eitaa logo
ققنوس
1.2هزار دنبال‌کننده
171 عکس
57 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
دیدنی نیست، گریستنی است، نیست، روزگار ماست، نیست، فراتر از سینما است، است، بغض‌فروخفته‌ای است که بر روی سر باز کرده‌است... فیلم نیست، است، است و چه‌قدر امروز، همه ما به این محتاجیم... . این‌بار بر شاخه درخت سینما نشسته و فریاد می‌زند پادشاه سال‌هاست که برهنه است! و همین کافی است که مغضوب و مبغوض این خسته باشی، از چه توقعی داری؟! . گفته بودند که شهر خالی است زعشاق، بود کز طرفی مردی از خویش برون آید و کاری بکند، حالا در میانه کرختی و خرفتی من و تو، در زمانه »توسعه حداکثری اقصی‌نقاط بدن« تو و من، در روزگار رونق و حراج شرف، نمی‌تواند فیلم‌های بی‌مزه آپارتمانی یا فیلم‌های پرافاده بسازد، حتی در این شرایط سراغ یا هم نمی‌رود، نه این‌که نتواند، که قبل‌تر ثابت کرده خوب هم می‌تواند، نمی‌تواند چون احتمالاً «چیزی» در اعماق وجودش نمی‌گذارد، «چیزی» که هرچند این‌روزها کم‌یاب است، اما قدیم‌ترها بیش‌تر پیدا می‌شد، «چیزی» که هرچند در دیکشنری انتلکتوئلْ‌جماعت وطنی پیدا نشود، اما در قاموس عوام‌الناس به آن می‌گویند... عبارتٌ‌اخرای . شیر مادرش حلال و دم پدرش گرم که این را جز از سر سفره حلال و طیب نمی‌توان برداشت... بعد از و پس از مدتی ایستادن در غبار، حالا پس از وقت آن رسیده بود که ببینی امرپز و و و ، اگر بودند بر کدام مصیبت گریبان چاک می‌دادند. خوش به‌حال ، وقتی که می‌آید برای یاری‌اش! می‌دانم این‌جا اسمش است، اما برای من است، بیچاره ! چه بار سنگینی بر دوشش نشسته، در روزگار ها، در دوره خاله‌زنک‌ها... . در شرایطی که من و تو فقط شاهدِساکت قصه‌ایم، تنها یک فریاد می‌زند... وقتی قدیمی‌ترها دست‌دردست بادقت آداب معاشرت را به‌جا می‌آورند، باز هم یک است که هنوز حس‌گرهایش کار می‌کند و وجودش سِرّ نشده... دردش می‌گیرد و این درد را فریاد می‌کند بر پرده سینما... من فارغ از خوب و بد فیلم و نقدها و نظرها، تعجب می‌کنم از مسؤولی که لاتاری را ببیند و... نه، توقع ندارم برود و بمیرد، اما تعجب می‌کنم اگر شب راحت بخوابد... . کاش جایی پیدا می‌شد و مصوب می‌کرد، شرط لازم برای پذیرش مسؤولیت در ، دوبار دیدن بادقت است، بعد از سه‌بار نوشیدن ! کاش جایی بود که مجاب می‌کرد، شرط شرکت در هر مذاکره‌ای از طرف ، مطالعه دقیق متن دیالوگ‌های است، بعد از مباحثه عمیق حرف‌های . ممنونیم ، ... ممنونیم که اون‌جای وجودمون رو... اسمش چی بود؟... داشت یادم می‌رفت، آها! غیرت، آره غیرت‌مون رو دوباره تکون دادی، دمت گرم... ! دل‌مون برای تنگ شده‌بود، برای و قصه‌هایش، یادت نرفته که؟: «ایام، ایام جشن بود. . همه تو اوج شادی بودن که یهو یه غول حمله کرد به این جشن... من شما رو نمی‌شناسم، اما اگه مثل ما حرف می‌زنید، پس معنی غیرتو می‌فهمید. این داره خشک می‌شه. شاهرگ این غیرت... کمک کنید نذاریم این اتفاق بیفته. من برا صبرتون یه می‌خوام؛ همین!» و و و ، و ، و ، همه و همه برای من قهرمان‌های دوست‌داشتنی یک قصه‌اند... . چه‌قدر حس غریب پایان فیلم، این درهم‌آمیختگی شیرین بود... زنده باشی ! سالیان سال برای فیلم بسازی، نه، نه، سالیان سال، ها را بدل کنی به ، که آن‌گاه هم خواهدشد... .  يک روز اگر از من و عشق و تو بپرسند: «پيغمبرتان كيست؟» بگو درد، بگو درد! . کجا باید برم یه دنیا خاطره‌ات تو رو یادم نیاره کجا باید برم که یک شب فکر تو منو راحت بذاره @qoqnoos2
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «نبودنت؛ بومی سیاه و کثیف» (یادداشت دوم/۱از۲) تا از قم بزنیم بیرون و برسیم به ، به نرسیدیم... وارد ورودی که شدیم، آستین‌ها را بالا زده بود، آماده برای وضو... اذان، قشنگ، وسط نوبت دوم پخش فیلم‌هاست... چنددقیقه‌ای بیش‌تر به ساعت ۱۷:۳۰ نمانده، مستقیم می‌رویم به سمت محل نمایش فیلم... شد اولین فیلم جشنواره که به تماشا نشستیم، فیلمی به تهیه‌کنندگی و کارگردانی ... همسر که چندی پیش ویدئویی از او همراه با تعداد دیگری از بازیگران منتشر شده بود و سروصدایی هم به پا کرد... البته کلمه «سابق»، داخل کمانک کنار اسم سهیلا گلستانی مقابل عنوان «همسر» در ویکی‌پدیا، در امتداد این نسبت تردید ایجاد می‌کند... «تقدیم به پدرم»؛ اولین چیزی است که روی پرده نقش می‌بندد... مرحوم پدر ، فرصت زیادی برای جلوه‌گری در سینما پیدا نکرد... سال ۷۳، در سن ۴۱ سالگی، در از دنیا رفت... فیلم با پخش تصاویری از قایق‌های معلق در امواج و جنازه‌هایی که از آب بیرون کشیده می‌شوند شروع می‌شود... برایت سؤال می‌شود که فیلم درباره چیست؟ سقوط هواپیمای ایرانی ۶۵۵؟ خانم می‌گوید از اسم فیلم احتمال می‌دادم و توقع داشتم درباره باشد! اما زهی خیال باطل! صحنه بعدی تصویری از بالاست که جماعتی در حال گفت‌و‌گو هستند و در این بین چندباری گنگ و مبهم حرف از می‌زنند... این‌جا هوش زنانه به کارش می‌آید و سریع می‌گوید: «درباره است» زنی از جمع جدا می‌شود و در امتداد ردی از خون، میان برف‌ها قدم برمی‌دارد... است... نقش اول فیلم... ... خانم می‌گوید: «هنوز این‌ها بازی می‌کنند؟ چه رویی دارند؟ هرچی خواستند به نظام گفتند، حالا هم...» راست می‌گفت، آخرین موردی که در یادم مانده، واکنش به قصاص قاتلان شهید مظلوم بود... تصویر جمله را استوری کرده بود: «به مامان چیزی نگو!» و نوشته بود: «به مامان چی گفتن؟ بمیرم براتون برای خودتون برای مامان‌هاتون 🖤» 💠💠💠 «نبودنت» «When you where not here» روی پرده نقش می‌بندد و بدون عنوان‌بندی می‌رود به «۵سال بعد» و ماه‌ها را از «آبان» شمارش می‌کند و قصه را می‌برد جلو... پنهانی برگشته، ! همسر ، پدر ... که پنج‌سال پیش، سیاوش را با خودش برده و برنگردانده... - تا حالا کجا بودی؟ کجا بودی این همه سال؟ من خیلی منتظر بودم، همه جا رو گشتم... داری منو می‌ترسونی، چی شده؟ سیاوش کجاست؟ - خوبه، داشتیم می‌رفتیم، قایق‌مون چپ کرد... - خب الان کجاست؟ - می‌گم خوبه - چرا این شکلی شدی؟ یک‌شب پیدایش می‌شود و همان یک‌شب هم کافی است برای بارورکردن ! هم زن جوان همسایه است که خوانده می‌شود... زنی شدیداً سیگاری، نافرم بزک‌کرده،... و در یک کلمه خراب، اما ظاهراً مهربان! شاید هم خاله به همان معنای چاله‌میدونی!... آن‌قدر که نگران ارتباط با است... عادلی که پروانه می‌گوید خودم بزرگش کردم... الحق که هم خوب در این نقش فرورفته و با آن خو گرفته! شخصیت ، هم برای کثیف‌ترکردن بوم سیاهی که ترسیم می‌کند لازم است، هم برای تکمیل جنبه جاذبه‌های جنسی فیلم تا در صورت مجوز نمایش عمومی، شاید بتواند برای گول‌زدن مخاطب با دو تریلر و پوستر متفاوت، در کنار نام‌های و ، سهمی از گیشه را هم تأمین یا تضمین نماید! ، اوستای سلمانی، که را در نبود زیر پر و بال گرفته، منتظر است رابطه پدر و مادر عادل به پایان برسد تا او هم به برسد...، مادر عادل... حیف که در این نقش حیف شده است... مادر هم بعد از رفتن و برنگشتن، فرزندش دچار افسردگی و بیماری شده... با همسری که در تلاش است اوضاع را کمی سامان دهد، ولی نمی‌تواند... ادامه دارد... @qoqnoos2
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «بهشت تبهکاران؛ جهنم پلان‌های آشفته!» (یادداشت سوم/۱از۳) بین دو فیلم و ، نماز مغرب و عشاء را می‌خوانم و فرصتی می‌شود تا سری به بزنم... دارد تلفنی، با فردی صحبت می‌کند که گویی متخصص صوت است، از این‌که فیلم‌ها فاقد فناوری دالبی هستند گلایه می‌کند و می‌گوید این همه خرج کردیم برای تجهیز محل نمایش به دالبی، اما تا این‌جا فایده زیادی نداشته... تلفنش که تمام می‌شود توضیح می‌دهد فرد پشت خط، دالبی مجموعه را نصب کرده و در کارش خبره است... صوت خیلی از مجموعه‌های مهم را هم او پشتیبانی می‌کند... ظاهراً چند فیلم از جشنواره را برده‌اند، آقا دیده‌اند... و نکاتی هم گفته‌اند و... که چون نقل رسمی نیست، اسم فیلم‌ها و... را نمی‌آورم... 💠💠💠 گپ کوتاهی می‌زنیم، از کیفیت پایین فنی آثار در کلیت جشنواره، انتقاد دارد... از دو فیلم اثر و کار می‌گوید که مملو از صحنه‌های زننده و چندش‌آور هستند، از کشیدن و استنشاق ماری‌جوانا و گُل و هروئین تا بالاکشیدن زهرماری و... تا ردوبدل‌شدن سخیف‌ترین الفاظ و عبارات... تأکید می‌کند درباره حریم حجاب و پوشش حرفی نمی‌زنم چون اصلاً حریمی نمانده... می‌گوید فقط عباراتی در حد خفه‌شو، گم‌شو، بی‌شعور و عوضی و امثال این‌ها بیش از صدبار در دو فیلم تکرار شده‌اند... باقی فحش‌ها و الفاظ رکیک هم که بماند! درباره سطح نجابت این دو فیلم، همین بس که می‌گفت دیدن‌شان همراه خانواده که هیچ، حتی فقط همراه همسر، مایه خجالت و شرمگینی است! البته شاید هم زیادی خجالتی و نجیب است... درباره فیلم هم که قرار است ببینم، می‌گوید: «فیلم شل ساخته شده!» ابتدا فکرکردم منظورش این است که فیلم حریم تقیدات دینی و عرفی را نگه نداشته، اما توضیح می‌دهد که خیلی کند و خسته‌کننده و‌ یکنواخت ساخته شده... گاهی یک صحنه و گاه حتی یک نما(پلان)، کل سکانس را گرفته و منجر به سکانس‌پلان‌های کش‌دار و ممِلّ شده... «ظاهر» ساخته و تهیه‌کنندگی «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» است... فیلم اول کارگردانی که پیش از این با یک سریال تلویزیونی () و یک فیلم تلویزیونی () هنوز نامی در میان نام‌ها نیافته است... 💠💠💠 منتظر فیلم «ظاهر» هستیم که بر صفحه نمایش، نقش می‌بندد، یک لحظه احتمال می‌دهم تبلیغات باشد، اما در جشنواره که تبلیغات نداشتیم! نام «بنیاد سینمایی فارابی» و «جوزان فیلم»، شرکت خانوادگی جوزانی‌ها هم به‌عنوان صاحبان محصول، پشت‌بندش می‌آید و فیلم شروع می‌شود... بله! برنامه پخش تغییر کرده و البته مخاطب هم خبری نداشته... من که با توضیحات درباره «ظاهر» خوشحال شدم فیلم تغییر کرده! 💠💠💠 «کشوری که دادگستری مستقل ندارد، «بهشت تبهکاران» است» فیلم با این جمله شروع می‌شود... و به حضور و افتخار می‌کند... در ابتدا و انتهای فیلم اشاره‌ای به واقعی‌بودن قصه نمی‌شود، اما ظاهراً یک قصه واقعی دست‌مایه اصلی فیلم‌نامه قرار گرفته... در سکانس اول یک قتل در تهران اتفاق می‌افتد، فیلم به دو بخش کلی تقسیم می‌شود؛ شش‌ماه قبل از این سکانس و حدود یک‌ماه بعد از آن... قصه فیلم برمی‌گردد به نیمه دوم سال ۱۳۲۸ تا شهریور ۱۳۲۹... همان سالی که در پایان آن، صنعت نفت ملی می‌شود... وارد دفتر می‌شود، صدای گلوله‌ای می‌آید، اول پژمان بازغی که گلوله خورده و سپس آرمان اسلحه دردست از اتاق خارج می‌شود... جماعتی می‌ریزند و آرمان را زیر مشت و لگد می‌گیرند... فیلم برمی‌گردد به شش‌ماه قبل، آبادان و قصه را تا همان سکانس ابتدایی ادامه می‌دهد... ادامه دارد... @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت پایانی) «با حاج سعید در فِدِرا» خبر واقعه کرمان بین جلسه می‌پیچد... در هاله‌ای از غم و ابهام و اضطراب جلسه ادامه دارد... خبر که می‌رسد، غم و اندوه مضاعف می‌شود، اگرچه در آن لحظه خیلی‌ها هنوز نمی‌شناسندش‌... همه شیرینی دیدار و شادی روز میلاد به هم می‌ریزد... اخبار و آمار ضدونقیض به طور طبیعی تا چند ساعت اول بعد از واقعه، ادامه دارد... 💠💠💠 یکی می‌گوید یادتان هست! روز شهادت حاج قاسم هم الی‌الحبیب داشتیم... راست می‌گوید... و چه روز عجیبی بود... چه نماز صبحی بود، صبحی که دقایقی قبل از هنگامه اذان، آن خبرِ هم‌چنان باورنکردنی در رسانه‌ها منتشر شد... در مسجد سرچشمه بودم... نفهمیدم نماز را چگونه به پایان رساندم... 💠💠💠 به هر ترتیب این نشست هم به پایان می‌رسد و بچه‌ها راهی می‌شوند، عده کم‌تری صبر می‌کنند تا اذان بشود، نماز مغرب را بخوانند و بعد بروند... ما هم که به رسم ادب باید صبر کنیم تا آخرین نفر... همه رفته‌اند، من مانده‌ام و حاج و ... از درب ساختمان بیرون می‌زنیم، در حالی‌که هر کدام‌مان یکی از این زیلوهای سجاده‌ای که دست‌پخت جدید است، مانند موشک دوش‌پرتاب استینگر، به یادگار از این جلسه در دست داریم... قصد خانه را دارد، می‌گویم ماشین من هست، اما کمی پیاده‌روی دارد، قبول می‌کند... سه‌نفری، پیاده راهی می‌شویم... خیابان دانشگاه را تا جمهوری بالا می‌رویم و بعد هم به سمت شرق، دو ضلع مستطیل را پیاده گز می‌کنیم تا به ماشین برسیم... در راه از دیدار می‌گوید، از اجراها، از خاطرات، از اساتید، از... بی‌وقفه و پرجذبه با همان صدای حجیم و لهجه تهرانی. در این بین با تماس می‌گیرد و با لحن پدرانه، به گمانم از نبودنش گلایه می‌کند و گزارشی از دیدار می‌دهد. رابطه پدرپسری‌شان همیشه برایم جالب توجه بوده... همین که امثال فرزندشان را در طریق پدر حفظ کرده‌اند جای ستایش دارد، ولو در سبک و سیاق دیگری... 💠💠💠 سوار ماشین می‌شویم، روی نقشه نزدیک‌ترین نقطه‌ای که به خانه به ذهنم می‌رسد، خانه مداحان است، در راه مقصد را می‌زنم و حرکت می‌کنیم... تلفنش زنگ می‌خورد، است، تحلیل خودش را از دیدار ارائه می‌دهد، صدایش کم‌وزیاد به گوش می‌رسد، بخشی را می‌پذیرد و بخشی را هم نه... می‌رسیم به سر خیابان ، می‌گوید بپیچ سمت راست و روبه‌روی خیابان استقلال می‌گوید همین‌جا بزن کنار... در بهت و حیرت در مهمان‌مان می‌کند! از این ساندویچی‌های قدیمی که باید گوشه مغازه، روی لبه چوبی کنار دیوار، سرپا نوش‌جان کنی! بعدتر می‌گوید معروف‌ترین ساندویچی محله فخرالدوله تا سرچشمه است؛ چنان با آب‌وتاب از کیفیت فدرا تعریف می‌کند که احساس می‌کنی در بهترین رستوران تهران، قرار است باکیفیت‌ترین غذای آن شب را میل کنی... سه عدد یونانی سفارش می‌دهد و تا ساندویچ‌ها آماده شوند، یک پرس سالاد اولویه هم دست‌گرمی می‌گیرد تا در این فاصله، بی‌کار نمانیم! معلوم است زیاد به این‌جا رفت‌و‌آمد دارد، با بچه‌های مغازه، کَل آبی و قرمز راه می‌اندازد و فضا را دست می‌گیرد... 💠💠💠 هنگام خروج، چند ساندویچ را هم که برای خانه سفارش داده می‌گیرد و سوار ماشین می‌شویم... به سمت منزل، باید برویم سمت مجلس و از پایین دور بزنیم، حاج سعید می‌گوید هفت شهید مجلس را طواف می‌کنیم... از آن‌جا به سرچشمه می‌روم، مراسم بزرگ‌داشت روز زن و میلاد حضرت زهراء(س) است... داخل تالار که می‌شوم، که روی سن میکروفون‌دردست مجلس را اداره می‌کند، همین که چشمانش به درب می‌افتد، با تسلیت شهادت خیرمقدم می‌گوید... برگزیدگان مهرواره هم نرم‌نرمک از دیدار رییس مجلس برمی‌گردند به سرچشمه و برخی وارد تالار می‌شوند، هم می‌رسد... همان انتهای تالار در عوالم خودم هستم، یک‌طرف و هم طرف دیگر نشسته‌اند... عجب روز عجیبی بود... از صبح که در خیابان کشوردوست با خانواده خداحافظی کردیم، تا الآن ندیدمش، مثلاً روز زن بوده... 💠💠💠 از همان روز گفت‌وگوها درباره دیدار گرم است، در جمع هم‌رزمان هم نظرات مختلف است: : «افول اجراها امروز در بیت رهبری تأسف‌بار بود، تأسفاً شدیداً.» : «به نظرم دیدار امسال اتفاقاً خیلی خوب بود، طلایی بود، هم اجراها و هم سرود هم‌خوانی.» حاج : «...اجراها عالی بود، به‌جز یکی‌دوتا اجرا، اشعار و مضمون در اوج بود...» : «...حیف که حلاوت این دیدار هم برای آقا و هم برای مداحان با قضیه کرمان تلخ شد.» و می‌رویم تا سال بعد و دیداری دیگر... و تو تلاش می‌کنی شاید فیض دیدار امتداد بیش‌تری یابد... تمام ✍️ @qoqnoos2