ققنوس
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت یازدهم/یک) «از مشهدم آنجا ک
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت یازدهم/دو)
«این #حسن! کیست که عالم همه دیوانه اوست...»
#امیر شعر اصلی را شروع میکند:
«بسمالله النور
مثل یک روزنه در ظلمت زندانیها
مثل مهتاب شب تار بیابانیها
میرسد رحمت او وقت پریشانیها
نور او جلوه عطا کرد به نورانیها
پیش خورشید حقیرند چراغانیها
نور تابید و در اطراف خودش عالم ساخت
نور از رانده درگاه خدا آدم ساخت
نور از درد برای دل ما مرهم ساخت
آمد و در دل ایران دو دژ محکم ساخت
خوش بر احوال قمیها و خراسانیها
نور از قید زمان، قید مکان بود رها
نور زهراءاست که بر هر دو جهان داد بها
خلَقَ عزَّوجل جنَّةَ و النارَ لها
فاطمه لیله قدر است وَ «من اَدرکَها»
هر که فهمید رسیدهاست به حیرانیها
با دعای سحرش نمنم باران میساخت
از کنیزان درش حافظ قرآن میساخت
نه فقط چادر او قنبر و سلمان میساخت
چادر خادمهاش نیز مسلمان میساخت
حیف کم بود از این دست مسلمانیها
فاطمه [یک «سلامالله علیها» را هم ساده و مانند جمله معترضه این وسط میگوید] که دو جهان ریزهخور خانه اوست
پسری دارد و رزق همه بر شانه اوست
نمک سفره ما نیز به شکرانه اوست
این #حسن! کیست که عالم همه دیوانه اوست
گوشهای از کرم اوست فراوانیها»
این تغییر نام مبارک امام #حسین به امام #حسن در یک شعر معروف، توجه مخاطب را به مضمون شعر، دوچندان میکند و لحظهای از این شگفتانه، دچار بهت میشود...
«جوهر فاطمه از جوهره معبود است
موقع صحبت از او فلسفه هم محدود است
به ارسطو و به سقراط بگو مشهود است
فاطمه فلسفه خلقت عالم بوده است
تا نگردند دگر این همه یونانیها
متن تاریخ نگفتهاست جنایتها را
آن همه شیعهکشی، حمله و غارتها را
ننوشتهاست مگر طرز شهادتها را
کاش میشد که عوض کرد قضاوتها را
آه! از غصه پرقصه نادانیها!
نمیدانم شاعر عامدانه «قصه پرغصه» را «غصه پرقصه» آورده یا #امیر اشتباه میخواند!
«مثل تاریخ نوشتهاست که در دورانی
وقت سرکوب وقیحانه دژخیمانی
چنگ میزد به سر خویش، زن ایرانی
تا مبادا که بیفتد به همین آسانی
چادر فاطمه از دست رضاخانیها
هر زمان حادثهها مهلک و ویرانگر بود
هر زمان نان، سر این سفره کمی کمتر بود
باز هم رحمت او راهحل آخر بود...»
«چادر فاطمه...» اصلاح میکند: «سایه چادر او بر سر این کشور بود»
«مادری کرده برای همه ایرانیها»
«پیچ تاریخ...» تکرار و اصلاح میکند:
«پیچ تاریخی امروز کمی تندتر است
پیشرو راهزنی هست، خبر معتبر است
شیعه جمعیتش امروز ببین در خطر است
نسل امروز پر از ایده و ذوق و هنر است
حیف، غافل شدهایم از دبستانیها»
این تعداد تپُقزدن از #امیر بعید است... هرچند هر آنکه این معرکه را تجربه کرده است، اقرار میکند بهترینها هم برای اولین اجرا در بیت، بیش از پنجاهدرصد تواناییشان را نمیتوانند بروز دهند...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «بهشت تبهکاران؛ جهنم پلانهای آشفته!» (یادداشت
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲
«بهشت تبهکاران؛ جهنم پلانهای آشفته!»
(یادداشت سوم/۲از۳)
#سحر_جعفری_جوزانی، در نقش #فروغ، همراه جمع دیگری از کارگران کمپانی نفت، دانشجویان و روزنامهنگاران محلی، در قالب جنبش کارگری برای ملیشدن صنعت نفت مشغول فعالیت هستند...
#فروغ معشوقه معلق فیلم است که هنوز تکلیفش بین
#ارسلان_حشمتی، با بازی #محمدرضا_هاشمی و #حسن_جعفری با بازی #امیرحسین_آرمان و یا شاید دیگران، مشخص نیست!
#حس_جعفری، نماینده دانشجویان و کارگران کمپانی نفت میشود و #ارسلان_حشمتی هم نماینده کارگران صابونپزخانه...
خوبی کار #مسعود_جعفری_جوزانی این است که از دختر خودش مایه میگذارد! #در_چشم_باد هم اینگونه بود...
این وسط #لادن_مستوفی هم در نقش #شکوه به داستان اضافه میشود و نقش نسخه دهه سی یک «پرستو» را ایفا میکند... بانوی قرمزپوشی که نسبت #فروغ را با #حسن تغییر میدهد!
حجابِ بیحجاب #لادن_مستوفی، بورژوای بزککرده یا تاپاله، به قول #فروغ! با کلاه و احتمالاً کلاهگیس و سیگارکشیدنهای پرعشوه مکرر او با چوب سیگار، یا برای تفاوتگذاشتن بین نسخه سینمایی و تلویزیونی فیلم است یا برای نهایتِ استفاده از فرصتهایی که در سینما هست و در تلویزیون نیست!
💠💠💠
اشتباهات ریزودرشت فنی و محتوایی فیلم آنقدر هست که بتواند بهعنوان یک مورد مطالعاتی خوب برای کلاسهای کارگردانی مورد استفاده قرار بگیرد و زحمت استاد را برای مراجعه به فیلمهای متعدد کمتر کند!:
- #حسن_جعفری که علاوه بر روزنامهنگاری مترجم فرانسه هم هست، در حال ترجمه داستانی از آرتور شنیتسلر، نویسنده اتریشی آلمانی است!
- اول ماه مه، روز کارگر، یازدهم اردیبهشت است، در میتینگ سیاسی دانشجویان و کارگران در دانشگاه آبادان، جماعت یادشان رفته که اردیبهشتِ آبادان چنان گرم است که گاهی همین تکپوش و شلوار را هم به سختی تحمل میکنند!
- نقشهای سرگردان و پرنامونشانی که به فیلم اضافه میشوند، از #حسام_منظور برادر تودهای فراری #حسن_جعفری، تا #حمید_گودرزی و #فخرالدین_صدیق_شریف و حتی #جواد_طوسی، منتقد سینمایی و... که با فرغون به فیلم اضافه میشوند... تا #رضا_شفیعی_جم و جماعتی که بازیگر تماشاخانه هستند علاوه بر حضور افتخاری #فرهاد_قائمیان و #افسانه_بایگان نه تنها نتوانستهاند بر قوام فیلم بیفزایند، بلکه شما را با مجموعه نماهای پراکنده و آشفتهای مواجه میکند که انسجام لازم را پیدا نکردهاند...
- حجم اسامی چهرههای واقعی و خیالی که در فیلم ریخته شده است، بهقدری زیاد و پراکنده و غیرمنسجم و بدون پرداخت است که این آشفتگی را دوچندان میکند؛ #احمد_دهقان، مدیر تماشاخانه تهران، سردبیر تهران مصور و نماینده مجلس؛ #کریم_روشنیان، نویسنده پاورقی «من جاسوس شوروی بودم» در «تهران مصور»؛ #مظفر_بقایی، صاحب روزنامه «شاهد»، وکیل، مؤسس «حزب زحمتکشان ایران»، نماینده مجلس؛ #لطف_الله_ترقی، صاحب و مدیر مجله «ترقی»، وکیل، نویسنده، پدر «گلی ترقی»؛ #ابوالقاسم_تفضلی، حقوقدان، وکیل و نماینده مجلس؛ #عبدالله_والا، نماینده مجلس و جانشین احمد دهقان در «تهران مصور»؛ آیتالله #محمّدرضا_کلباسی_اشتری، از علمای بهنام آن دوره؛ #هدایت_الله_گیلانشاه، سرتیپ دوره پهلوی که بعد از کودتای ۲۸ مرداد درجه سرلشگری گرفت و بعد هم با درجه سپهبدی فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی شد؛ حضرت اجل! #حاجعلی_رزم_آرا، رییس ستاد ارتش آن روز که بعدتر نخستوزیر شد و...؛ سروان #حسین_قبادی، افسر سیاسی زندان قصر، دائی شکوه؛ اینها تعدادی بود که رسیدم و ثبت کردم و چه بسا بیش از این اسامی را درهم، ریخته است وسط فیلمنامه!
ادامه دارد...
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۲
#فجر_۴۲
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
«موکبکاروان سیار حسن مرادی» (اربعیننوشت۳؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳) |۵شنبه|۱ شهریور ۱۴۰۳|۱۷ صفر
«موکبکاروان سیار حسن مرادی»
(اربعیننوشت۳؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
|۵شنبه|۱ شهریور ۱۴۰۳|۱۷ صفر ۱۴۴۶|
قسمت ۳از۳
• هوا رو به تاریکی گذاشته که یک نوجوان ریزهمیزه و بانمک جلب توجه میکند... پشت تلفن همراه برچسب میزنند... میآیم جلوتر، برچسب قدس است... شاید اولین کنش مستقیم درباره مسأله فلسطین در این مسیر است که میبینم... البته به جز موکبهای رسمی حشد...
• برچسب را میزند و میفهمم ایرانی و اهل تهران است... کمی جلوتر باقیشان را پیدا میکنم، همان جمع مدرسه علمیه امام خمینی، شعبه دو! هستند... روحالله دوستش را که طلبه آنجا شده میبیند، سراغ #حسن_مرادی را میگیرم، داخل موکب است... میروم داخل...
• خداوند #حسن را حفظ کند و هزاران مانند آن را نصیب جبهه فرهنگی انقلاب نماید... #حسن از نوادر انقلاب اسلامی است که سالهاست بیسروصدا کار خودش را میکند و الحق که اقداماتش از بسیاری مثل من بیدودتر و پراثرتر است... از آن انسانهایی که آیندگان بسیار بیشتر از او خواهند گفت، انشاءالله... پابهپای انقلاب اسلامی، دویده است... کار جهادی کرده، آن روزها که اردو جهادی، مد نبود، در اردوهای جهادی سبک خاص خودش را داشت؛ در جبهه سوریه و عراق با داعش جنگیده، جانباز مدافع حریم ولایت شده و... سالیانی است که امر تربیت نسل جوان آینده را وجهه همتش قرار داده... مدرسه امام خمینی، شعبه دو!
• شاید جزو معدود مدارس علمیه و غیرعلمیه باشد که مستمراً بچههایش را به مدرسه اربعین رهسپار میکند و خودش مانند پدری دلسوز همراهشان میشود... هفتمین سال است که از مسیر کاظمین طیطریق میکنند... میگوید در این مسیر، چشم بچهها سیر میشود و دَله نمیشوند! و این از جهت تربیتی برایشان بهتر است...
• آنها فقط کاروان نیستند، یک موکبکاروان سیار و آمادهبهکار... سر راه سهروز مهران خدمت کردهاند و هر کجا هم که نیاز باشد، میایستند و انجام وظیفه میکنند...
• امسال هم همگی با لباسهای یکدست با تصویر قدس و شعار واحد... هر روز تا ظهر حرکت میکنند، ظهر توقف میکنند و تا حدود ساعت ۱۶ استراحت، ساعت ۱۶ موکبشان را برپا میکنند، عدهای سربند میدهند، عدهای برچسب تلفن همراه، عدهای بادکنک برای کودکان، عدهای پرچم میگردانند... نواهای حماسی پخش میکنند و خلاصه هر کاری از دستشان بربیاید، همه هم با رنگ و بوی، حمایت از فلسطین و برائت از استکبار... این ماجرا تا نماز مغربوعشاء ادامه دارد، بعد از اقامه جماعت و صرف شام تا آخرشب به پیادهروی ادامه میدهند، بعد هم استراحت تا قبل از نماز صبح، دوباره پیادهروی تا ظهر و ادامه این چرخه...
• آنها تنها موکب ایرانی این مسیر هستند و تنها موکب ضداستکباری مسیر، آن هم سیار، یعنی به قاعده چندین موکب...
• نماز مغربوعشاء را همینجا میخوانیم، اما جای خانمها خوب نیست و بیش از این نمیمانیم... سفره شام را مفصل و کریمانه پهن کردهاند... از مقبلات و نان تازه که همانجا خانمها پخت میکردند تا برنج و گوشت و فاصولیه و... اما سفره را رها میکنیم و به جاده میزنیم...
• چیزی را از دست ندادهایم! به برکت اباعبدالله(ع)، وفور نعمت است... یکجا کباب ترکی میدادند و کسی نگاه هم نمیکرد... آنطرفتر سیبزمینی سرخکرده با سس فری! و...
• یکجا که برای استراحت توقف میکنیم، سه تا دختربچه بازیگوش توجهمان را جلب میکنند... زائرها را انتخاب میکنند، نشان میکنند و حمله! میچسبند به زائر و تا موکب میکشانندش! دختر بچه چهارمی هست که سنش به قاعده نصف باقی است، شاید حدود دوتاسهساله! وسط این ماجرا او هم میدود اینسو و آنسو، اما دنبال کار خودش هست و ناکوک میدود! شیرینکاری او توجه هر عابری را به خودش جلب میکند...
• مشغول نظاره این صحنهها هستیم که یک کاروان متفاوت با سرعت از مقابلمان رد میشود، تصاویر رهبران و شهدای مقاومت در دستشان است، ابتدا تصویر حضرت آقا، بعد هم آیتالله سیستانی، سیدحسن نصرالله، حاج قاسم، ابومهدی و... تا حاجآقای رییسی...
• بالاخره ورودی اسکندریه از پای درمیآییم و در موکبی اتراق میکنیم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2