتی را برای‌شان فراهم کرده‌اند، روی ناوی برده‌اند که بچه‌های بومی استان را به نزدیکش هم راهی نیست، فلان سردار عالی‌رتبه هم آمده است که برای‌شان اقتدار و پیشرفت‌های کشور را روایت کند و در همان حال جماعتی از نسوان دانشجو، حجاب‌شان را برداشته‌اند و... از این‌جور خبرها هم کم‌وبیش می‌رسید... 💠💠💠 با خودم گفتم در چنین شرایطی، قطعاً هماهنگی چنین برنامه‌ای کار سختی نخواهد بود... وقتی برای دختروپسر دانشجو با این شرایط و‌ وضعیت، هر هفته پرواز هماهنگ کرده‌اند و تمام امکانات نظامی و رفاهی و خدماتی را هم به خط کرده‌اند تا کنند و توجیه شوند، به هزار طریق اولویت، هماهنگی حضور این جماعت صاحب منبر و خطابه و بلندگو با هزاران مخاطب جوان، کار بسیار مؤثرتری هست.... بماند که بعضی از همین نهادها، گاه برای هماهنگ‌کردن یکی از این مداحان، تلفن ما را می‌سوزانند، حالا که جمع‌شان جمع است... بماند که به هر حال جماعتی بر مسند امور هستند که همگی داعیه‌دار انقلابی‌گری و علم‌داری ارزش‌های انقلاب و اسلام و... هستند... 💠💠💠 با کلی امید و آرزو، در مدتی قریب به شش‌ماه صدر و ذیل دستگاه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نظام را به هم دوختیم، نامه به مسؤول این دستگاه و پاراف به آن دیگری، تماس به این مسؤول و پیامک به آن دیگری... از نامه به این سردار تا فکس به آن مدیر... از تا ، از تا ، از تا ، از زمین تا آسمان... از... تا... از... تا... نشد که نشد... نتوانستند که نتوانستند... برخی هم شاید نخواستند که نخواستند... یکی‌شان گفت کار برای کجاست، گفتم برای ، برای ، هیچ اسمی از نمی‌آوریم، هر آرمی شما بخواهید درج می‌کنیم... اما باز هم نشد که نشد... نمی‌دانم احتمالاً برای‌شان آورده‌ای نداشته‌ایم، اما مگر چه آورده‌ای در نظر داشتند که این بچه‌ها به کارشان نمی‌آمدند؟! این‌ها که حنجره اسلام و انقلاب‌اند... مگر آن‌ها دغدغه چیزی غیر از این دارند؟! قرار بود پیشرفت و اقتدار ایران را برای‌شان روایت کنیم و حالا باید اعلام می‌کردیم برنامه لغو شده و ان‌شاءالله شاید وقتی دیگر... خیلی سخت بود، روزهای مختلف، ساعت به ساعت، به امید خبر این نهاد یا آن سازمان، این خبر تلخ را به تأخیر انداختیم تا امشبی که با تلخ‌کامی این کلمات را قطار می‌کنم... این بچه‌ها، معامله با جای دیگری دارند، این‌ها روایت پیشرفت و اقتدار و تبیین توفیقات انقلاب را وظیفه ذاتی خود می‌دانند... اما روسیاهی می‌ماند برای آن‌ها که داشتند و می‌توانستند و نخواستند و نکردند... این‌ها را ول کن، خودت را اذیت نکن، بیا یک فنجان بزن! شاید آرام شدی... ✍ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت چهارممیزیک) «این قسمت به روایت شیخ » از قسمت صفر این روایت، بازخوردهای متعدد و متفاوتی، از دوستان و نزدیکان تا دورها و دورترها رسید... دیدم بد نیست بعضی از آن‌ها را با شما هم در میان بگذارم... گاهی برخی قسمت‌ها را علاوه بر انتشار در کانال، به فراخور محتوا، برای برخی از عزیزان، خصوصی هم ارسال می‌کنم، مثلاً برای افرادی که ممکن است از خودشان با دوستان‌شان یادی شده یا از شهر و دیارشان یا... قسمت چهارم هم همین شد، به بهانه آمدن نام ، مطلب را برای برخی از کرجیون بالفعل و بالقوه هم فرستادم... در پاسخ شیخ متنی را محبت کرد و ارسال نمود... در این متن شیخ از زبان حقیر سخن گفته، آن‌چه را شایسته می‌دانسته بنده باید بگویم... با اندکی اصلاح و تغییر، خدمت شما تقدیم می‌کنم: «...و اما ماجرای جامانده‌ها، البته ماجرای عجیبی است! به‌عنوان کسی که سال‌ها را مدیریت می‌کنم همیشه نگران کسانی هستم، که هیچ‌وقت به این جلسات دعوت نمی‌شوند! بله، کسانی هستند که در خیلی اتفاقات فرهنگی جلودار هستند، جریان‌ساز هستند، خط‌شکن‌اند و... ولی تا دلت بخواهد خودجوش‌اند! آن‌قدر خودجوش‌اند که هیچ‌کس آن‌ها را حساب نمی‌کند! آن‌قدر بی‌ادعا هستند و سربه‌زیر که همه، آن‌ها را فراموش می‌کنند! حتی هم با تمام سلطان‌بودنش، این‌ها را از قلم می‌اندازد! حتی ، حتی ، حتی همه دوستان صمیمی‌شان، دوستان گرمابه و گلستان‌شان، حتی سازمان، حتی... و حتی ! انگار پرده‌ای افتاده و ما را می‌بینیم، فقط را! خدایا من را چه شده است که با تمام حواس‌جمع‌بودنم، این‌چنین حواس‌پرت هستم! شاید بخشی از بی‌برکت‌بودن کارها، به این توجه‌نکردن‌ها به فقراست! به اطراف نگاه کردم، همه هستند، سال‌هاست که همه هستند، جای هیچ کس هم خالی نیست... ادامه دارد...؛ همیشه همین‌گونه ادامه داشته است.» ادامه دارد... ✍ با اندکی تغییر ✍️ @qoqnoos2