eitaa logo
ققنوس
1.3هزار دنبال‌کننده
185 عکس
59 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«بیا یک فنجان بزن! شاید آرام شدی...» (۲ از ۲) عادت بدی در داریم که برنامه هرسال را انتهای سال قبل تنظیم می‌کنیم و به مخاطبان اعلام می‌کنیم تا هم ما به وقت آن‌ها احترام گذاشته باشیم و هم آن‌ها بهتر برنامه‌ریزی کنند و حضور مطمئن‌تری را توقع داشته باشیم... برنامه امسال را که داشتیم آماده می‌کردیم، بچه‌ها گفتند این بندگان‌خدا، تمام جلسات را از راه‌های دورونزدیک، با هزینه خودشان می‌آیند و برمی‌گردند، خوب است یکی از نشست‌ها را خانوادگی و در یکی از استان‌ها غیر از قم و تهران برگزار کنیم... فرصتی هم برای انس و هم‌دلی بیش‌تر فراهم می‌شود... هم تقدیر و تشکری از زحمات و... هنوز زمان زیادی از اتفاقات تلخ سال ۱۴۰۱ نگذشته بود و هر نهاد و سازمان و دستگاهی در تکاپو بود برای جبران کم‌کاری‌های خودش یا سازمان همسایه‌اش، کاری دست‌وپا کند و‌ طرحی نو دراندازد... بازار اردوهای هم داغ بود... چندوقت قبلش یکی از بچه‌های جنوب زنگ زده بود و با بغض روایت می‌کرد که از تهران دخترپسرهای دانشجو را آورده‌اند بندر و همه‌جور خدمات و امکاناتی را برای‌شان فراهم کرده‌اند، روی ناوی برده‌اند که بچه‌های بومی استان را به نزدیکش هم راهی نیست، فلان سردار عالی‌رتبه هم آمده است که برای‌شان اقتدار و پیشرفت‌های کشور را روایت کند و در همان حال جماعتی از نسوان دانشجو، حجاب‌شان را برداشته‌اند و... از این‌جور خبرها هم کم‌وبیش می‌رسید... 💠💠💠 با خودم گفتم در چنین شرایطی، قطعاً هماهنگی چنین برنامه‌ای کار سختی نخواهد بود... وقتی برای دختروپسر دانشجو با این شرایط و‌ وضعیت، هر هفته پرواز هماهنگ کرده‌اند و تمام امکانات نظامی و رفاهی و خدماتی را هم به خط کرده‌اند تا کنند و توجیه شوند، به هزار طریق اولویت، هماهنگی حضور این جماعت صاحب منبر و خطابه و بلندگو با هزاران مخاطب جوان، کار بسیار مؤثرتری هست.... بماند که بعضی از همین نهادها، گاه برای هماهنگ‌کردن یکی از این مداحان، تلفن ما را می‌سوزانند، حالا که جمع‌شان جمع است... بماند که به هر حال جماعتی بر مسند امور هستند که همگی داعیه‌دار انقلابی‌گری و علم‌داری ارزش‌های انقلاب و اسلام و... هستند... 💠💠💠 با کلی امید و آرزو، در مدتی قریب به شش‌ماه صدر و ذیل دستگاه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نظام را به هم دوختیم، نامه به مسؤول این دستگاه و پاراف به آن دیگری، تماس به این مسؤول و پیامک به آن دیگری... از نامه به این سردار تا فکس به آن مدیر... از تا ، از تا ، از تا ، از زمین تا آسمان... از... تا... از... تا... نشد که نشد... نتوانستند که نتوانستند... برخی هم شاید نخواستند که نخواستند... یکی‌شان گفت کار برای کجاست، گفتم برای ، برای ، هیچ اسمی از نمی‌آوریم، هر آرمی شما بخواهید درج می‌کنیم... اما باز هم نشد که نشد... نمی‌دانم احتمالاً برای‌شان آورده‌ای نداشته‌ایم، اما مگر چه آورده‌ای در نظر داشتند که این بچه‌ها به کارشان نمی‌آمدند؟! این‌ها که حنجره اسلام و انقلاب‌اند... مگر آن‌ها دغدغه چیزی غیر از این دارند؟! قرار بود پیشرفت و اقتدار ایران را برای‌شان روایت کنیم و حالا باید اعلام می‌کردیم برنامه لغو شده و ان‌شاءالله شاید وقتی دیگر... خیلی سخت بود، روزهای مختلف، ساعت به ساعت، به امید خبر این نهاد یا آن سازمان، این خبر تلخ را به تأخیر انداختیم تا امشبی که با تلخ‌کامی این کلمات را قطار می‌کنم... این بچه‌ها، معامله با جای دیگری دارند، این‌ها روایت پیشرفت و اقتدار و تبیین توفیقات انقلاب را وظیفه ذاتی خود می‌دانند... اما روسیاهی می‌ماند برای آن‌ها که داشتند و می‌توانستند و نخواستند و نکردند... این‌ها را ول کن، خودت را اذیت نکن، بیا یک فنجان بزن! شاید آرام شدی... ✍ @qoqnoos2