«بیا یک فنجان #چای_دبش بزن! شاید آرام شدی...»
(۱ از ۲)
کار #مشعر که شروع شد،
قاعدتاً ابتدا باید میرفتیم سراغ #مداحان و بعد هم #منبری_ها و بعد هم احتمالاً #شاعران و به همین ترتیب...
و احتمالاً خیلی زود متهم میشدیم به موازیکاری و بعد هم نفسمان به تنگی میافتاد و همان روزها باید زمینگیر میشدیم...
اما این اتفاق نیفتاد، نه اینکه نشستیم و مطالعه کردیم و راهبرد نوشتیم و آگاهانه تصمیم دیگری گرفتیم... نه! اما ناخواسته به سوی دیگری روان شدیم که اتفاقاً خلاف فضای حاکم بود... این روزها که مرور میکنم، دست هدایت تحمیلی الهی! را بیشتر حس میکنم...
ماجرا با #مدیران هیأت آغاز شد و پیش رفت...
قصهای که باید در جای خودش روایت گردد و کامل شود...
💠💠💠
چندسالی گذشت و فرازوفرودهایی طی شد تا به صرافت افتادیم در حوزه #مداحان هم ورودی کنیم... هرچند از ابتدا برای این رکن هیأت، محتواهای ویژهای را تدارک دیده بودیم و بستهها و بسترهایی را فراهم کرده بودیم، اما ورود عملیاتی و مستقیم نکردهبودیم، اِبا داشتیم کار موازی صورت بگیرد، مبادا وضعیت موجود را از اینکه هست آشفتهتر کنیم...
ساحت #مداحی متولی و مدعی زیاد دارد، از #مجمع_الذاکرین ها و #بنیاد_دعبل و... تا #کانون_مداحان و #بسیج_مداحان و #خانه_مداحان و کلبه و هتل و...، اما هنوز هم این طفل یتیم، شبها بیسرپناه در گوشهای از خیابان به خواب میرود و گاه گرفتار اراذل و اوباش میشود...
خیلی تلاش کردیم جای خودمان را پیدا کنیم، ببینیم کدام گوشه کار بر زمین مانده، کدام مخاطب مغفول واقع شده و...
از یکسو بزرگترهای این عرصه تا حدی جای خود را پیدا کرده بودند، شناخته شده بودند، ارتباطاتی اجتماعی و فرهنگیشان شکل گرفته بود، منشأ اثر بودند و... همایشها و نشستهای مختلفی برایشان تدبیر شده بود و... اما نسل بعد و مداحان جوانی که میآمدند تا آماده میدانداری آینده هیأت باشند، جای درخوری در این برنامهها نداشتند...
از سوی دیگر عمده نگاهها، پایتختزده بود و بسیاری از استعدادهای در شهرستانها از تیررس این نگاه به دور بودند...
💠💠💠
#الی_الحبیب شکل گرفت... نشستهای صمیمانهای برای همدلی و همراهی #ستایش_گران جوان آستان اهلبیت(ع)... جمع زبده و گزیدهای از سراسرکشور که فصلبهفصل کنار هم جمع شدند... متخلق و مؤدب به ادب اسلامی، دارای اندیشه و نظام فکری، صاحب تحلیل در مسائل روز، اهل فضل و سواد و مطالعه، تعداد قابل توجهی مشغول تحصیلات عالی دانشگاهی بودند و یا فارغالتحصیل شده بودند... جمعی از نخبگان جوان عرصه ستایشگری که روزبهروز بیشتر مورد توجه جامعه هیأتی قرار میگرفتند... اهل معنویت و بصیرت، اهل جهاد و مأنوس با شهداء، جماعتی که علاوه بر ستایشگری در حوزههای دیگر هیأت هم مشغول و صاحبنظر بودند، خودشان هیأتدار بودند و گرموسردچشیده هیأت... هرکدام منشأ اثر و دارای نفوذ اجتماعی و گاه با هزارانهزار مخاطب...
و البته این هسته، زمینهای بود برای پیوستن جمع گستردهتری که این حلقه چهلپنجاهنفره را تا چهارصدپانصدنفر افزایش دهد...
حلقه اول گام به گام تا ایستگاه دوازدهم رفته و حلقه دوم هم تا سومین همایش...
امروز که در پایان یک روز سخت، در برگشت از تهران، این کلمات را پشت هم قطار میکنم، چندماهی هست که بچهها شبانهروز، در تدارک نشست سیزدهم هستند...
ادامه دارد...
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2